“داشتن یا بودن” نوشته اریک فروم یک اثر کلاسیک است که انگیزههای مصرفگرایی و گرایش انسان به مالکیت را به چالش میکشد. فروم خوانندگان را به جای تمرکز بر داشتن، به سوی بودن دعوت میکند. او معتقد است که این تغییر ذهنیت میتواند رضایتی عمیق در زندگی به وجود بیاورد، رضایتی که هیچیک از داشتههایی مثل قدرت، موقعیت اجتماعی یا چشم و همچشمی نمیتوانند با آن رقابت کنند. اگر شما هم از آن دسته افراد پرمشغلهای هستید که از دویدنهای بیپایان خسته شدهاید و به دنبال معنای بیشتری در زندگی هستید، خلاصه کتاب داشتن یا بودن میتواند راهنمای شما باشد.
درباره نویسنده: اریک فروم، روانشناس، جامعهشناس و فیلسوف برجسته قرن بیستم، در فرانکفورت آلمان و در خانوادهای یهودی متولد شد. وقتی نازیها در سال ۱۹۳۴ به قدرت رسیدند، او به نیویورک مهاجرت کرد و سپس شهروند آمریکا شد. فروم در بسیاری از دانشگاههای برجسته آمریکا، از جمله کلمبیا و ییل، به عنوان استاد تدریس کرد.
آزادی بودن را به دست بیاورید
پشتتان به چه چیزی گرمه؟ به موجودی حساب پساندازتان؟ به دستاوردهای حرفهایتان؟ یا به ظاهر فیزیکی و موقعیت اجتماعیتان؟
فرهنگ حاکم به ما میگوید که داراییها و موفقیتها شخصیت ما را تعریف میکنند و رسیدن به کمال و شادی از طریق به دست آوردن حاصل میشود. اما اگر راه بهتری وجود داشته باشد، چه؟ از طریق تغییر زاویه دید به بودن به جای داشتن، دیگر نیازی به رقابت برای اعتبار، هدف و شادی نخواهید داشت. با تمرکز بر بودن، آزاد خواهید بود تا به دنبال آنچه واقعاً برای شما از نظر ذهنی، فیزیکی و عاطفی رضایتبخش است، بگردید و همین نگاه را به جامعهتان منتقل کنید.
در خلاصه کتاب داشتن یا بودن به بررسی چگونگی حرکت به سمت این شیوه جدید زندگی پرداختهایم. پرسشهایی که در اینجا مطرح میشوند شامل: ذهنیت “داشتن” چه ایراداتی دارد؟ چرا نمیتوان شادی و رشد اقتصادی را به هم مرتبط کرد؟ و کدام ذهنیت میتواند سیاره ما را نجات دهد؟
پیشرفت اقتصادی تضمینکننده شادی و ثروت نیست
به هر کجا که نگاه میکنید، محصول جدیدی نوید بهبود زندگی را میدهد: مثلاً یک ماشین جدید که حس موفقیت را به شما منتقل میکند یا یک گوشی تلفن که مدیریت مسئولیتهای شما را سادهتر میکند. اما اگر اینها زندگی را بهتر میکنند، چرا بسیاری از ما همچنان احساس تنهایی، استیصال و ناامیدی میکنیم؟
برخلاف تصورات رایج، زندگی تنها مصرف بیحد و حصر نیست. در واقع، تلاش تمدنهای غربی برای دستیابی به شادی منجر به افزایش اضطراب، افسردگی و اعتیادهای بیسابقهای شده است. رقابت و مقایسه دائمی باعث شده بسیاری از ما منزوی شویم و باور کنیم که باید بیشتر داشته باشیم. اما تا زمانی که جمعآوری داراییها هدف اصلی ما باشد، هرگز به رضایت واقعی نخواهیم رسید.
مصرفگرایی بیرویه تنها بر فرد تأثیر نمیگذارد، بلکه عواقب اجتماعی جدی نیز به همراه دارد. یکی از این عواقب، تمرکز ثروت در دست اقلیتی از جامعه است، چرا که سیستم سرمایهداری به خودخواهی و طمع ارزش میدهد و فضایل چون همبستگی، شراکت و قناعت را نادیده میگیرد. با گذشت زمان، این روند منجر به اختلاف طبقاتی شدید شده و حتی میتواند باعث بروز جنگهای جهانی شود.
وقتی طمع و مصرفگرایی بر جامعه حاکم میشود، همه متضرر میشوند. شرکتها به دنبال فریب مشتریان، نابودی رقبا و استثمار کارگران خود هستند.
