کتاب خرمگس( The Gadfly) نوشته اتل لیلیان، داستانی جذاب و پرهیجان است که در دل تاریخ پر فراز و نشیب ایتالیا در قرن نوزدهم روایت میشود. این رمان با نگاهی عمیق به شرایط اجتماعی و سیاسی آن زمان، به بررسی مبارزات مردم علیه اشغال ارتش اتریش میپردازد. در خلاصه کتاب خرمگس، به خلاصهای از این اثر ارزشمند و تحلیل شخصیتها و رویدادهای کلیدی آن خواهیم پرداخت.
درباره نویسنده
اتل لیلیان وینیچ (۱۹۶۰-۱۹۶۴)، نویسنده و موسیقیدان ایرلندی، در خانوادهای از ریاضیدانان و فیلسوفان متولد شد. او پس از تحصیل موسیقی در برلین و کار در روسیه، به سیاست انقلابی علاقهمند شد. در لندن، با ویلفرد وینیچ آشنا شد و در ۱۹۰۲ با او ازدواج کرد. محبوبترین رمان او، خرمگس (۱۸۹۵)، یک داستان عاشقانه انقلابی است. اگرچه او در دنیای انگلیسیزبان فراموش شده، کتابهایش بیش از ۲۰ میلیون نسخه در سراسر جهان فروش رفته است.درباره نویسنده
شروع خلاصه کتاب خرمگس
آرتور برتون، یک جوان ۱۹ ساله، در این بخش از داستان در آغاز زندگی بزرگسالیاش قرار دارد و شخصیت او تحت تأثیر موقعیتهای مختلف اجتماعی، خانوادگی و معنوی شکل گرفته است. مادر او یک سال پیش فوت کرده است، که این رویداد تأثیر عمیقی بر احساسات و رفتار او گذاشته. زندگی آرتور در کنار برادرانش در پیزا میگذرد، شهری که بهعنوان یکی از مراکز علمی و مذهبی در ایتالیا شناخته میشود.
او پدر و مادرش را از دست داده و با برادران ناتنی خود نیز رابطهای سرد و بیاحساس دارد. این تنهایی ذاتی در زندگی او باعث شده که بهشدت به لورنزو مونتانلی، کشیش و مدیر آموزشگاه، وابسته شود.
آرتور، که در ابتدای داستان فردی مذهبی و معصوم به نظر میرسد، در خلال این اعتراف نشان میدهد که تصمیم گرفته است مسیر متفاوتی را برای زندگی خود انتخاب کند. عضویت او در سازمان انقلابی “ایتالیای جوان“، که برای آزادی و اتحاد ایتالیا مبارزه میکند، نقطه عطفی در زندگی اوست و نشاندهنده شکافی است که میان باورهای او و ارزشهای مذهبی و محافظهکارانه مربیاش، مونتانلی، به وجود آمده است.
مونتانلی، با توجه به جایگاهش بهعنوان کشیش و مربی آرتور، نمیتواند این تصمیم او را تأیید کند. او از خطرات و مشکلاتی که ممکن است آرتور در مسیر انقلابیگری با آنها مواجه شود، آگاه است و سعی میکند او را از این کار بازدارد. اما آرتور که حالا عزم خود را برای مبارزه جزم کرده، تسلیم نمیشود و در مسیر اهداف انقلابی خود باقی میماند.
داستانی عاشقی آرتور در خلاصه کتاب خرمگس
نقش جما وارن در این ماجرا نیز بسیار مهم است. جما، که آرتور به او علاقه دارد، نهتنها انگیزهای عاطفی برای اوست بلکه همراهی او در این مسیر انقلابی، ایمان آرتور به هدف خود را تقویت میکند. جما بهعنوان نماد یک زن آزاداندیش و متعهد به آرمانهای انقلابی، بر تصمیم آرتور تأثیر میگذارد و حضور او در همان سازمان انقلابی باعث نزدیکی بیشتر میان این دو شخصیت میشود.
مونتانلی که پیش از این مربی و پدر معنوی آرتور بوده است، حالا با پیشنهادی بزرگ مواجه میشود. مقام اسقف اعظم در رم به او پیشنهاد میشود که نشاندهنده تغییرات بزرگ در زندگی اوست.
