خلاصه کتاب ملت عشق
فهرست

خلاصه کتاب ملت عشق

کتاب «ملت عشق» نوشته‌ی الیف شافاک. این کتاب نه تنها یک رمان جذاب، بلکه یک سفر عمیق به دنیای عشق، عرفان و فلسفه است. «ملت عشق» داستانی دوخطی دارد: یکی در قرن سیزدهم میلادی و دیگری در دنیای معاصر. در بخش اول، ماجراهای شاعر بزرگ ایرانی، رومی و راهب عرفانی‌اش، شمس را دنبال می‌کنیم. عشق و دوستی عمیق این دو مرد، زندگی و افکارشان را دگرگون می‌کند و به ما درس‌های زندگی می‌آموزد. اگر به دنبال یک تجربه عمیق و جذاب هستید، خلاصه کتاب ملت عشق انتخابی عالی است. با هم این سفر را آغاز کنیم و به دنیای زیبای عشق و عرفان بپردازیم

در بخش دوم، داستان عشق، یک زن معاصر و جست‌وجوگر را روایت می‌کند که با خواندن زندگی رومی و شمس، به کشف معانی عمیق‌تری از عشق و زندگی می‌رسد.

آنچه در خلاصه کتاب ملت عشق بسیار تأثیرگذار است، ۴۰ قاعده‌ای است که شمس تبریزی به مولانا می‌آموزد. شناخت این قواعد برای ما می‌تواند بسیار مفید و سازنده باشد.

قاعده اول: خداوند را چطور توصیف می‌کنید؟

آیا او را ترسناک و غضبناک می‌بینید یا لطیف و مهربان؟ توصیف ما از خدا بازتاب خود ماست. اگر لطف و عشق او را در ذهن داشته باشیم، این صفات در ما تقویت می‌شود. اما اگر خشم و غضب او را به یاد بیاورید، شخصیتی خشن خواهید داشت. او روح خود را در ما دمیده است، پس صفات او در ما وجود دارد.

قاعده دوم: قدم گذاشتن در راه الهی تنها با دل امکان‌پذیر است. عقل هرگز نمی‌تواند راهنمای خوبی باشد، پس بر نفس خود آگاه باشید و از آن غافل نشوید.

  • قاعده سوم: قرآن سطوح مختلفی برای تفسیر دارد.
  • سطح اول همانی است که می‌بینیم و برداشت ظاهری است.
  • سطح دوم برداشت باطنی است.
  • سطح سوم باطن باطن و در نهایت برداشت چهارم که عشق است و آنچنان عمیق است که روح تنها روح آن را درک می‌کند و در قلمرو جسم نمی‌گنجد.

قاعده چهارم: صفات پروردگار را در تمام ذرات این جهان می‌توان دید. هر لحظه و هر جا، او همه جا هست. اگر او را بیابیم، تا ابد با او خواهیم بود.

قاعده پنجم: عقل و عشق دو مسیر متفاوت به سوی گنج درون

جوهر عقل و عشق متفاوت است. عقل محتاط است و قدم به قدم راه می‌رود. او نگران آسیب‌هاست، اما عشق جسور و بی‌پرواست و خود را رها می‌کند. عقل به این آسانی‌ها آسیب نمی‌بیند، اما عشق قدرت تخریب خود را دارد. باید بدانیم که گنج تنها در خرابه‌ها یافت می‌شود. اگر به دنبال گنج درونمان هستیم، باید آن را در عشق بیابیم.

قاعده ششم: مراقب زبان، کلام و سخنان خود باشیم، چون بیشتر اختلافات و دشمنی‌ها از زبان آغاز می‌شود. بهتر است که خودمان باشیم و ارزش زیادی برای کلمات قائل نباشیم، زیرا در دیار عشق، زبان حکم نمی‌راند. عاشق بی‌زبان عشق می‌ورزد.

قاعده هفتم: در زندگی، اگر تک و تنها در گوشه انزوا بمانی و فقط پژواک صدای خودت را بشنوی، نمی‌توانی حقیقت را کشف کنی. زیرا فقط در آی انسان‌های دیگر است که می‌توانی خودت را کاملاً ببینی.