آیا کمونیسم راهحل این معضل است؟ نه، زیرا مانند سرمایهداری، کمونیسم نیز مصرفگرایی را محدود نمیکند. با این حال، تغییرات اجتماعی و اقتصادی برای تغییر ساختار جامعه ضروری است، وگرنه چرخه نارضایتی ادامه پیدا خواهد کرد.
ما هر روز بمباران میشویم با ایدههایی که به ما میگویند برای خوشبختی چه چیزهایی باید بخریم و برای تعلق داشتن باید به چه چیزهایی فکر کنیم. اما این چگونه بر روابط ما با دیگران و خودمان تأثیر میگذارد؟ در بخش بعدی به این سوالات پاسخ خواهیم داد.
داشتن یا بودن
داشتن یا بودن، نحوه تجربه زندگی ما را مشخص میکند. چند لحظه فکر کنید و برخی از داراییهای خود را نام ببرید؛ مانند ساعت و عینک آفتابی. حالا کمی صبر کنید. آیا آنها واقعاً جزو داراییهای شما هستند؟ نه. اما این به این معنا نیست که به این چشم به آنها نگاه نمیکنید. برای همین است که وقتی شغل یا همسر نداریم، خودمان وسایل کسانی که آنها را ندارند ناقص میبینیم. اما اگر داشتن را با بودن عوض کنیم، متوجه میشویم که صرف نظر از مقدار داشتههای خود، کامل هستیم.
اول با داشتن شروع کنیم که به همه چیز عینیت میبخشد. وقتی معنای زندگی جمعآوری هرچه بیشتر دارایی باشد، به افراد به چشم داراییهای مادی نگاه میکنیم. مثلاً نحوه استفاده از زبان را در نظر بگیرید؛ ما بیشتر در مورد زن داشتن صحبت میکنیم تا شوهر بودن. حالا بیایید یک گام فراتر برویم. در وضعیت “داشتن” آنچه عشق مینامیم، در واقع روشی برای فریب دادن دیگران تا خواسته خود را به دست آوریم. مثلاً در مواردی که والدین از فرزندانشان میخواهند به شکلی خاص رفتار کنند یا چیز خاصی را به دست آورند، این خواسته آنها را به چشم عشق درک میکنیم.
اما عینیت بخشیدن به اینجا ختم نمیشود. داشتن ما را به سمت عینیت دادن به دیدگاهمان سوق میدهد. این موضوع را میتوانیم در چسبیدن به افکار قبلیمان به جای پذیرش ایدههای جدید مشاهده کنیم. برای ما، تغییر دیدگاه به منزله از دست دادن یک دارایی است؛ یعنی تصور میکنیم که فقط از یک دیدگاه صرفنظر نمیکنیم، بلکه بخشی از هویتمان را نادیده میگیریم.
برخلاف موقعیت داشتن، وقتی در وضعیت بودن هستیم، بر روی روابط حقیقی تأکید میکنیم و این کار باعث میشود تا به راحتی با دیگران، حتی با افرادی که دیدگاه مشابه ما ندارند، صادقانه مشارکت کرده و زندگی عمیقتر و کاملتری را تجربه کنیم. در وضعیت بودن، هدف ما شدن است؛ یعنی اینکه که هستیم به جای اینکه چه داریم. قرارگیری در وضعیت بودن به ما قدرت میدهد تا تغییرات را بپذیریم، زیرا آنچه حقیقتاً مهم است، نحوه ارتباط ما با دنیا و رضایتی است که در نیازهای منحصر به فرد و اصیل خود مییابیم.
بنابراین، انتخاب وضعیت “بودن” یا “داشتن” در رضایتمندی ما نقش کلیدی دارد. اما فقط اریک فروم نیست که به این نکته واقف است؛ بسیاری از متفکران بزرگ تاریخ نیز نسبت به این مطلب آگاه بودند. مثلاً بودا به ما آموزش داده که تنها زمانی بر درد و رنج غلبه میکنیم و به نیروانا میرسیم که دست از تلاش برای جمعآوری دارایی برداریم. در کتاب انجیل نیز عیسی میپرسد: “چه سود که کل دنیا را به دست آوری و خود را از دست بدهی؟” کارماکس نیز چنین استدلال میکند که تجملات به اندازه فقر خطرناک هستند و مردم باید به جای تلاش برای بیشتر داشتن، برای بیشتر بودن تلاش کنند.
