کتاب انتظارش را نداشتم، نوشته ی ریچل هالیس به بررسی چالشهای سخت زندگی میپردازد و به خوانندگان کمک میکند تا در زمانهای بحرانی، دوباره به زندگی عادی خود بازگردند. خلاصه کتاب انتظارش را نداشتم به این نکته میپردازد که چگونه این چالشها و تراژدیها میتوانند زندگی را به هم بریزند و احساس ناامیدی ایجاد کنند.
هالیس تأکید میکند که در چنین شرایطی، طبیعی است که احساس کنیم زندگی هرگز به حالت قبل برنمیگردد. اما با تلاش و اراده، میتوان از این بحرانها عبور کرد و به فردی قویتر و هدفمندتر تبدیل شد.
شروع خلاصه کتاب انتظارش را نداشتم
کته اول به اهمیت پذیرش هویت واقعی خود در مواقع بحران پرداخته و بیان میکند که با این اقدام میتوانید از دشواریها عبور کنید. تجربه یک بحران شبیه به این است که خود را در سیارهای دیگر پس از سفر به سرعت نور بیابید. بدنتان در این سیاره جدید است، اما ذهنتان هنوز به آنجا نرسیده است. شما همچنان با روشی که قبلاً در زمین رفتار میکردید، فکر میکنید.
پس از بحران، به سرعت متوجه برخی تغییرات میشوید. برای مثال، زمانی که یکی از عزیزانتان فوت میکند، به وضوح مییابید که او رفته است. یا وقتی از همسرتان طلاق میگیرید، باید روزها و شبها را به تنهایی سپری کنید. این وقایع آسیبزا همچنین هویت شما را به چالش میکشند. در بسیاری از مواقع، شما متوجه به چالش کشیده شدن هویتتان نخواهید شد و یا بهسرعت با آن کنار نخواهید آمد. زندگی گاهی چنان شما را در شوک فرو میبرد که باید با اضطراب شدید مواجه شوید.
بیایید به بررسی و مواجهه با سه نوع بحران که ممکن است هویت شما را تغییر دهد بپردازیم:
- اولین نوع بحران هویت: این احساس است که هویت شما از شما گرفته شده است. بهعنوان مثال، اگر بیوه شدهاید، ممکن است احساس کنید هویت خود را بهعنوان همسر از دست دادهاید و از خود بپرسید: “من اکنون کی هستم؟” اما واقعیت این است که شما هنوز هم همان همسر شگفتانگیز هستید. این هویت را بهدست آوردهاید و هیچ بحرانی نمیتواند آن را از شما بگیرد.
- دومین نوع بحران هویت: این بحران به سلب هویتی که آرزوی آن را دارید مربوط میشود. شاید آرزو دارید مادر باشید اما نازایی مانع این امر شده است. در این مورد، باید از خود بپرسید که آیا بیش از حد به روشهایی که میخواهید این هویت را به دست آورید وابسته هستید. راههای بسیاری برای تبدیل شدن به یک مادر یا کارآفرین وجود دارد و نیازی نیست از هویت رویایی خود دست بکشید، بلکه باید بتوانید انعطافپذیر باشید.
- سومین بحران: این بحران زمانی رخ میدهد که به هویتی که فکر میکردید میخواهید وفادار هستید، اما دیگر شما را راضی نمیکند. شاید زندگی خود را بر اساس وکیل بودن بنا نهادهاید، اما وقتی به عنوان یک وکیل در شرکتی مشغول به کار میشوید، احساس پوچی میکنید. این زمان مناسبی است تا اولویتهای خود را بازنگری کنید. اگر در مورد هویت واقعی خود با خودتان صادق باشید، ممکن است متوجه شوید که به دنبال هویت دیگری هستید، مانند کار خلاقانهتر یا نقشی انعطافپذیرتر که به شما اجازه دهد وقت بیشتری با خانواده صرف کنید.
در نهایت، شما و تنها شما مسئول تعریف هویت خود هستید. خودشناسی صادقانه کلید موفقیت شما خواهد بود.