با رفتن مونتانلی به رم، یک رئیس جدید به مدرسه علمی و روحانی میآید. این تغییر مدیریتی، بهویژه برای آرتور که به شدت به مونتانلی وابسته است، یک ضربه عاطفی دیگر است. آرتور باید خود را با یک محیط جدید و شخصیتی متفاوت سازگار کند، و این اتفاق به نوعی نمایانگر تغییرات بیشتری است که در زندگی او رخ میدهد.
در اعترافات آرتور، حسادت او نسبت به جما بوله، یکی از اعضای حزب انقلابی که در آن فعالیت دارد، آشکار میشود. آرتور که خود را در موقعیتی دشوار از نظر عاطفی و فکری میبیند، به رابطه جما با یکی از اعضای حزب (که به نظر او برای او تهدیدی است) واکنش نشان میدهد.
آرتور که اکنون در حال مبارزه برای اهداف انقلابی خود است، بهطور ناگهانی توسط پلیس دستگیر میشود. این دستگیری به نوعی نمایانگر شدت سرکوبهای سیاسی در آن زمان است و همچنین نشانهای از تهدیدهای بزرگتر است که آرتور و سایر اعضای گروه انقلابی با آن مواجه هستند. در این شرایط بحرانی، آرتور برخلاف انتظار پلیس و حتی دوستانش، به هیچ چیزی اعتراف نمیکند و نام هیچکدام از دوستان خود را نمیبرد.
با وجود اینکه آرتور در بازجوییها سکوت میکند و هیچگونه اطلاعاتی در اختیار پلیس قرار نمیدهد، اما گروه انقلابی و یکی از اعضای آن، به اشتباه آرتور را به خیانت متهم میکنند. این سوءتفاهم و این احساس که آرتور به آنها خیانت کرده است، یکی از پیچیدگیهای اخلاقی داستان است.
شک آرتور به کشیش و نقض تعهد اعتراف
یکی از مهمترین تحولات در این بخش، شک آرتور به کشیش (مونتانلی) است. آرتور حدس میزند که کشیش تعهد مخفی بودن اعترافات را شکسته است و احتمالاً اطلاعات او را به مقامات منتقل کرده است. این شک باعث میشود که آرتور احساس بیاعتمادی شدیدی نسبت به مونتانلی پیدا کند، که در گذشته او را به عنوان یک پدر معنوی و الگو میدید.
پس از این بحران روانی، آرتور با جما، که رابطه عاطفی نزدیکی با او دارد، دچار دعوا میشود. او نمیتواند توضیح دهد که چه اتفاقی رخ داده است و این باعث بروز فاصله بیشتری بین آنها میشود.
یکی از لحظات بسیار حساس و شگفتانگیز این بخش زمانی است که همسر برادر آرتور در یک لحظه بحرانی به او میگوید که پدر واقعی او مونتانلی است. این افشاگری بهطور چشمگیری در آرتور تأثیر میگذارد. او که تا آن لحظه در تصور یک پدر معنوی از سوی مونتانلی بوده، اکنون با حقیقت تلخی روبهرو میشود. این حقیقت باعث بروز بحران هویت در آرتور میشود، زیرا او درمییابد که رابطهاش با مونتانلی نهتنها یک رابطه شاگرد و استاد نبوده، بلکه به نوعی رابطهای خانوادگی و پیچیدهتر بوده است.
تصمیم به خودکشی
افشای این حقیقت و کشمکشهای درونی آرتور، او را به نقطهای میرساند که تصمیم میگیرد خودکشی کند. یادداشت خودکشی که آرتور مینویسد، نشاندهنده عمق ناامیدی و درد درونی اوست. او کلاه خود را به رودخانه میاندازد، که شاید نمادی از رها کردن زندگی و فرو رفتن در نامیدی باشد. در این لحظه، آرتور احساس میکند که زندگی دیگر معنایی ندارد و هیچچیز نمیتواند او را از این وضعیت رها کند.
اما در عین ناباوری، آرتور خودکشی نمیکند و در عوض تصمیم میگیرد که به بوینس آیرس برود. این انتخاب ممکن است نشاندهنده میل به فرار از گذشته و شروعی جدید باشد. آرتور در اینجا از تصمیمات خود منصرف میشود و به جای مرگ، به دنبال یک زندگی جدید در مکانی دور از همه مشکلات و دردهای گذشته میگردد.