تمرکز بر داشتن و خودخواهی
تمرکز بر “داشتن” موجب خودخواهی میشود. به دست آوردن هرچه میخواهیم به نظر رضایتبخش میآید، اما آیا واقعاً همینطور است؟ وقتی همه چنین تصوری داشته باشند، افراد با قدرت به جای اینکه در جهت منفعت دیگران کار کنند، فقط به خودشان اهمیت میدهند. وقتی درگیریهای اجتماعی ارتباطی با دغدغههای مردم نداشته باشد، شهروندان نیز بیتفاوت میشوند.
بیایید با نگاه به افراد صاحب قدرت شروع کنیم. به نظر فروم، تجلیل از خودخواهی رهبران، خودخواهی میسازد. معمولاً مدیران کسب و کار و سیاستمداران سیاستهای جبران خسارت و قوانین و مقرراتی را وضع میکنند که به جای سود رساندن به کارمندان و زیر دستانشان، برای خودشان سودآور میشود. این موضوع را میتوان به خوبی در زمانی مشاهده کرد که پاداش آخر سال مدیرعامل با وجود ضررهای شرکت همچنان بدون تغییر باقی میماند. مثالی دیگر زمانی است که یک سیاستمدار در ازای دریافت حمایت مالی از یک شرکت یا یک حامی ثروتمند به آن خدمت میکند، حتی اگر آن خدمت در جهت منافع عامه مردم نباشد.
این مثالها از خودخواهی دیگر ما را غافلگیر نمیکند و حتی به نوعی انتظار دیدن این اتفاقات را در جامعه داریم. اما اگر این مدیران حاصل جامعهای باشند که ما به طور جمعی ساختهایم، آیا میتوانیم انتظاری جز این از آنها داشته باشیم؟ این پرسش ما را به نگاهی متفاوت نسبت به عموم مردم هدایت میکند. “داشتن” افراد را به سمت بیتوجهی به مسئولیتهای اجتماعی سوق میدهد. به عبارت دیگر، به جای دنبال کردن و انجام اهدافی که جامعه را برای همه ارتقا و بهبود میدهد، فقط برای خودمان تمرکز میکنیم.
وقتی ما درگیر منافع شخصی خود هستیم، چندان به منافع دیگران توجه نمیکنیم. مطمئناً ما درباره وضعیت روابط موجود شکایت و گلایه میکنیم، اما در نهایت به جای مسئول دانستن رهبران مردمی و اخلاقی خود، به شکل فعالانه بیتفاوتی را انتخاب میکنیم، زیرا مورد اول خواستههای ما را تأمین نمیکند و در نتیجه این چرخه معیوب ادامه پیدا میکند. در حالی که سیاستگذاران و مدیران شرکتها باعث اختلافات طبقاتی میشوند، عامه مردم با بیتفاوتی خود با آنها مشارکت میکنند. با گذشت زمان، بین افراد صاحب قدرت و پول با افرادی که پول و قدرتی ندارند، شکاف عظیمی به وجود میآید و افراد را به دو دسته تقسیم میکند: استثمارکنندگان و استثمارشوندگان.
برای استثمارشوندگان، تنها راه تغییر، انقلاب است. انقلاب اجتماعی در نهایت همان چیزی است که اجتماع داراییگرا نیاز دارد تا جامعهای بر مبنای بودن بسازد. تأثیرات مثبت چنین تغییری بسیار وسیع و گسترده است. روابط خارجی بهبود پیدا میکند، جنگهایی که به دلیل دسترسی به منابع در میگیرند دیگر اتفاق نمیافتند و صلح بر همه جا حاکم میشود. بنابراین، واضح است که چگونه تمرکز بر “داشتن” منجر به خودخواهی و دشمنی میشود.
اما این موضوع فقط بین افراد رخ نمیدهد، بلکه بین انسان و طبیعت نیز رخ میدهد.
جنگ بشر با طبیعت
بشر با طبیعت میجنگد و به هزینهها و عواقب آن نمیاندیشد. تا قبل از انقلاب صنعتی، بشر در چارچوب طبیعت کار میکرد. ما به طبیعت احترام میگذاشتیم و میدانستیم که اگر زمین شکوفا نباشد، ما هم نمیتوانیم شکوفا شویم. با این حال، بهرهبرداری طمعکارانه ما از محیط زیست نه تنها بقای زمین، بلکه بقای ما را نیز به خطر انداخته است.