قاعده هشتم: هیچ وقت ناامید نشو، حتی اگر همه درها به رویت بسته شده باشند. باز هم ناامید نباش. سرانجام خداوند کور راه مخفی را که از چشم‌ها پنهان مانده به روی تو باز خواهد کرد. ممکن است الان قادر به دیدن آن راه نباشی، پس امیدوار باش. بدان که گذرگاه‌های دشوار زندگی به باغ‌های بهشتی می‌رسد. پس پایان این دشواری‌ها زیبایی قرار دارد. پس از آنکه به خواسته‌هایت رسیدی، سپاسگزار خداوند باش. البته صوفی واقعی کسی است که حتی اگر خواسته‌اش برآورده نشود، هم سپاسگزار خداوند است.

قاعده نهم: صبر کردن به معنای ماندن و انتظار کشیدن نیست، بلکه به معنای آینده‌نگر بودن است. صبر چیست؟ حقیقتاً صبر چیست؟ به تیغ نگریستن و گل را پیش چشم مجسم کردن است. به شب نگریستن و روز را در خیال دیدن است. عاشقان خداوند صبر را مانند شهدی شیرین به کام می‌کشند و هضم می‌کنند، چرا که می‌دانند زمان لازم است تا هلال ماه به بدر کامل تبدیل شود.

 قاعده دهم: جستجوی حقیقت در هر سمت که بروی

به هر سو که می‌خواهی برو، شرق، غرب، شمال یا جنوب. اما این را بدان که هر سفری که آغاز می‌کنی، در واقع سیاحتی است به سوی درون. هرچند این سفر تو ظاهری است، اما در حقیقت سفری در درون تو آغاز می‌شود و آن انسانی که همیشه به درون خود سفر می‌کند، سرانجام ارض را طی خواهد کرد.

قاعده یازدهم: قابله‌ها می‌دانند که هیچ زایمانی بی‌درد نیست. برای آنکه تویی نو و تازه از تو ظهور کند، سختی‌ها و دردها را مانند زن باردار تحمل کن.

قاعده دوازدهم: عشق یک سفر است. مسافر این سفر چه بخواهد چه نخواهد، از سر تا پا عوض می‌شود. امکان ندارد کسی رهرو مسیر عشق باشد و تغییر نکند.

قاعده سیزدهم: در این دنیای بزرگ، بیشتر از ستاره‌های آسمان، افراد مرشدنما و شیخ‌نما وجود دارد. اما بدان که مرشد حقیقی کسی است که تو را به دیدن درون خودت راهنمایی کند. کسی که کشف کردن زیبایی‌های باطنت را به تو گوشزد کند، نه آنکه تنها به دنبال افزایش تعداد مریدان خود باشد و مریدپروری کند.

قاعده چهاردهم: به جای اینکه در برابر تغییراتی که خداوند برایت رقم زده مقاومت کنی، تسلیم باش. بگذار زندگی با تو جریان پیدا کند، نه بدون تو. نگران این نباش که زندگیت زیر و زبر می‌شود؛ از کجا معلوم شاید زیر زندگیت بهتر از رویش باشد.

قاعده پانزدهم: خداوند در هر لحظه در حال کامل کردن ماست؛

چه از درون و چه از بیرون. هر کدام از ما اثر هنری ناتمامی هستیم. هر حادثه‌ای که تجربه می‌کنیم، هر مخاطره و خطری که پشت سر می‌گذاریم، تنها برای رفع نواقص ما طراحی شده است. خداوند به نواقص ما توجه دارد زیرا اثری که انسان نام دارد، مدام در پی کمال است.

قاعده شانزدهم: خداوند بی‌نقص و کامل است. دوست داشتن خداوند کار آسانیست، اما کار دشوار این است که انسان فانی را با تمام خطاهایش دوست داشته باشی. فراموش نکن که انسان هر چیزی را فقط تا آن حد که دوستش دارد می‌تواند بشناسد. پس تا دیگری را حقیقتاً در آغوش نکشی و آفریده خداوند را به خاطر آفریدگار دوست نداشته باشی، بدان که دوست داشتن حقیقی را تجربه نکرده‌ای.

قاعده هفدهم: آلودگی اصلی نه در بیرون و نه در ظاهر، بلکه در درون و دل ماست. لکه ظاهری روی لباس هرچقدر هم که به نظر بیاید با شستن پاک می‌شود، اما کثافات که بر دل ما نشسته به این آسانی‌ها پاک نمی‌شود. حسادت، خباثت و رذایل باطنی قلب را مانند پیه در میان می‌گیرد.