بخش دوم خلاصه کتاب خرمگس
. پس از گذشت ۱۳ سال، آرتور دیگر آن جوان انقلابی و ناآرام نیست که در ابتدای داستان معرفی شد. اکنون او با هویتی جدید به ایتالیا بازگشته است و از گذشته خود فاصله گرفته.
در این مرحله از داستان، آرتور به فیلیس ریورس تغییر نام داده است. این تغییر نام، نماد یک آغاز جدید و تلاش برای فرار از گذشته است. آرتور که قبلاً درگیر مبارزات سیاسی و انقلابی بود و زندگیاش پر از درگیریهای عاطفی و اجتماعی بود، اکنون میخواهد هویتی تازه برای خود بسازد.
فیلیس ریورس اکنون به نویسنده طنز سیاسی تبدیل شده و با نام مستعار “خرمگس“ مینویسد. استفاده از نام مستعار میتواند به معنای این باشد که آرتور (با هویت جدیدش) از روابط و مسئولیتهای گذشته خود دور شده و میخواهد نظرات و دیدگاههای خود را بدون افشای هویت واقعیاش بیان کند. نوشتن با نام “خرمگس” به آرتور اجازه میدهد که همچنان به انتقاد از جامعه و سیاست بپردازد، بدون اینکه مجبور باشد خود را در معرض خطرات ناشی از گذشتهاش قرار دهد. طنز سیاسی به عنوان یک ابزار برای بیان نظرات او در مورد وضعیت اجتماعی و سیاسی جامعه، به آرتور این امکان را میدهد که صدای خود را در فضای آزاد بیان کند.
آشنایی با زیتا و عاشق شدن
پس از این تغییرات، آرتور به فلورانس میرود و در یک مهمانی با زیتا، یک رقصنده کولی آشنا میشود.
برخلاف گذشته آرتور که درگیر سیاست و مبارزات انقلابی بود، او حالا به دنبال تجربهای احساسی و عاشقانه است. این عاشقانه، برخلاف روابط قبلی آرتور که به شدت تحت تأثیر مسائل سیاسی و فکری قرار داشت، بیشتر بر اساس احساسات و نیاز به آزادی و رهایی است.
ملاقات با جما و تحولات او
در فلورانس، فیلیس ریورس (آرتور برتون با هویت جدید خود) با جما وارن ملاقات میکند. جما که در گذشته رابطهای عاشقانه با آرتور داشت، اکنون بیوه بول شده است.
آرتور که حالا با نام جدید خود به فلورانس آمده، از مواجهه با جما که هنوز در یاد او باقی مانده، شگفتزده و شاید دچار احساسات پیچیدهای میشود. ملاقات با جما میتواند یادآور رابطهها و لحظات پیشین باشد و آرتور را به گذشتهاش برگرداند.
یکی از نکات جالب در این بخش، شک جما به این است که فیلیس ریورس همان آرتور برتون است. این اشاره به هویت پنهانی آرتور که تحت نام مستعار فیلیس ریورس خود را معرفی کرده، یک عامل کلیدی در داستان است. جما که گذشتهاش با آرتور گره خورده، به نظر میرسد هنوز ردهایی از آرتور را در فیلیس ریورس شناسایی میکند.
در همین زمان، مونتانلی که حالاً کاردینال شده است، در فلورانس حضور دارد. این تحولی بزرگ در زندگی مونتانلی است. او که در ابتدا یک کشیش بود و روابط نزدیکی با آرتور داشت، حالا به مقام کاردینالی رسیده است و جایگاه جدید او باعث ایجاد تضادهای معنوی و مذهبی در داستان میشود.
بیماری ریورس و مراقبتهای اعضای حزب
فیلیس ریورس که حالا با نام جدید خود به دور از گذشته و با هویت جدید در فلورانس زندگی میکند، بیمار میشود
در این مدت، اعضای حزب (احتمالاً همان گروه انقلابی که آرتور در آن عضو بود) از او مراقبت میکنند. این مراقبتها ممکن است از سوی افرادی باشد که هنوز به او به عنوان یک عضو از گروه وفادار هستند، اما در عین حال، ممکن است او را از نظر عاطفی و فکری به وضعیتی شکنندهتر دچار کند.
جالب توجه است که در این زمان، فیلیس ریورس اجازه نمیدهد که زیتا به سراغش بیاید. آرتور/ریورس که در گذشته با زیتا وارد یک رابطه عاشقانه شده بود، اکنون از او فاصله میگیرد، شاید به دلیل ترس از آسیبهای بیشتر یا شاید به دلیل درگیریهای درونی که باعث میشود او از هر چیزی که به احساسات و روابط عاطفی مربوط میشود، دوری کند.