زمانی که ما خود را بخشی از طبیعت میدانیم و سلامت آن را در اولویت قرار میدهیم، دیگر به راحتی از آن بهرهبرداری نمیکنیم. یکی از این شیوهها استفاده بیش از حد از منابع طبیعی مانند آب، هوا و جنگلهاست. اما باید بدانیم که هیچ منبعی پایدار و دائمی نیست و طبیعت سرانجام علیه بیمسئولیتی بشر به پا میخیزد. حتی زمانی که طبیعت به مقابله برمیخیزد، بشر همچنان متکبرانه به نبردش ادامه میدهد.
ما با داشتن انرژی مکانیکی و اتمی که قادر به تخریب جمعی سیاره است، احساس قدرت مطلق میکنیم و کامپیوترهایی که آنها را جایگزین ذهن بشری کردهایم، ما را قانع کردهاند که قادر مطلقیم. ما دنیای جدیدی ساختهایم که در آن خدا هستیم و طبیعت چیزی جز سنگ بنای آن نیست. اما اکنون به نقطه بزنگاه بحرانی رسیدهایم. بقای ما به یک تغییر ایدئولوژیک بنیادی بستگی دارد. صنعتگرایی با دید تحقیر به محیط زیست نگاه میکند، اما سمی کردن زمین و به تاراج بردن منابعش باعث تغییرات اکولوژیکی و آب و هوایی میشود. این تغییرات در نهایت منجر به خشکسالی جهانی، نابودی بشر و پایان حیات بر روی سیاره زمین میشود.
ما برای توجه به طبیعت و جلوگیری از بروز یک فاجعه نیازمند اصول اخلاقی جدیدی هستیم. ما باید تحولی بنیادین را تجربه کنیم.
شناخت ریشه نارضایتی و تحول شخصیت
ما باید ریشه نارضایتی خود را بشناسیم و با متحول کردن شخصیت خود، تجربهمان را دگرگون کنیم. ۲۰۰۰ سال پیش، سزارتاگوتاما وقتی متوجه شد که خواستههای او درد و رنج دنیویاش را ادامه میدهد، قدرت و ثروتش را رها کرد. او با دانستن اینکه فقر و عشق منجر به روشنضمیری میشود، تبدیل به بودا شد. با اینکه لازم نیست ما همه چیز را مانند او رها کنیم، اما باید برای پیدا کردن آن زندگی که حقیقتاً میخواهیم، تغییری بنیادین در شیوه تفکر خود ایجاد کنیم.
اولین گام در جهت این تغییر، آگاهی یافتن از مسئله است؛ اینکه شیوه تفکر مبتنی بر “داشتن” منجر به رنج و نارضایتی میشود. در ادامه به سه روشی که با اتخاذ تفکر داشتن به رنج و عدم رضایت ما میانجامد اشاره میکنیم:
۱. وقتی هویتمان را بر اساس داشتههایمان میسنجیم، به این نکته توجه نمیکنیم که هر چیزی که اکنون داریم ممکن است از دست برود و در نتیجه حس ناامنی در ما ریشه میزند. به این ترتیب، از نظر احساسی هیچگاه در امان نیستیم و وجودمان متصل میشود.
۲. رقابت کردن بر سر به دست آوردن قدرت، سود و تأیید دیگران ما را به جان یکدیگر میاندازد. اما در این بازی هیچ کس برنده نمیشود، زیرا همیشه یک نفر هست که استعداد، فیزیک، تأثیرگذاری یا دستاوردهای بیشتری دارد و مقایسه کردن خود با او هدفمندی و نشاط ما را از بین میبرد.
۳. ما در جستجوی لذت هستیم و میخواهیم خواستههای خود را ارضا کنیم. شادی ما به ماجرای هیجانانگیز بعدی بستگی دارد، اما وقتی این اشتیاق اولیه از بین میرود، شادی هم جای خود را به ناراحتی میدهد.
بنابراین، آگاهی از مسئله اولین گام به سمت تغییر است. گام بعدی آگاهی از این موضوع است که راه رهایی از درد و رنج، انتخاب ذهنیت “بودن” است. این موضوع چگونه به ما کمک میکند؟ در ادامه به شما خواهیم گفت که برخورداری از ذهنیت “بودن” چگونه میتواند به ما کمک کند:
۱. ذهنیت بودن باعث ایجاد اعتماد به نفس و حس قدرت در فرد میشود، زیرا هیچکس نمیتواند آنچه در ذهن شماست را از شما بدزده.
۲. وقتی آزادیم تا از هر چیزی بدون تلاش برای داشتن آن لذت ببریم، شاهد لذت دوطرفهای بین افراد میشویم که یکی از قویترین تجارب بشری است.