قاعده هجدهم: تمام کائنات با همه پیچیدگی و لایه‌های مختلفش در درون ما پنهان است. شیطان مخلوق ترسناکی نیست که بیرون از ما در پی فریب دادنمان باشد؛ بلکه او صدایی است در درون خودمان. پس در خودت به دنبال شیطان باش، نه در بیرون و نه در دیگران. فراموش نکن هر کس که نفسش را بشناسد، در حقیقت پروردگارش را شناخته است. انسانی که نه به دیگران بلکه به خودش بپردازد، سرانجام به شناخت خداوند خواهد رسید.

قاعده نوزدهم: اگر چشم انتظار احترام و توجه و محبت دیگران هستی، ابتدا این‌ها را به خودت بدهکاری. ابتدا خودت به خودت احترام بگذار و خودت را دوست داشته باش. زیرا کسی که خودش را دوست نداشته باشد، امکان ندارد دیگران دوستش داشته باشند. خودت را که دوست داشته باشی، اگر دنیا پر از خار هم که بشود، هرگز ناامید نباش، چون به زودی خارها گل می‌شود.

قاعده بیستم: اندیشیدن به آغاز، نه پایان راه

اندیشیدن به پایان راه کار بیهوده‌ایست. وظیفه تو فقط اندیشیدن به نخستین گامی است که برمی‌داری؛ ادامه‌اش خود به خود پیش خواهد آمد.

قاعده بیست و یکم: به هر کدام از ما ویژگی‌های متفاوتی عطا شده است. اگر خداوند می‌خواست همه مردم دنیا مثل هم باشند، بدون شک می‌توانست چنین خلق کند. پس محترم نشمردن اختلاف‌ها و تحمیل عقاید خود به دیگران، بی‌احترامی به نظام مقدس خداوند در هستی است.

قاعده بیست و دوم: عاشق حقیقی خداوند، وارد میخانه هم که بشود، آنجا برایش نمازخانه می‌شود. اما آدم دائم‌الخمر، وارد نمازخانه هم که بشود، آنجا برایش میخانه می‌شود. پس آنچه مهم است باطن کار ماست، نه ظاهر آن.

قاعده بیست و سوم: زندگی، اسباب بازی پرزرق و برقی است که به ما امانت داده‌اند. بعضی‌ها اسباب بازی را آنقدر جدی می‌گیرند که به خاطر آن گریه می‌کنند و پریشان و افسرده می‌شوند. بعضی‌ها هم همین که اسباب بازی را به دست می‌گیرند، کمی با آن بازی می‌کنند و بعد آن را می‌شکنند و پرت می‌کنند. این تفاوت دو نوع آدمی است که در درک مفهوم زندگی، در افراط و تفریط هستند. بعضی‌ها به شکل وسواسی به امور زندگی بسیار بها می‌دهند و بعضی اصلاً بهای زندگی را نمی‌دانند. از افراط و تفریط پرهیز کن. صوفی نه اهل افراط است و نه تفریط، بلکه همیشه راه میانه را برمی‌گزینند.

قاعده بیست و چهارم: انسان اشرف مخلوقات است و باید آنچنان که شایسته این مقام است زندگی کند. انسان اگر حتی فقیر هم شود و به زندان بیفتد و آماج تهمت‌های مردم قرار گیرد، حتی اگر اسیر شود، باز هم باید مانند خلیفه سرفراز و با قلبی مطمئن رفتار کند.

قاعده بیست و پنجم: بهشت و جهنم

فقط در آینده به دنبال بهشت و جهنم نگرد. هرگاه بتوانیم یکی را بدون چشم داشت و حساب و کتاب و معامله دوست داشته باشیم، در حقیقت در بهشتیم. اما هرگاه با کسی منازعه و دعوا داشته باشیم و آلوده به نفرت و حسد و کینه باشیم، بدان که با سر به جهنم افتاده‌ایم.

قاعده بیست و ششم: همه کائنات با هم متحدند و در حقیقت وجودی واحد دارند. همه چیز و همه کس در این دنیا با نخ‌های نامرئی به هم بسته شده‌اند. مبادا دل کسی را بشکنی، مبادا آه کسی را برآوری، مبادا دیگری را، مخصوصاً اگر از تو ضعیف‌تر باشد، آزار بدهی. فراموش نکن که اندوه آدمی تنها در یک گوشه دنیا می‌تواند همه انسان‌ها را اندوهگین کند و شادمانی یک نفر می‌تواند قلب دیگران را شاد کند.