در یکی از نوبتهای مراقبت از ریورس، جما وارن موفق میشود با خرمگس (فیلیس ریورس) صحبت کند. جما، که قبلاً رابطه عاطفی نزدیکی با آرتور داشت و اکنون بیوه است، به شدت تحت تأثیر این ملاقات قرار میگیرد.
صحبتهای جما در مورد مشکلات زندگیاش
در این بخش، جما از مشکلات زندگی خود میگوید و غمهایش را با فیلیس ریورس (آرتور) در میان میگذارد. یکی از نکات مهم در صحبتهای جما این است که او بیان میکند که یکی از عزیزانش به دلیل او فوت کرده است.
یکی از لحظات کلیدی در این بخش، وقتی است که جما یک گردنبند با عکس آرتور به فیلیس ریورس نشان میدهد. این گردنبند به نوعی نماد یادآوری از گذشته است، جایی که جما هنوز آرتور را به خاطر دارد و در جستجوی نشانهای از هویت او در حال آزمایش است. گردنبند با عکس آرتور میتواند نشانهای از عشق و تعلق خاطر جما به آرتور باشد، چیزی که همچنان در قلب او باقی مانده است.
با این حال، فیلیس ریورس (آرتور) که هویت جدیدی به خود گرفته، از خود هیچ نشانهای بروز نمیدهد که نشان دهد او همان آرتور برتون است. در واقع، او با تمسخر در مورد پسری که در عکس نشان داده شده صحبت میکند.
بازگشت آرتور به فعالیت انقلابی
پس از بهبودی از بیماری، آرتور یا همان فیلیس ریورس دوباره به فعالیت انقلابی خود بازمیگردد.
باوجود همه تغییرات و هویتهای جدیدی که بهویژه در مراحل قبل از این داستان به خود گرفته، همچنان تمایل به مبارزه و تغییر جامعه وجود دارد.
ملاقات آرتور با مونتانلی که حالا به مقام کاردینال رسیده است، نقطهای کلیدی در داستان است. حالا که آرتور از نظر ذهنی و عاطفی تغییرات زیادی را تجربه کرده و در یک هویت جدید زندگی میکند، دیدار دوباره با مونتانلی میتواند احساسات پیچیدهای در او ایجاد کند.
آرتور در این ملاقات میخواهد در مورد همه چیز صحبت کند؛ در مورد گذشتهاش، هویت جدیدش، درگیریهای درونیاش و شاید اشتباهات یا تصمیماتی که گرفته است. اما جرات نمیکند که این مکالمه را شروع کند.
آرتور میداند که این گفتگو میتواند منجر به برملا شدن هویت واقعی او شود، و شاید نمیخواهد که مونتانلی، که زمانی به عنوان یک راهنمای معنوی و اخلاقی در زندگیاش حضور داشت، حقیقتی را که در درونش پنهان کرده، کشف کند.
بازداشت تامینکننده سلاح و رفتن خرمگس برای نجات او
یکی از نکات مهم در این بخش، بازداشت تامینکننده سلاح است که نشان میدهد فعالیتهای انقلابی آرتور (خرمگس) هنوز ادامه دارد و او درگیر مبارزات سیاسی است.
در پی یک تیراندازی، آرتور (خرمگس) دستگیر و به زندان برده میشود. بازداشت او میتواند بازتابی از نتیجه شکستهای عملی او در تلاشهای انقلابیاش باشد. همچنین، ورود به زندان و مواجهه با محدودیتها و خطرات، بار دیگر او را مجبور میکند با خود و تصمیماتش روبهرو شود.
در زندان، آرتور با فردی که به نظر میرسد در ابتدا یک کشیش است روبهرو میشود. در اینجا مشخص میشود که این کشیش، مونتانلی است که به مقام کاردینال رسیده است. با این حال، در حالی که ممکن است آرتور از دیدن مونتانلی خوشحال یا متاثر شود، او در این ملاقات مونتانلی را آزرده خاطر میکند.
دوستان آرتور که همچنان به او وفادار هستند، سازماندهی عملیاتی برای فرار او از زندان میکنند، اما آرتور در این عملیات موفق نمیشود و به غیاب از آزادی و بازگشت به زندان دچار میشود.