۳. به عنوان افرادی دارای ذهنیت بودن، با ابراز عشق و نشان دادن تواناییمان در استدلال، خلق و به اشتراکگذاری با دیگران به رضایتمندی میرسیم؛ یعنی صرف نظر از موقعیت خود، در شعاع بودن زندگی میکنیم.
هر کسی میتواند در سطح داشتن یا سطح رضایتبخش بودن زندگی کند. به هر حال، فرهنگ نقش کلیدی در مشخص کردن محرک قالب در زندگی ما دارد. بنابراین، به بیان دیگر، اگر میخواهیم نحوه زندگی خود را تغییر دهیم، باید شکل جامعهمان را متحول کنیم.
ایجاد تحول در تجارب بشری
برای ایجاد تحول در تجارب بشری، باید جامعه خود را از نو بسازیم و دلیل جدیدی برای “بودن” پیدا کنیم. شاید اعتراف به این موضوع سخت باشد، اما اغلب ما حاصل محیط زیستمان هستیم. بنابراین، برای اینکه خود را از درد و رنج فرهنگ مصرفگرایی رها کنیم، باید زیربنای جمعی خود را از نو بسازیم. همانطور که اریک فروم پیشنهاد میکند، تنها زمانی میتوانیم جامعه جدیدی بسازیم که ابتدا اولویتهای جدیدی تعریف کنیم. ما همه در این هدف با هم و در کنار هم هستیم.
اگر بخواهیم به همبستگی برسیم، باید ایدهآل مشترکی پیدا کنیم و تلاش کنیم تا الگوی جامعه خود را بر اساس ذهنیت “بودن” بنا کنیم. اما از کجا باید شروع کنیم؟ از نظر فلسفی، به جای پرسیدن اینکه چه چیزی برای سیستم مفید است، باید به این سوال بپردازیم که چه چیزی به نفع بشریت است. از نظر عملی نیز باید مفهوم بازدهی را از نو تعریف کنیم.
بر اساس تعریف جدید، جامعه بازدهی دیگر به معنای داد و ستد بیرونی به قیمت سلامت درونی نیست، بلکه به معنای انجام کارهایی برای تعریف و تعیین وجود خودمان است. علت انجام کار از آنچه انجام میدهیم اهمیت بسیار بیشتری دارد. این تغییر در انگیزه، رابطه ما را با افراد، داراییها و زمان بهبود میبخشد. وقتی جامعه دست از پذیرش ذهنیت “داشتن” بردارد، دیگر یکدیگر را تغییر نمیکنیم و دست به گلایه نمیزنیم. صداقت و ابراز وجود خلاقانه نه تنها قابل قبول خواهد بود، بلکه مورد تشویق قرار خواهد گرفت.
در مورد دارایی نیز بشر همیشه به داشتههای مشخصی نیاز دارد، اما به واسطه تغییر در انگیزه، دیگر به دنبال “داشتن” برای مصرف کردن نخواهیم بود، بلکه مسئولانه داشتههایمان را زیاد میکنیم. ما تنها میخواهیم آنچه برای زندگی کردن ضروری است را به دست بیاوریم. در نهایت یاد میگیریم که در برابر زمان مسئولیتپذیر باشیم تا اینکه زیر یوغ آن برویم. ما سعی میکنیم زمان را ذخیره کنیم یا آن را بکشیم، اما برقراری ارتباطی متفاوت با زمان به معنای احترام گذاشتن به آن است.
برای جلوگیری از افتادن در دام تنبلی یا بهرهوری بیش از حد، افتادن در دام نارضایتی و درد و رنج آسان است. اما اگر همگی به جای “داشتن”، بر “بودن” تمرکز کنیم، میتوانیم جامعه خود را ارتقا دهیم و در عوض به رضایتمندی شخصی برسیم. موانع موجود بر سر راه این تغییر چیست؟ در قسمت بعد به شرح این موانع میپردازیم.
بشر و تمایل به تغییر
بشر حتی وقتی میدونه که تغییر باعث رضایتمندی در حال و آینده میشه، باز هم از تغییر گریزان است. برای مثال، در سال ۱۹۳۷ و در خلال جنگ داخلی اسپانیا، آرتور کسلر، خبرنگار انگلیسی، به شهر مالاگا پناهنده شد. او میدانست که نیروهای ملیگرای ژنرال فرانکو قصد دستگیری او را دارند و اکثر ساکنان شهر فرار کرده بودند، اما همچنان نمیخواست ویلای گرم و راحتش را ترک کند و در خیابانهای سرد و بارانی آواره شود. او ماند و این تصمیم باعث شد که دستگیر شود.