قاعده بیست و هفتم: این دنیا به کوه می‌ماند؛ هر فریادی که بزنی، انعکاس و پژواک همان را می‌شنوی. اگر سخن نیکی از دهان تو برآید، سخن نیک پژواک می‌یابد و اگر سخنی شر بر زبان برانی، شر به سراغت خواهد آمد. پس اگر کسی درباره تو سخن بدی بر زبان راند، کافیست ۴۰ روز تنها از خوبی آن فرد یاد کنی. خواهی دید بعد از چهلمین روز که همه چیز عوض شده است؛ اگر دلت دگرگون شود، دنیایت دگرگون خواهد شد.

قاعده بیست و هشتم: گذشته مهی است که روی ذهن ما را پوشانده است. آینده نیز در پس پرده خیال است. نمی‌توانیم گذشته را عوض کنیم و نمی‌توانیم آینده را بشناسیم. صوفی تنها در زمان حال زندگی می‌کند.

قاعده بیست و نهم: تقدیر به معنای آن نیست که مسیر زندگی ما از پیش تعیین شده باشد. انسانی که گردن خم کند و تنها بگوید “چه کنم، تقدیر من این بوده”، نشانی از جهالت و نادانی اوست. تقدیر تنها تا سر دو راهی‌ست. در اینجا قدرت انتخاب داریم. انتخاب راه‌های فرعی در دست مسافر است. پس تو نه کاملاً بر زندگی خود حاکمی و نه کاملاً محکوم آنی.

قاعده سی‌ام: صوفی حقیقی، سرود خاموشی در برابر نیش زبان‌ها

صوفی حقیقی کسی است که اگر دیگران او را سرزنش کنند، در جستجوی عیب‌های او باشند و بدی‌اش را بگویند، حتی اگر به او تهمت بزنند، از خود دفاع می‌کند اما دهانش را با کلمات ناشایست آلوده نمی‌کند. صوفی عیب‌ها را نمی‌بیند، بلکه عیب‌ها را می‌پوشاند.

قاعده سی و یکم: برای نزدیک شدن به خداوند باید قلبت مانند پارچه مخمل باشد، نرم و لطیف. هر انسان به شکلی نرم شدن قلب را فرا می‌گیرد. بعضی‌ها حادثه‌ای را پشت سر می‌گذارند، برخی مرضی کشنده را تحمل می‌کنند، بعضی‌ها درد هجران و فراغ را می‌کشند و بعضی مال از دست می‌دهند. به هر حال، همگی بلاهای ناگهانی را پشت سر می‌گذاریم. بلاهایی که فرصتی‌ست برای نرم شدن قلب‌های سخت ما. بعضی از ما که خردمندتریم، حکمت این بلاها را درک می‌کنیم و نرم می‌شویم. برخی دیگر بی‌خردانه آنچنان در افسوس و حسرت می‌مانند که نه تنها قلبشان نرم نمی‌شود، بلکه از قبل هم سخت‌تر می‌شود.

قاعده سی و دوم: همه پرده‌های درونت را یکی یکی بردار تا بلکه بتوانی با عشقی پاک و خالص به خداوند بپیوندی. برای خودت اصول و قواعدی داشته باش اما از قواعد خودت برای راندن دیگران یا داوری درباره آنها استفاده نکن. از بت‌ها بپرهیز و مراقب باش که از قواعد و اصول خود بت نسازی. ایمانت باید بزرگ باشد، اما با ایمانت در پی بزرگی مباش.

قاعده سی و سوم: در این دنیا که همه می‌کوشند چیزی شوند، تو هیچ شو و مقصدت فنا باشد. انسان باید مثل گلدان باشد؛ همان طور که در گلدان شکل ظاهری آن کوچک‌ترین اهمیتی برای گل ندارد، بلکه آنچه درون گلدان است اهمیت دارد. پس معرفت هیچ بودن را به دست بیاور.

قاعده سی و چهارم: تسلیم شدن در برابر حق نه ضعف است و نه انفعال. برعکس، چنین تسلیم شدنی قوی شدن است. انسان تسلیم شده سرگردانی در میان موج‌ها و گرداب‌ها را رها می‌کند و در سرزمین امن زندگی می‌کند.