بخش دوم خلاصه کتاب انتظارش را نداشتم
در اینجا بیان میکند که اگر شما خودتان باعث به وجود آمدن بحرانی شدهاید، نباید اجازه دهید احساس گناه شما را محدود کند. گاهی اوقات بحرانها به طور کامل خارج از کنترل شما هستند، مانند ضعف اقتصادی که شغل شما را تحتالشعاع قرار میدهد یا تشخیص بیماری سرطانی که ناگهان بر زندگیتان تأثیر میگذارد. اما ممکن است زمانهایی وجود داشته باشد که خود را در بحرانی بیابید که نمیتوانید به دنبال مقصر دیگری بگردید. در چنین زمانی، زندگیتان از هم میپاشد چرا که خودتان مسبب آن هستید.
خبر بد این است که هیچکدام از ما کامل نیستیم و همه ما نقصهایی داریم. ممکن است گاهی اوقات بهطور ناخودآگاه ریاکار، بیوفا یا عصبانی به نظر برسیم و حتی ممکن است با مشکلاتی مانند اعتیاد دست و پنجه نرم کنیم. همه ما توانایی ایجاد ضربه روحی به خود و دیگران را داریم. پس در مواجهه با این حقیقت ناخوشایند، چگونه میتوانیم با بحرانی که خود ایجاد کردهایم مقابله کنیم و بر آن فائق آئیم؟
برای شروع، در رابطه با احساس گناه و شرم، نکتهای مهم وجود دارد: شما باید قادر باشید تشخیص دهید که آیا کار اشتباهی انجام دادهاید یا نه. مقابله با نقش خود در ایجاد بحران، اولین قدم اساسی برای غلبه بر هر بحرانی است که خودتان آن را ساختهاید.
اما قدم بعدی چیست؟ مهم نیست که چقدر دشوار به نظر میرسد، باید تلاش کنید تا احساس گناه خود را از بین ببرید. هرگونه که بخواهید میتوانید خودتان را به خاطر احساس گناه مجازات کنید، اما این احساس نمیتواند مشکلات شما را حل کند یا موقعیتتان را بهبود بخشد؛ در عوض، این احساس بیشتر شما را در بحران گرفتار نگه میدارد.
برای مقابله با حس خودبیزاری ناشی از گناه، باید آن را با حس مخالف آن یعنی خوددوستی جایگزین کنید. دوست داشتن خود برای غلبه بر احساس گناه نیازمند شهامت بالایی است. افراد اطراف شما ممکن است این فرآیند را برایتان دشوارتر کنند، اما برای عبور از بحران، التیام احساسات منفی و نگذاشتن اجازه به دیگران برای سوءاستفاده از احساس گناه شما بسیار مهم است.
اغلب در روابطی که اعتماد از بین رفته، مانند خیانت، طرف خطاکار نیاز دارد تا شخص مقابلش احساس گناه کند. آسیبدیده ممکن است احساس گناه را به عنوان مجازاتی شایسته ببیند، اما این مجازات میتواند مانع از پیشرفت آن زوج شود؛ چرا که تمرکز آنها باید بر بازسازی اعتماد باشد.
زمانی که یک رابطه به مرحلهای میرسد که احساس گناه قابل حذف نیست، احتمال پایان زندگی مشترک وجود دارد. ممکن است شما از احساس گناه رها شوید، اما اطرافیانتان به راحتی آن را نپذیرند. این موضوع ممکن است برای فردی اتفاق بیفتد که بعد از یک طلاق سخت آمادگی دارد با فردی جدید قرار بگذارد، اما فرزندانش با او مخالفند. یا برای فردی که به تازگی ترک اعتیاد کرده و مشتاق است تا زندگیاش را از نو بسازد، در حالی که خانوادهاش بر اشتباهات گذشته او تمرکز دارند.
شما مجبور نیستید احساس گناه کنید، مهم نیست مردم چگونه فکر میکنند. با بخشش این احساس را پشت سر بگذارید و به اطرافیانتان اجازه دهید به مرحله درک شرایط شما دست یابند.