بخش پایانی خلاصه کتاب خرمگس
پس از شکست در فرار، آرتور همچنان در تلاش است تا به مونتانلی، که حالا مقام کاردینال را به دست آورده، دست یابد. این ملاقات اهمیت ویژهای دارد زیرا آرتور به شدت به مونتانلی، که در گذشته نقش مربی روحانی و راهنما را برای او ایفا کرده بود، احتیاج دارد.
آرتور که از شکستهای سیاسی و انقلابیاش رنج میبرد، از طرفی به شدت به نیاز معنوی خود توجه دارد. او در واقع در این لحظه در جستجوی راهنمایی روحانی است، شاید به دنبال یک نوع آرامش و بازگشت به مفاهیم قدیمی و راهنماییهای مونتانلی باشد که در گذشته به او کمک کرده بود تا در مسیر درست قرار گیرد.
کشیش به زندان میآید و در مقابل آرتور، که حالا خود را فیلیس ریورس مینامد، قرار میگیرد. آرتور پس از یک دوره طولانی پنهانکاری، در نهایت اعتراف میکند که همان آرتور برتون است. این لحظه برای هر دو طرف بسیار سنگین است؛
کاردینال که حالا به مقام روحانی بالایی رسیده و در مقام کاردینال است، در ابتدا در شوک و حیرت فرو میرود، اما به زودی تصمیم میگیرد که به پسرش کمک کند. او قصد دارد آرتور را نجات دهد و به هر نحوی از دستگیری و سرنوشت تلخ او جلوگیری کند. اما آرتور که دیگر به شدت درگیر افکار و بحرانهای درونی خود است، تنها در صورتی موافقت میکند که کاردینال تمام موقعیت و اعتبار مذهبیاش را کنار بگذارد. آرتور به او پیشنهاد میدهد که در ازای کمک به او، باید تمام عزت و مقام مذهبیاش را قربانی کند و خود را از تمام مفاهیم مذهبی و رسمی که تا به حال از آنها بهره میبرد، رها کند.
اما مونتانلی نمیتواند چنین فدای بزرگی انجام دهد. او نمیتواند تمام موقعیت مذهبی خود را به خاطر آرتور رها کند. افتراق میان خواستههای آرتور و عمل مونتانلی به یک تقابل اخلاقی و معنوی تبدیل میشود که در نهایت راهی برای مصالحه پیدا نمیکند. کاردینال نمیتواند از مقام خود دست بکشد، چرا که مذهب و اعتبارش بخشی از هویتش شده است.
کاردینال مونتانلی، که در تلاش برای نجات پسرش است، نهایتاً با تصمیم دادگاه نظامی موافقت میکند. با این حال، تصمیم او نتایج تراژیکی به همراه دارد.
در نهایت با شلیک گلوله اعدام میشود. این پایان غمانگیز نه تنها نشاندهنده شکست آرتور در تلاش برای فرار از سرنوشت خود است، بلکه همچنین نشانگر تقابلهای اخلاقی و معنوی میان پدر و پسر است،
کاردینال مونتانلی، در حالی که در حال خواندن خطبه است، به شدت تحت تأثیر رویدادهای اخیر قرار میگیرد. ذهن او پر از تصاویری از خون و مرگ آرتور است و احساس میکند که همه جا خون پاشیده شده است. فشار روانی و عاطفی ناشی از این بحران روحی به حدی میرسد که در نهایت او دچار سکته قلبی میشود و در همان لحظه خطبه، جان خود را از دست میدهد.
پس از مرگ آرتور، جما نامهای از فیلیس ریورس دریافت میکند که در آن، ریورس اعتراف میکند که همان آرتور برتون بوده است. این اعتراف برای جما شگفتآور و دردناک است، زیرا او تا آن لحظه نمیدانسته که معشوقش همچنان زنده بوده و در حقیقت همان فردی بوده که قلبش همیشه به او تعلق داشت. با خواندن این نامه، جما از اینکه دوباره آرتور را از دست داده و هیچ فرصتی برای بازسازی رابطهاش با او نداشته است، به شدت غمگین و ناراحت میشود. این خبر، به جای اینکه آرامش و تسکینی برای او باشد، به شیون و زاری منتهی میشود، زیرا او با درک این حقیقت، به نوعی احساس شکست و فقدان عمیقی میکند.