بازداشت کسلر نشاندهنده این است که چطور ترس از ناآسودگی و ناشناختهها میتواند به سقوط ما منجر شود. وقتی تغییراتی که باید در جامعه اتفاق بیفتد را در نظر میگیریم، معذب میشویم. به حدی که برای آرامش امروز، آینده را به خطر میاندازیم.
ریسک کردن و مواجهه با ناشناختهها میتواند ترسناک باشد. هر قدمی که برمیداریم، ممکن است پرمخاطره به نظر برسد و ممکن است شکست بخوریم. به همین دلیل، معمولاً برای فرار از این ترسها به چیزهای آشنا و امن پناه میبریم. اما به عنوان یک جامعه، نمیتوانیم وضعیت موجود را حفظ کنیم. ما باید از دموکراسی تماشاگر به دموکراسی مشارکتکننده گذر کنیم؛ دموکراسیای که در آن شهروندان منافع عمومی را در اولویت قرار میدهند.
برای مثال، با تشکیل کمیتههایی برای ارزیابی محصولات و سیاستها، دولت و شهروندان اطلاعاتی را جمعآوری میکنند که به تشخیص موارد مفید برای جامعه کمک میکند. بر اساس این اطلاعات، دولت به تدریج فرآیند آموزشی جامعی را برای شناسایی و حذف کالاهای آسیبرسان ایجاد میکند. این تغییر ساده نیست، اما لازم است که سیستم موجود از نو پایهریزی شود؛ سیستمی که در آن سلامت انسان در اولویت قرار گیرد، حتی به بهای کاهش رشد اقتصادی.
این به معنای جایگزینی مصرف مسئولانه به جای مصرف بیحد و مرز است. به جای اینکه به دنبال رشد افسارگسیخته باشیم، باید به سمت رشد آگاهانه حرکت کنیم و برای جلوگیری از بحران اقتصادی، تغییرات لازم را اعمال کنیم.
این تغییرات ممکن است پرهزینه به نظر برسند، اما باید به خاطر داشت که هزینه بیعملی، نابودی نهایی بشریت خواهد بود. اگر این موضوعات به نظرتان کلافهکننده میآیند، امید داشته باشید که فرهنگها افراد را به گونهای شکل میدهند که مطابق باورهایشان رفتار کنند. اگر تعداد کافی از ما «بودن» را به جای «داشتن» انتخاب کنیم، همه به رضایتمندی عمیقتری دست خواهیم یافت.
سخن پایانی خلاصه کتاب داشتن یا بودن
پیام کلیدی کتاب این است که پیدا کردن معنا، هدف و نشاط حقیقی در توانایی شما برای ترک ذهنیت «داشتن» و رسیدن به ذهنیت «بودن» نهفته است. این یعنی اولویت دادن به آنچه برای شما و دیگران رضایتمندی ماندگار ایجاد میکند. بنابراین، بر ترس از تغییر غلبه کنید و زندگی که همیشه آرزویش را داشتید، در آغوش بگیرید.
یک توصیه کاربردی:
آیا به شکل معناداری وقت خود را میگذرانید؟ فرض کنیم که شما بیش از حد تلویزیون تماشا میکنید. هیچ اشکالی در این کار نیست، اما آیا انجام کار دیگری شما را خوشحالتر نمیکند؟ مثلاً یادگیری پیانو یا نوشیدن قهوه با یک دوست؟
تغییر برنامه روزانهتان ممکن است در ابتدا ناخوشایند به نظر برسد، اما در نهایت بیشتر از تماشای یک قسمت دیگر از یک سریال برایتان شادیبخش خواهد بود.
خرید اینترنتی کتاب داشتن یا بودن
با خرید نسخه اصلی کتاب داشتن یا بودن، میتوانید به درک عمیقتری از چگونگی تأثیرات غیرمنتظره بر زندگی و تصمیمگیریهای خود دست پیدا کنید.
نسخه اصلی کتاب داشتن یا بودن شما ابزارهایی میدهد تا در مواجهه با عدم قطعیتها، راهکارهای مؤثرتری پیدا کنید.
فرصت را از دست ندهید! درصورت نیاز و برای خرید کتاب داشتن یا بودن با تخفیف از فروشگاه کتاب خلاصینو روی لینک زیر کلیک کنید.
میخواهم کتاب داشتن یا بودن را بخرم.