قاعده سی و پنجم: تضادها: راهی به سوی کمال انسانی

در این زندگی، تنها با تضادهاست که می‌توانیم پیش برویم. مؤمن با منکر درونش آشنا می‌شود و ملحد با مؤمن درونش. انسان تا هنگامی که به مرتبه انسان کامل برسد، پله پله پیش می‌رود و فقط تا حدی که تضادها را پذیرفته باشد، بالغ می‌شود.

قاعده سی و ششم: از حیله‌های انسانی نترس. اگر دیگران برایت دامی بگسترانند تا به تو صدمه بزنند، خداوند هم برای آنان دام می‌گذارد. چاه کن اول خودش ته چاه قرار می‌گیرد. نظام هستی بر چنین چیزی استوار است. نه یک ذره خیر و نه یک ذره شر بی‌جزا نمی‌ماند. تا خداوند نخواهد، برگی از درخت نمی‌افتد. به این قاعده ایمان داشته باش.

قاعده سی و هفتم: ساعتی دقیق‌تر از ساعت خداوند وجود ندارد. آنقدر دقیق است که در سایه‌اش همه چیز سر موقعش اتفاق می‌افتد؛ نه یک ثانیه زودتر و نه یک ثانیه دیرتر. برای هر انسانی زمانی برای عاشق شدن وجود دارد و زمانی برای مردن.

قاعده سی و هشتم: برای عوض کردن زندگیمان و تغییر دادن خودمان هیچ‌گاه دیر نیست. هرچند سال که داشته باشیم و هرگونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نوع شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس نخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی از نو خلق شویم. دوباره نو شویم. برای رسیدن به زندگی نو، باید پیش از مرگ بمیریم.

قاعده سی و نهم: حتی اگر نقطه‌ها مدام عوض شوند، کل تغییر نمی‌کند. به جای دزدی که از این دنیا می‌رود، دزد دیگری به دنیا می‌آید. جای هر انسان درستکاری را انسان درستکار دیگری می‌گیرد. کل هیچگاه دچار خلل نمی‌شود. همه چیز در این دنیا سر جایش می‌ماند. در مرکز هیچ چیز از امروز تا فردا به یک شکل باقی نمی‌ماند. تغییر می‌کند. ملت ما ملت عشق است. ما ملت عشقیم. طریق ما طریق عشق است. در زنجیره بی‌پایان دل‌ها، تنها یک حلقه هستیم. اگر جایی از زنجیر بگسلد، فوراً حلقه‌ای دیگر به آن افزوده می‌شود. به جای هر صوفی که می‌میرد، صوفی دیگری متولد می‌شود.

قاعده چهلم: عشق مجازی یا عشق الهی

قاعده آخر اینکه بدانید عمری که بی عشق بگذرد، بیهوده گذشته است. نپرس که آیا باید در پی عشق الهی باشیم یا عشق مجازی، عشق زمینی یا آسمانی، عشق جسمانی یا عشق روحانی. از تفاوت‌ها، تفاوت می‌زاید. عشق به تنهایی دنیاییست؛ یا درست در میان آن هستی و در آتش آن، یا بیرون دایر هستی و در حسترتش.

خرید اینترنتی کتاب ملت عشق

با خرید نسخه اصلی کتاب ملت عشق،به خودتان این فرصت را می‌دهید که با داستان‌های عمیق و شخصیت‌های فراموش‌نشدنی ارتباط برقرار کنید و از دنیای ادبیات لذت ببرید.

نسخه اصلی کتاب ملت عشق محتوای غنی و بدون سانسوری دارد که تجربه‌ای واقعی از آثار ادبی را برای شما به ارمغان می‌آورد.

فرصت را از دست ندهید! درصورت نیاز و برای خرید کتاب ملت عشق با تخفیف از فروشگاه کتاب خلاصینو روی لینک زیر کلیک کنید.

میخواهم کتاب ملت عشق را بخرم.

اشتراک گذاری:

آرمان نیک بخت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید

با عضویت تو خبرنامه خلاصینو، جدیدترین خلاصه‌ کتاب‌ها رو مستقیماً دریافت کنید. همچنین از پیشنهادات ویژه ما بهره‌مند بشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *