کتاب خودت باش دختر (Girl, wash your face) یا صورتت را بشور دختر اثر ریچل هالیس درباره دروغهای دردناک ضحبت میکند. این کتاب به این نکته می پردازد که تو تنها کسی هستی که مسئول زندگی و شادیات هستی ریچل به خوانندگان نشان میدهد که چگونه میتوانند از قید و بندهای اجتماعی رها شوند و زندگیای پر از اعتماد به نفس و شجاعت را تجربه کنند. شما هم اگر به این کتاب علاقه دارید حتما خلاصه کتاب خودت باش دختر را که خلاصه ای کامل از این کتاب است را تا انتها بخوانید.
دروغ اول خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغی که میگوید خوشحالی من به چیز دیگری وابسته است، واقعیت ندارد. من میتوانم در هر شرایطی خوشبختی را تجربه کنم، زیرا این موضوع به هویت من مربوط است، نه به موقعیتام. متوجه شدم که مقایسه خود با دیگران تنها شادیام را از بین میبرد و تنها کسی که باید با او رقابت کنم، نسخهی بهتری از خود دیروزیم است.
نویسنده کتاب زندگی را به یک کشتی تشبیه میکند که من کاپیتان آن هستم. در زمان طوفان، بهترین کار این است که هرگز تسلیم نشوم و برای نجات کشتیام تلاش کنم. من هم با چالشهای زیادی در زندگی مواجه بودهام و در نهایت این دروغ بزرگ را شناسایی کرده و حقیقت را درک کردهام.
حالا از مقایسه با دیگران فاصله میگیرم، انرژیهای مثبت را جذب میکنم و به انجام کارهایی میپردازم که من را خوشحال میکند. این رویکرد به من کمک میکند تا در هر شرایطی خوشبختی را تجربه کنم و زندگیام را به بهترین شکل ممکن هدایت کنم.
دروغ دوم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغی که میگوید “فردا شروع میکنم” باید شناسایی و درک شود. من همیشه فکر میکردم که قول دادن به خودم و دیگران حس خوبی ایجاد میکند، اما حالا میدانم که برای پایبند ماندن به این قولها، باید بفهمم که زندگی در دستان من است و باید اهدافی که میتوانم به آنها برسم، تعیین کنم.
برای وفای به عهد، باید با وسوسههای شکستن آن مبارزه کنم. به خودم یادآوری میکنم که دیگران نیز این مسیر را طی کردهاند و موفق شدهاند، پس من هم میتوانم.
بهتر است از اهداف کوچک آغاز کنم و با خودم صادق باشم. از انتخاب اهداف بزرگ که نیاز به زمان زیادی دارند، پرهیز میکنم. این رویکرد به من کمک میکند تا به تدریج پیشرفت کنم و احساس موفقیت کنم. هر قدم کوچک، من را به هدف نهاییام نزدیکتر میکند و این حس را به من میدهد که در مسیر درستی هستم.
دروغ سوم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغی که میگوید حال من بد است و من خوب نیستم، حقیقت ندارد. متوجه شدم که کار زیاد باعث میشود روابطام را از دست بدهم و دچار استرس و مشکلات جسمی شوم. اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که برای اثبات ارزش خود نیازی به کار طولانی ندارم.
با توصیه پزشک، تصمیم گرفتم وقت بیشتری را با کودکانم بگذرانم و از رواندرمانی و بازنگری در اولویتهایم استفاده کنم تا اعتیاد به کار را کاهش دهم. او به من گفت که اگر درمانگرش نبود، هرگز متوجه نمیشد که انگیزه برای موفقیت میتواند خطرناک باشد.
این تجربه به من یاد داد که باید به خودم اهمیت بدهم، از فعالیتهای ساده لذت ببرم و به مراقبت از خود توجه کنم. وقتی به خودم اهمیت میدهم، میتوانم به دیگران نیز بهتر خدمت کنم و روابط بهتری بسازم.
دروغ چهارم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغی که باعث میشود فکر کنم از دیگران برتر هستم، واقعاً یک اشتباه بزرگ است. وقتی این کتاب را میخواندم، متوجه شدم که باید در برابر تمایل به قضاوت دیگران و رقابت با یکدیگر مقاومت کنم. ریچل هالیس به وضوح تأکید میکند که هیچ کس بینقص نیست و هیچ کس بهتر از دیگری نیست. این نکته برای من بسیار مهم بود.
او به من یادآوری میکند که باید از قضاوت دیگر زنان دست بردارم و با افرادی معاشرت کنم که اهل قضاوت نیستند. این تغییر نگرش به من کمک میکند تا به جای قضاوت، حسن ظن را در نظر بگیرم. وقتی متوجه میشوم که در حال قضاوت هستم، سعی میکنم آن فکر را متوقف کنم و به جای آن، به خوبیها و نقاط قوت دیگران توجه کنم. این رویکرد نه تنها به من آرامش میدهد، بلکه روابط بهتری را نیز برایم به ارمغان میآورد.
دروغ پنجم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغی که به عاشق بودن اشاره دارد و می گوید عشق او کافی است. نویسنده در این فصل به بررسی سادهلوحی خود و تأثیر آن بر احساس بیارزشیاش در رابطه میپردازد. او به تحمل بدرفتاریها و احساس طرد شدن اشاره میکند و بر وفاداری و تعهدش به رابطه تأکید دارد.
این فصل به چگونگی شکلگیری و ادامه رابطه عاشقانه خانم هالیس و تأثیر آن بر دیدگاه او نسبت به ارزش واقعیاش میپردازد. نویسنده هشدار میدهد که عاشق شدن ممکن است شما را از مسائل مهم دور کند و توصیه میکند که به عنوان فردی که به خود احترام میگذارد، کمتر سادهلوح باشید. او از خوانندگان میخواهد که اگر در رابطهای هستند، با دقت به آن نگاه کنند و ارزش خود را فراموش نکنند.
دروغ ششم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ نه جواب نهایی است. هر بار که از من خواسته میشود تا سخنران اصلی یک کنفرانس باشم، باید موضوعاتی را انتخاب کنم که به خوبی میدانم. موضوع مشترک در سخنرانیهایم، یادگیری از “نه” است. من متخصص رد شدن و ادامه دادن به سمت هدفم بعد از شنیدن “نه” هستم. اگر بخواهم به شما هدیهای بدهم، این است که “نه” تنها یک جواب است.
میخواهم شما را هیجانزده کنم تا شبهایی را تجربه کنید که تا دیروقت بیدار میمانید و لیستی از رویاها و اهدافتان مینویسید. میخواهم شما را تشویق کنم که به “نه” به عنوان یک تغییر مسیر نگاه کنید، نه به عنوان یک توقف.
تجربیات گذشته شما واقعیتتان را شکل میدهد و اگر به “نه” به عنوان پایان راه نگاه کنید، نمیتوانید برای خواستههایتان بجنگید. باید ادراکتان را تغییر دهید و به دنبال رویاهایتان بروید.
تسلیم نشوید
من به شما میگویم که “نه” به معنای توقف نیست، بلکه فرصتی برای تغییر مسیر است. بیایید درباره اهدافتان صحبت کنیم و شجاعت داشته باشید که آنها را فریاد بزنید. اگر به “نه” برخوردید، به یاد داشته باشید که این فقط یک مانع است و نه پایان راه.
من همیشه به این باور داشتم که کتابها را آدمهای واقعی مینویسند. تقریباً ۷۳ کتاب را شروع کردم، اما هیچکدام را به پایان نرساندم. چند سال پیش تصمیم گرفتم یک بار برای همیشه نوشتن را امتحان کنم و شروع به نوشتن یک سفرنامه علمی تخیلی کردم. ناگهان به یک انتشاراتی رسیدم و داستانم را تعریف کردم، اما کارگزار از من خواست که رمان غیر تخیلی بنویسم.
بعد از چندین رد شدن از ناشران، تصمیم گرفتم خودم کتابم را منتشر کنم. فوریه ۲۰۱۴، کتاب «پارتیگر» را منتشر کردم و در هفته اول حدود ۵۵۰ نسخه از آن فروش رفت. شش ماه بعد، ناشری با من تماس گرفت و خواست حق انتشار کتابم را بخرد. تا آن زمان، بیش از ۱۰۰ هزار نسخه از کتابم فروش رفته بود و من به یک نویسنده تبدیل شدم.
نکته مهم این است که اگر به حرف متخصصان گوش میدادم، کتابم هنوز روی لپتاپم خاک میخورد. مردم به دلایل مختلف از رویاهایشان دست میکشند، اما من به شما میگویم که تسلیم نشوید و به دنبال رویاهایتان باشید.
به شما قول میدهم که اگر تسلیم شوید، شخص دیگری به رویایی که شما داشتید دست پیدا میکند و از تلاشی که کرده لذت میبرد. یکی از بزرگترین درسهای زندگی این است که تنها چیزی که از تسلیم شدن بدتر است، این است که آرزو کنید کاش تسلیم نمیشدید. رسیدن به رویاها زمان میبرد؛ مثلاً جولیا چایلد ۱۰ سال طول کشید تا کتابش را بنویسد و جیمز کامرون ۱۵۵ سال برای ساخت آواتار زمان گذاشت. پل بروکلین هم ۱۰ سال ساخت و حالا به نمادی از نیویورک تبدیل شده است.
دروغ هفتم خلاصه کتاب خودت باش دختر
این دروغ من درمورد زندگی با همسرم است. میخواهم به عنوان یک زن متأهل و مسیحی درباره رابطه جنسیام صحبت کنم، حتی اگر همسرم از این موضوع خوشش نیاید. واقعاً روزهای سختی داریم و میخواهم درباره بد بودن رابطهام بنویسم. در ابتدا، هیچ چیز درباره رابطه جنسی نمیدانستم و فقط از صحبتهای بانوان کلیسا و برنامههای تلویزیونی اطلاعات داشتم. وقتی وارد زندگی مشترک شدم، تجربهام عذابآور بود و آرزو میکردم کسی قبل از ازدواج به من بگوید چه انتظاراتی باید داشته باشم.
بعد از پنج سال از ازدواجم، رابطهامون به شدت کمرنگ شده بود و احساس راحتی نمیکردم. اما حالا که چهاردهمین سالگرد ازدواجمون را جشن میگیریم، رابطهامون بهبود یافته و به جایی رسیده که از آن لذت میبریم.
من ۱۹ ساله بودم که با دیو آشنا شدم و او ۲۷ ساله. رابطهامون ابتدا خوب بود، اما با گذشت زمان، شور و شوق اولیهام کاهش پیدا کرد. برای اینکه جذاب به نظر برسم، شروع به نوشیدن کردم و تظاهر به لذت بردن میکردم، در حالی که واقعاً از این کار لذت نمیبردم. بعد از بچهدار شدن، بدنم تغییر کرد و احساس راحتی بیشتری نداشتم. هرچه زمان میگذشت، رابطهامون کمرنگتر میشد و هیچوقت احساس واقعیام را به دیو نگفتم، چون خجالت میکشیدم.
وقتی پسر دوممون قدمهای اولشو برداشت، متوجه شدم که رابطهامون تقریباً از بین رفته. شجاعت پرسیدن سوالی که تو ذهنم بود رو پیدا کردم و از دیو پرسیدم چرا دیگه رابطهامون مثل قبل نیست. او به من نگاه کرد و احساس کردم که این سوالش رو ناراحت کرده. به خودم گفتم که باید به این موضوع فکر کنم و فهمیدم که حق با دیو بوده. من فقط به داشتن رابطه موافقت میکردم، اما هیچ احساسی نداشتم.
تجربه ام رابطه ام در زندگی
تصمیم گرفتم تعریفم از رابطه جنسی رو عوض کنم. رابطه جنسی باید یک تجربه مسرتبخش باشد و نه چیزی که در مقایسه با کارهای دیگه در جایگاه پایینتری قرار بگیرد. وقتی فهمیدم که رابطه جنسی چقدر مهم است، از خودم پرسیدم چطور میتوانم از آن لذت ببرم و چه چیزهایی مانع من میشود.
با دیو درباره احساساتم صحبت کردم و متوجه شدم که هنوز از صحبت کردن در این باره خجالت میکشم. آیهای از کتاب مقدس به من کمک کرد تا بفهمم رابطهام با دیو نباید عجیب و غریب باشد. منفینگری درباره بدنم هم تأثیر منفی بر رابطهامون داشت.
به خودم قول دادم که نهایت لذت رو ببرم و این کار به من کمک کرد تا احساس بهتری داشته باشم. همچنین، تصمیم گرفتیم به مدت یک ماه هر روز با هم رابطه داشته باشیم. این تصمیم باعث شد که رابطهامون بهبود پیدا کند و به شما هم پیشنهاد میکنم که چنین مراسمی رو در برنامه زندگی مشترکتون داشته باشید.
دروغ هشتم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ مادر بودن را بلد نیستم است. من بدترین زن بارداریم که میتونید تصور کنید. به جز نوزادی که در آغوش میگیرم، از تمام مراحل بارداری متنفرم. دوستانی دارم که عاشق بارداری هستن و دوست دارن بچههای زیادی داشته باشن، اما من اینطور نیستم. از خداوند بابت بارداریام سپاسگزارم، اما بارداری برای من خیلی دشوار بود. حالت تهوع، کمردرد، و واریس باعث شد که تجربهام وحشتناک بشه.
ترسهای زیادی داشتم؛ از باکتریها و مشکلات احتمالی تا نگرانی درباره سلامتی جنین. وقتی بچه به دنیا آمد، خوشحال شدم که بالاخره بدنم به خودم برگشت، اما به عنوان یک مادر تازهکار، هیچ چیزی بلد نبودم. ترسهایم از بارداری حالا صدها برابر شده بود. شبها نمیتوانستم بخوابم و نگران بودم که نوزاد نتواند نفس بکشد.
در این مدت، همسرم بهترین دوست و یاورم بود، اما یک بار احساس کردم از او متنفرم. این احساس طبیعی است و بسیاری از زوجهای جوان ممکن است در چنین شرایطی قرار بگیرند. بعد از چند هفته، به شرایط زامبیوار عادت کردم و متوجه شدم که مسئولیت همه چیز بر دوش من است.
چالشهای مادری
یک روز دیو گفت که خسته است و این جملهاش دنیا را بر سرم خراب کرد. در حالی که او به ادامه صحبتش ادامه میداد، من در شوک بودم. این احساس خستگی و ناامیدی در من به وجود آمد که آیا واقعاً او در مدیریت این شرایط کمکی نمیکند؟
من در موقعیتی قرار داشتم که تمام قدرت و انرژیام رو جمع کرده بودم، در حالی که گریه میکردم و میخندیدم. به دیو گفتم که هرگز فکر نمیکردم به اندازه الان ازش متنفر باشم. با وجود اینکه عاشق جکسون بودم، احساس وابستگی کامل بهش نداشتم و همیشه نگران بودم که اشتباهی در موردش انجام بدم. این نگرانیها باعث شد که خودم رو فراموش کنم و به شدت تحت فشار قرار بگیرم.
بعد از زایمان دوم، دچار افسردگی شدید بعد از زایمان شدم و هر روز به این فکر میکردم که باید از خانه فرار کنم. احساس میکردم که در مادری کردن موفق نیستم و تمام تمرکزم روی کارهای خانه و بچهها بود. به عکسهای آن زمان نگاه میکنم و میبینم که با وجود ظاهری آراسته، نگاه خستهای دارم.
به مادران تازهکار میگویم که نیازی نیست همه مشکلات رو حل کنن یا همه چیز رو بدونن. مراقبت از نوزاد خیلی ساده است؛ فقط بهش شیر بدید، بغلش کنید و پوشکش رو عوض کنید. همچنین، باید از خودتون هم مراقبت کنید. اگر نوزادتون زنده است و شما هم نفس میکشید، پس شما بهترین مادر روی زمین هستید.
به مادران توصیه میکنم که از شبکههای اجتماعی دوری کنن و به جای مقایسه خود با دیگران، روی خود و نوزادشون تمرکز کنن. همچنین، صحبت کردن با دوستان یا اعضای خانواده درباره احساسات و چالشها میتواند به شما کمک کنه تا افکار نادرست رو کنار بذارید. زندگی خارج از خانه ادامه داره و شما هم بخشی از اون هستید.
دروغ نهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
من مادر خوبی نیستم دروغ نهم است. اگر قرار باشه درباره کشمکشهای من به عنوان یک مادر تازهکار صحبت کنیم، باید بگم که هدایت و تعلیم دادن در کنار کنار اومدن با نوزاد تازه به دنیا اومده خیلی چالشبرانگیزه. وقتی پسرم به من گفت که برای شبیه شدن به بقیه مادرها به گردنبند نیاز دارم، قلبم شکست. این جمله به من یادآوری کرد که چقدر از دیگر مادرها متفاوت هستم و چقدر نگران این تفاوتها هستم.
زندگی من پر از مشغله و کارهای روزمرهست. سعی میکنم در فعالیتهای مدرسه شرکت کنم، اما همیشه به خاطر کارم نمیتوانم. این احساس که دیگر مادرها بهتر از من عمل میکنند، استرس زیادی به من میدهد. با وجود تمام برنامهریزیها، هنوز هم کارهایی را فراموش میکنم و این باعث میشود احساس کنم که در مادری کردن موفق نیستم.
اما امسال تصمیم گرفتم که به جای تلاش برای کامل بودن، روی کارهایی که در توانم هست تمرکز کنم. مهم اینه که بچههایم آدمهای خوبی هستند و این برای من کافیست. به خودم یادآوری میکنم که مادر بیعیب و نقص بودن محاله، اما مادر خوب بودن امکانپذیره.
هر خانوادهای روش خاص خودش را برای مادری کردن داره و من هم باید به روش خودم ادامه بدم. در نهایت، مهم اینه که فرزندانم را بزرگ میکنم و بهشون یاد میدم که چطور در زندگی موفق باشند.
دروغ دهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ الان باید خیلی جلوتر باشم دروغ دهم است. هفته پیش با گروهی از خانمها دور هم جمع شدیم و درباره تجربیات و زندگیهامون صحبت کردیم. همه ما بالای سن قانونی بودیم و از شهرهای مختلف میومدیم. وقتی صحبت از سن و سال شد، من گفتم که عاشق جشن تولدم و گذراندن یک سال دیگه هستم، اما بقیه با این نظر مخالف بودند. برای من، تولد فقط یک جشن نیست، بلکه فرصتی برای پذیرش سال جدید و همه تجربیاتش است.
اما خانمها از بالا رفتن سن به خاطر چیزهایی که هنوز به دست نیاوردند ناراحت بودند. همهشون لیستی از اهداف و آرزوهایی داشتند که انتظار داشتند زودتر بهشون برسند. روز تولد برای اونها یادآور این بود که هنوز به خیلی از اهدافشون نرسیدند و این باعث ناامیدیشون میشد.
ما معمولاً خودمون رو به خاطر کارهایی که نکردیم سرزنش میکنیم، در حالی که باید به یاد داشته باشیم که هر مرحله از زندگیمون ارزشمنده. مثل یک بچه که اولین قدمهاش رو برمیداره و ما به جای تشویق، ازش میپرسیم چرا هنوز نمیدوه. این نوع سرزنشها به ما آسیب میزنه و باید یاد بگیریم که به خودمون محبت کنیم.
من در طول ۸ ماهی که برای بچهدار شدن تلاش میکردم، ناامیدی و غم زیادی رو تجربه کردم، اما وقتی بالاخره پسرم به دنیا اومد، فهمیدم که زمانبندی خدا همیشه درست بوده. من همیشه آرزو داشتم که بزرگترین برگزارکننده مجالس در لس آنجلس باشم، اما در نهایت به شغف واقعیام یعنی نوشتن و مدیریت یک شرکت رسانهای رسیدم.
ما همچنین پروسه پذیرش سرپرستی یک دختر بچه از اتیوپی رو شروع کردیم، اما بعد از دو سال انتظار، برنامه متوقف شد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم از دختر بچههای پرورشگاه مراقبت کنیم و در نهایت دو دختر دو قلوی تازه متولد شده به ما واگذار شد. این تجربیات به من یادآوری کرد که زندگی همیشه طبق برنامهریزی ما پیش نمیره، اما هر لحظه ارزشمنده و ما باید به مسیر خودمون ادامه بدیم.
دروغ یازدهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
میخوام درباره دروغ بچه های مردم منظم تر هستند صحبت کنم. من تو گروههای مادرانه زیادی سخنرانی کردم و شخصاً باور دارم که مادرانی که بچههای پیشدبستانی دارند، جایگاه ویژهای در بهشت دارند. تو اکثر این سخنرانیها از من میپرسند که پیشنهاد شما برای شیوه پدر و مادری کردن چیه. وقتی روی موضوعات مختلف کار میکنم، سعی میکنم گفتگوی متفکرانهای بسازم، اما وقتی مینشینم تا افکارمو بنویسم، مسائل زندگی مثل بچهها و کارها سر راهم قرار میگیرند و مانع میشوند.
من نمیخوام درباره یافتن آرامش صحبت کنم، بلکه میخوام درباره پذیرش آشوب و شلوغی صحبت کنم. واقعیت اینه که هیچ زنی رو نمیشناسم که در حین بزرگ کردن فرزندانش آرامش درونی داشته باشه. من یک شرکت رسانهای راهاندازی کردم که به زنان کمک میکنه زندگیشون رو آسونتر کنند. هدف من اینه که به زنان یاد بدم چطور با آشوبهای زندگی کنار بیایند.
ما معمولاً به سه روش با آشوبها کنار میآییم: نادیده گرفتن، مبارزه کردن یا غرق شدن. اما هیچکدوم از این روشها جواب نمیده. زندگی پر از استرس و آشوبه و گاهی قبل از بهتر شدن، بدتر میشه. باید یاد بگیریم که در برابر این آشوبها تسلیم نشیم و به جای غرق شدن، به دنبال راهی برای ادامه دادن باشیم.
مسیح بزرگترین مثال از کسیه که آشوب رو با آغوش باز پذیرفت و به دیگران عشق ورزید. ما باید یاد بگیریم که در شرایط سخت، خودمون رو به چالش بکشیم و به جای غرق شدن، به دنبال نکات مثبت باشیم. وقتی با مشکلات روبرو میشیم، باید به خودمون یادآوری کنیم که فردا یک روز تازه است و فرصتی برای تلاش دوباره.
در نهایت، باید در لحظات دشوار خودمون رو مجبور به خندیدن کنیم و به یاد داشته باشیم که زندگی پر از چالشهاست، اما ما قویتر از این حرفها هستیم.
دروغ دوازدهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
این دروغ این است: باید خودم را کمی کوچک کنم. سال گذشته تو یکی از جلسات مشاوره شرکت کردم که سخنرانش با حرفاش منو به فکر فرو برد. من از این جلسات خیلی لذت میبرم و همیشه دنبال راههایی برای رشد و تبدیل شدن به نسخه بهتری از خودم هستم. یکی از سوالات جالبی که پرسیده شد این بود که دوست دارید از سمت کدام والد بیشتر عشق دریافت کنید. جواب من پدرم بود، اما بعد از اون سوالی پرسید که همه چیز رو تغییر داد: «باید چطور فرزندی باشید تا عشق پدرتون رو دریافت کنید؟»
این سوال باعث شد به عمق وجودم فکر کنم. من همیشه احساس میکردم پدرم به من افتخار میکند، اما هیچ وقت این رو به زبان نمیآورد. از بچگی یاد گرفتم که باید ساکت باشم و صدایم در نیاد. این موضوع تأثیر زیادی روی من گذاشت و باعث شد که در بزرگسالی هم احساس کوچکی کنم. وقتی درباره شغلم صحبت میکردم، به نظر میرسید که خودم رو کوچک میکنم و از موفقیتم کم میکنم.
در جلسات مشابهی که شرکت کردم، متوجه شدم که من تنها زنی نیستم که خودشو کوچیک میکنه تا دیگران ناراحت نشوند. زنانی که مؤسس شرکتها بودند، باز هم از کلمه «سرگرمی» برای توصیف کارشون استفاده میکردند. این موضوع به من یادآوری کرد که باید خودم رو بپذیرم و از ترس قضاوت دیگران فرار کنم.
من رویاهای بزرگی دارم و میخواهم به دیگران کمک کنم تا رویاهای خودشون رو دنبال کنند. اما برای رسیدن به این اهداف، باید تمام جنبههای شخصیتم رو بپذیرم. من نمیتونم به زندگی نصف و نیمه ادامه بدم فقط به خاطر اینکه دیگران نمیتونند من رو بپذیرند.
در نهایت، باید به یاد داشته باشم که خداوند منو به خاطر خودم خلق کرده و من باید با شجاعت به دنبال رویاهای بزرگم برم. من سالها با ترس از قضاوت دیگران زندگی کردم، اما حالا میفهمم که باید به خودم و رویاهایم اعتماد کنم.
دروغ سیزدهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ میخواهم با مت دیمون ازدواج کنم. هر چقدر بخندید، ولی این چیزی بود که سالها دلم میخواست. هر جا که میرم درباره علاقهام به مد حرف میزنم، چون دوست دارم لبخند به لب بقیه بیارم. این موضوع همیشه باعث خنده میشه، چون سخت باور میکنن که یه آدم عاقل میخواد با یه هنرپیشه ازدواج کنه. اما حقیقت اینه که بزرگترین هدف من این بود که یه روزی تو لس آنجلس مدمن رو پیدا کنم. سالهای نوجوانیام رو صرف تماشای «ویل هانتینگ نابغه» کردم و بارها فرم استخدام تو استودیوی میرا ماکس رو پر کردم، چون فکر میکردم ممکنه مدمن هر لحظه وارد لابی بشه.
وقتی در مراسمی با مدمن مواجه شدم، قلبم تند میزد و فکر میکردم همه چیز داره به همون شکلی که تصور کرده بودم پیش میره. اما بعد از یک سال زندگی تو لس آنجلس، فهمیدم که این تصورات بچگانه بودن. بعداً رویای دیگهای داشتم: داشتن یه کیف لوئی ویتون. این کیف برای من نماد موفقیت بود و سالها به دنبال خریدش بودم. هر بار به مرکز خرید میرفتم، به اون کیف خیره میشدم و تصور میکردم که چطور میتونم صاحبش بشم.
رویاپردازی: کلید رسیدن به اهداف و موفقیت
سالها تلاش کردم و بالاخره وقتی اولین چک ۱۰ هزار دلاریام رو گرفتم، به فروشگاه لوئی ویتون رفتم و کیف رو خریدم. این لحظه یکی از پرافتخارترین لحظات زندگیم بود. حالا دارم درباره این رویاها حرف میزنم چون فکر میکنم توانایی من در تصور کردن رویاهام یکی از دلایل رسیدن به اوناست.
من همیشه به دیگران توصیه میکنم که رویای خودشون رو با جزئیات تصور کنن و بهشون فکر کنن. برای من، رویاپردازی به عنوان یک راه برای حفظ تمرکز روی اهدافم عمل کرده. وقتی در حال تمرین برای مسابقه دو بودم، از خیالپردازی برای پرت کردن حواسم از سختی تمرین استفاده میکردم.
حالا که به آیندهام فکر میکنم، میدونم که باید به جزئیات اهدافم توجه کنم و اونا رو یادداشت کنم. من دوست دارم اهدافم جلوی چشام باشن و ازشون یادآوری بگیرم. در نهایت، رویاپردازی به من کمک میکنه تا در لحظات دشوار ادامه بدم و به سمت اهدافم پیش برم.
دروغ چهاردهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ من یک نویسنده مزخرفم. بعد از انتشار اولین کتابم، هر ۱۱ ثانیه سایت گودریدز رو چک میکردم تا ببینم خوانندهها چه نظری درباره کتابم نوشتن. به عنوان یک کتابخون حرفهای، برام جالب بود که نظرات دیگران رو درباره اثر خودم بخونم. وقتی نظرات مثبت رو میخوندم، اشکم در میومد و احساس میکردم زحماتم به ثمر نشسته. اما بعد از مدتی، اولین نظر منفی رو دریافت کردم و حس کردم که انگار مشتی به شکمم و صورتم خورده. این حس اندوه و خشم رو تجربه کردم و به خودم گفتم شاید حق با اون زن باشه که کتابم رو مبتذل و مسخره دونسته.
در این لحظات، صدای دنیس، روان درمانگرم، توی ذهنم میپیچید که میگفت نظرات دیگران هیچ ربطی به من نداره. این جمله برای من خیلی ارزشمند بود، چون وقتی چیزی رو با تمام وجود خلق میکنیم، باید به خودمون اعتماد داشته باشیم و نگذاریم نظرات دیگران ما رو دلسرد کنه. من باید تصمیم بگیرم که آیا میخوام اثرم رو خلق کنم یا اجازه بدم نظرات منفی دیگران باعث بشه از خلاقیتم دست بکشم.
نوشتن برای من یک نوع عبادت و ابراز عشق به خالقه. هر بار که اثری جدید خلق میکنم، این کار رو بدون نگرانی از نظر دیگران انجام میدم. حتی اگر هیچ کس اثرم رو دوست نداشته باشه، من به نوشتن ادامه میدم. برای من، نوشتن یک هنر و یک رویای همیشگی بوده و هرگز به خاطر پول این کار رو نمیکنم. این نکته برای من مهمه که تصمیمات خلاقانهام بر اساس چیزهایی که در دل و ذهنم دارم، گرفته بشه.
در نهایت، من به نوشتن ادامه میدم و هر کاری که دوست دارم انجام میدم، حتی اگر احمقانه به نظر برسه. این کارها برای من خوشگذرونی و ابراز خلاقیته و هیچ هدف دیگهای جز لذت بردن ازش ندارم.
دروغ پانزدهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ هرگز نمیتوانم از این مرحله گذر کنم. وقتی درباره سختیهایی که در زندگیم تجربه کردم صحبت میکنم، میخوام از یکی از بزرگترین چالشها بگم که فکر میکردم هرگز از پسش برنمیام. همه ما در زندگیمون سختیهایی داریم، بزرگ و کوچک، و این داستان من درباره برادر بزرگم، رایان، که خیلی مهربون و بااستعداد بود. او توانایی عجیبی در یادگیری موسیقی داشت و همیشه مراقب من بود. اما وقتی به ۱۲ سالگی رسیدم، او به بیماری روانی مبتلا شد و در نهایت خودکشی کرد. این اتفاق تلخ و از هم پاشیدگی خانوادهام، زندگیام را به شدت تحت تأثیر قرار داد.
بعد از مرگش، احساس گناه و ترس از دست دادن دیگران مرا آزار میداد. نمیخواستم درباره کابوسها و ترسهایم صحبت کنم، اما میدانستم که باید این داستان را بگویم. من هنوز سر پا هستم چون اجازه ندادم که این دوران سخت مرا از پا درآورد. تونی رابینز در مستندش گفت اگر دوران سختی را مقصر تمام اتفاقات بد زندگیتان میدانید، پس باید اتفاقات خوب را هم به آن نسبت دهید. من فهمیدم که باید به دنبال خوبیها از دل سختیها بگردم.
از دست دادن برادرم بدترین اتفاق زندگیام بود، اما من توانستم از آن عبور کنم و زندگیام را ادامه دهم. باید با درد و رنج کنار بیاییم و به زندگی ادامه دهیم. این کار سخت است، اما ما میتوانیم با ایستادگی و مبارزه، بر مشکلات غلبه کنیم. من یاد گرفتم که هر اتفاقی ممکن است هدف خاصی داشته باشد، حتی اگر نتوانیم آن را توضیح دهیم.
در این مسیر، جلسات روان درمانی به من کمک کرد تا با دردهایم کنار بیایم. صحبت کردن درباره مرگ رایان با یک شخص قابل اعتماد، به من کمک کرد تا بار سنگین را از دوش خود بردارم. پیشنهادات روانشناسها به من کمک کرد تا کنترل افکارم را دوباره به دست بگیرم و به زندگی ادامه دهم. من به دیگران هم توصیه میکنم که از تجربیاتشان بنویسند و با دیگران درباره سختیهایشان صحبت کنند.
دروغ شانزدهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ هرگز نمیتوانم حقیقت را بگویم. آیا جرئت دارم این داستان را تعریف کنم؟ این سوالی است که در حال نوشتن از خودم میپرسم. تصمیم گرفتیم سرپرستی یک دختر بچه را قبول کنیم و به اتیوپی رفتیم، اما بعد از دو سال انتظار، برنامه سرپرستی متوقف شد. با وجود مشکلات، تصمیم گرفتیم در برنامه بمانیم، اما بعد از مدتی متوجه شدیم که واگذاری بچهها به آمریکا متوقف شده است.
پس از مدتها انتظار، دو قلوهای تازه متولد شده به ما معرفی شدند. اما پس از چند روز، پلیس به ما زنگ زد و ما را متهم به بدرفتاری با کودکان کردند. این اتهام بیپایه و اساس بود و ما تحت فشار زیادی قرار گرفتیم. در نهایت، متوجه شدیم که دوقلوها برای واگذاری نبودند و پدر واقعیشان میخواست آنها را پس بگیرد.
این داستان پر از درد و چالش بود، اما ما تصمیم گرفتیم به اصول خود پایبند بمانیم. هر روز با خودم میجنگیدم و احساس تنهایی میکردم. اما ایمانم به من کمک میکرد تا ادامه دهم و به دنبال مادرانی بودم که میخواستند فرزندانشان را به سرپرستی واگذار کنند. این داستان را به اشتراک میگذارم تا نشان دهم که حتی در سختترین شرایط، میتوان شجاع و جسور بود و هرگز ایمان را از دست نداد.
دروغ هفدهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ وزنم بیانگر شخصیتم است. وقتی مردم درباره طلاق صحبت میکنند، از کلماتی مثل نامناسب و اعصابخوردکن استفاده میکنند، اما این کلمات نمیتوانند عمق درد ناشی از طلاق را توصیف کنند. از ۹ سالگی، پدر و مادرم تصمیم به طلاق داشتند و این وضعیت تا ۱۶ سالگی من ادامه داشت. در این مدت، من گواهینامه رانندگی گرفتم و صاحب یک ماشین شدم، اما نمیدانستم چطور با آن رانندگی کنم.
یک روز پدرم به من یاد داد که رانندگی کنم، اما او عصبانی بود و من اشتباه میکردم. این تجربه ترسناک بود. بعد از آن، برای تسکین احساساتم به خوردن بیسکوییت پرداختم و از آن زمان، وزنم به یک مسئله اصلی تبدیل شد. بعد از مبتلا شدن به بیماری مونو، وزنم کاهش یافت، اما وسواس درباره وزن همچنان با من بود.
سعی کردم رژیمهای مختلفی را امتحان کنم، اما هر بار شکست میخوردم. حالا میفهمم که وزنم نباید بیانگر شخصیت من باشد. هدف من از نوشتن این فصل این است که بگویم هر کسی که هستید، فوقالعادهاید و باید به بدن خود اهمیت بدهید. باید از بدرفتاری با بدنم دست بردارم و به جای رژیمهای سخت، به تغذیه مناسب و ورزش بپردازم. این کتاب درباره عشق ورزیدن به خود و اهمیت توجه به بدن و روح است.
دروغ هجدهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ نیاز دارم به هر طریقی بی خیال شم. ۱۵ ساله بودم که برای اولین بار حس کردم برای بزرگ شدن باید نوشیدنی بنوشم. خواهر بزرگم کریستینا به من اجازه داد و به نظرم طعمش از پودر پیکسی استیکس هم شیرینتر بود. در سالهای پایانی نوجوونی دیگه سراغش نرفتم و در اوایل ۲۰ سالگی، نوشیدن جزو تفریحاتم نبود. اما در روز عروسیام مرتکب اشتباهی شدم و بعد از بچهدار شدن، مصرف نوشیدنی شروع شد. خندهدار و ناراحتکننده است که قبل از بچهدار شدن نمیفهمیدم چرا مردم به نوشیدنی روی میآورند، اما بعد خودم در شرایطی خستهکننده و غیرقابل تحمل قرار گرفتم.
نوشیدنی به امری عادی تبدیل شده بود و هر روز بعد از کار، در حالی که شام آماده میکردم، برای خودم نوشیدنی میریختم. فکر میکردم که میتوانم مادری بهتر باشم، اما مصرف نوشیدنی بیشتر شد و در تعطیلات آخر هفته افزایش پیدا کرد. هر روز صبح با حالت تهوع یا سردرد بیدار میشدم و نمیپذیرفتم که این وضعیت همان خماری باشد.
در جلسات و دورهمیها، اولین کاری که میکردم برداشتن یک لیوان نوشیدنی بود. فکر میکردم نوشیدن به من شجاعت میدهد و نگرانیها و استرسهایم را از بین میبرد. اما وقتی متوجه شدم که این کار برای سلامتیام ضرر دارد، وحشت کردم. تصمیم گرفتم مصرف نوشیدنی را ترک کنم و بعد از یک ماه پاکی، احساس کنترل بیشتری روی زندگیام پیدا کردم.
با پذیرش شرایط سخت و مسئولیتهای جدید، به یک خانواده پنج نفره تبدیل شدیم و با چالشهای جدیدی روبرو شدیم. در این مسیر، متوجه شدم که نوشیدنی نمیتواند راه حلی برای مشکلاتم باشد و باید به دنبال روشهای سالمتری برای مدیریت استرس و مشکلات باشم.
یاد گرفتم که قوی بودن هرگز آسان نیست و باید با شرایط سخت روبرو شوم. عادتهای منفی مانند مصرف الکل میتوانند به راحتی به وجود بیایند، اما میتوانم آنها را با عادتهای سالمتر جایگزین کنم. پذیرش واقعیت و خودآگاهی از مهمترین مهارتهاست و باید به خودم اجازه دهم که با مشکلاتم روبرو شوم. در نهایت، باید از وسوسهها دوری کنم و برای بهبود زندگیام تلاش کنم.
دروغ نوزدهم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ تنها یک راه درست برای زیستن وجود دارد. من در جنوب کالیفرنیا بزرگ شدم، اما ممکن است همزمان در غرب تگزاس متولد شده باشم. در شهری به نام بیکرزفیلد، جایی که مهاجران کارگر مزرعهای از اکلاهما به آنجا آمده بودند، بزرگ شدم. اجداد من از ایرلند و اسکاتلند بودند و با اعتقادات مذهبی و سنتهای فرهنگی قوی بزرگ شدم. جامعه ما محافظهکار و مذهبی بود و من نمیدانستم که زندگی به شکل دیگری هم وجود دارد.
اولین بار که بدون خانوادهام به دیزنیلند رفتم، با تنوع و تفاوتهای فرهنگی آشنا شدم. آنجا مردم از قومیتهای مختلف بودند و این تجربه برایم شوکهکننده بود. در دوران بزرگسالی، متوجه شدم که باید محدودیتها را کنار بگذارم و با دیگران ارتباط برقرار کنم. من شرکتی تأسیس کردم که هدفش ایجاد جامعهای متنوع از زنان است و فهمیدم که با وجود تفاوتها، ما بیشتر شبیه به هم هستیم.
دوستیهای جدیدم به من کمک کرد تا از دنیای محدود خود خارج شوم. من به دنبال یادگیری و رشد هستم و از چالشهای جدید نمیترسم. در کلاسهای هیپهاپ شرکت میکنم تا رقصنده بهتری شوم و از تجربههای جدید لذت ببرم.
با دوستانم از فرهنگها و تجربیات مختلف آشنا شدم و این به من کمک کرد تا به نسخه بهتری از خودم تبدیل شوم. وقتی با افرادی که متفاوت از من هستند، ارتباط برقرار میکنم، قویتر میشوم. یاد گرفتم که باید از مرزهای ذهنی خود عبور کنم و به دیگران نزدیک شوم، حتی اگر این کار دشوار باشد. این تلاشها به من کمک میکند تا به یک فرد بهتر تبدیل شوم و از زندگی لذت ببرم.
زیبایی در تفاوت: یادگیری از تنوع و ارتباطات انسانی
بقیه اشتباه زندگی میکنند، بنابراین روزی تصمیم گرفتم هیچ حرفی نزنم جز اینکه دوست جدیدمان میآید تا با هم بازی کنیم. وقتی دوستمون از راه رسید، پسرام با دیدن واکر او هیجانزده شدند و از او خواستند اجازه بدهد تا آن را امتحان کنند. آنها هرگز با دوستی معلول بازی نکرده بودند و در آن روز اصلاً احساس نکردند که او متفاوت است. این تجربه مشابهی بود که وقتی به ملاقات کودکان با سندرم دان و اوتیسم میرفتیم، بارها رخ داد. دایره دوستی آنها شامل تمام رنگها، نژادها و مذاهب بود و برایشان طبیعی بود که با یکدیگر بازی کنند.
زندگی فقط یک راه درست ندارد؛ راههای زیادی برای هر کس وجود دارد. زیبایی زندگی در همین تفاوتهاست. در کلاسهای هیپهاپ، ما از مناطق و نژادهای مختلف کنار هم مینشینیم و همدیگر را تشویق میکنیم. هر کس تعریف خاص خود را از رقص دارد و حرکاتش متفاوت است، اما این تفاوتها زیبایی کار را بیشتر میکند. اگر همیشه سؤال بپرسیم و دنبال دنیاهای جدید باشیم، میتوانیم روابط عمیقتری با دیگران برقرار کنیم.
داستان زندگی شما چه شکلی است؟ آیا رنگها و نژادهای مختلفی در آن وجود دارد؟ تصور کنید اگر تنوع بیشتری به داستانتان اضافه کنید، چه تأثیری بر درک و فهم دیگران خواهد داشت. هر روز که بیدار میشوید، شکل زندگیتان را انتخاب میکنید. به تصاویر کتاب زندگیتان نگاه کنید؛ آیا همه آنها شبیه به هم هستند؟ لطفاً یک فصل را ۷۵ بار تکرار نکنید و اسمش را زندگی نگذارید.
ما به دنبال کلیسایی چندملیتی و چندفرهنگی بودیم تا یک اجتماع واقعی پیدا کنیم. اعتراف به اینکه کارهایی انجام دادهایم که آزاردهنده بودهاند، کار راحتی نیست، اما بدون این اعتراف، چطور میتوانیم تغییر کنیم؟ به اطرافتان نگاه کنید؛ آیا پر از آدمهای شبیه به خودتان است؟ اگر بله، پس به دنبال دوستان جدید و تجربیات جدید بروید.
بریتنی به من اجازه میدهد درباره نژاد و تعصبات غیرارادی سؤال بپرسم. او یک بار گفت که از سؤال پرسیدن ناراحت نمیشود، فقط زمانی ناراحت میشود که کسی فکر کند جواب تمام سؤالاتش را میداند. بنابراین، من سوالاتم را با احترام پرسیدم.
دروغ بیستم خلاصه کتاب خودت باش دختر
دروغ من به یک قهرمان نیاز دارم. این قهرمان کسی نیست جز خودم. وقتی بچه بودم، کمی تپل بودم و اهل ورزش نبودم، اما بعد از سالها تصمیم گرفتم که تغییر کنم. وقتی دیو، همسرم، در نیمه ماراتون شرکت کرد، من هم به او ملحق شدم. با اینکه از دویدن متنفر بودم، میخواستم به خودم ثابت کنم که میتوانم ۱۳ مایل بدوم.
شروع به تمرین کردم و با وجود تمام چالشها، قویتر شدم. در اولین نیمه ماراتونم، در حالی که آهنگ “من به یک قهرمان نیاز دارم” از بانی تیلر پخش میشد، به این آگاهی رسیدم که من قهرمان خودم هستم. این تجربه به من نشان داد که هیچ کس نمیتواند بدون اراده خودم مرا وادار به تغییر کند.
تغییر آسان نیست، اما من قدرت این کار را دارم. هر زنی باید احساس کند که قهرمان زندگی خود است. باید هدفی برای خود تعیین کند و برای رسیدن به آن تلاش کند. مهم نیست که هدف چیست؛ باید همین حالا اقدام کنید و به خودتان ثابت کنید که میتوانید.
دست از انتظار برای رسیدن شخص دیگری بردارید و کنترل زندگیتان را به دست بگیرید. نترسید و از خودتان فدا نکنید. بلند شوید و از جایی که هستید شروع کنید. خودتان باشید و به جلو حرکت کنید.