بخش سوم خلاصه کتاب انتظارش را نداشتم
این قسمت تأکید میکند که تغییر دیدگاه میتواند یک بحران را به فرصتی تبدیل کند. آیا تا به حال به شهر پیزا در ایتالیا سفر کردهاید؟ این شهر به خاطر برج کج مشهورش شناخته میشود. در حال حاضر، این برج روی کارتهای پستال زیبا به نظر میرسد، اما از نزدیک، زیبایی آن تا حدی زیر سؤال میرود؛ اندازهاش کوچک و حتی ناامیدکننده به نظر میرسد. با این حال، این برج با اندازه متوسطش برای گردشگران از بسیاری از آسمانخراشها محبوبتر است و همه اینها به خاطر عکسهاست. اگر شخصی دوربین در دست داشته باشد و از زاویهای صحیح عکاسی کند، به نظر میرسد فرد برج را در آغوش گرفته یا آن را بالا نگه داشته است. علاوه بر این، به نظر میرسد که فرد هماندازه برج است.
برج پیزا مثالی جالب است، زیرا نشان میدهد که چقدر تغییر دیدگاه آسان است و چگونه این تغییر میتواند تحولات چشمگیری به همراه داشته باشد. واکنشی که به یک بحران نشان میدهید به شدت به دیدگاه شما نسبت به آن بستگی دارد.
از یک جنبه، طلاق میتواند وحشتناک باشد و بهانهای برای حبس کردن خود در خانه و دور ماندن از اجتماع شود. اما از دیدگاهی دیگر، اگرچه این موضوع به شدت دشوار است، میتواند فرصتی برای تجربه یک فصل جدید از زندگی باشد. متأسفانه، بسیاری از افراد دیدگاه خود را نسبت به یک موقعیت با واقعیت اشتباه میگیرند؛ این باعث میشود که اصلاح دیدگاه برایشان دشوارتر شود.
اما چگونه میتوانید دیدگاه خود را تغییر دهید؟
- گام اول: به یاد داشته باشید که شما قبلاً بارها دیدگاهتان را تغییر دادهاید. بهعنوان مثال، ممکن است در کودکی باور داشتهاید که لکلکها بچهها را میآورند یا دندانهای شیریتان توسط پری دندان برای جایزه جمعآوری میشود. حالا آیا این داستانها را باور میکنید؟ البته که نه، زیرا طرز فکر شما تغییر کرده است.
- گام دوم: صادقانه فکر کنید که تجربیات گذشته چگونه بر دیدگاه فعلی شما تأثیر گذاشته است. آیا تمامی حیوانات بد هستند یا شما تنها به خاطر یک تجربه منفی که در کودکی با یک گاو داشتید، اینگونه فکر میکنید؟
در هنگام بحران، سعی کنید دیدگاه خود را کنترل کنید. به دنبال راههای جدیدی برای بررسی ابعاد مختلف موضوع باشید و به تجربیات گذشته اجازه ندهید که دیدگاه فعلی شما را تعیین کنند. خود را با افرادی محاصره کنید که میتوانند به تغییر دیدگاه شما کمک کنند. ممکن است نتوانید یک موقعیت سخت را به یک وضعیت دلپذیر تبدیل کنید، اما حداقل میتوانید آن را قابل تحملتر کنید و نتیجه مطلوبتری را به ارمغان بیاورید.
بخش چهارم خلاصه کتاب انتظارش را نداشتم
بخش چهارم به اهمیت پرورش ذهنیت رشد برای عبور از بحرانهای قویتر و بزرگتر اشاره دارد. روشهای مختلفی برای واکنش به یک بحران وجود دارد؛ برخی افراد بهعنوان افرادی آسیبدیده و شکسته ظاهر میشوند، در حالیکه برخی دیگر رغم دردی که تحمل میکنند، قویتر، قدرتمندتر و انعطافپذیرتر از قبل از بحران عبور میکنند. در واقع، همه چیز بستگی به طرز تفکر شما دارد، به ویژه اینکه آیا ذهنیت رشد دارید یا خیر.
پیام اصلی اینجا این است که برای موفقیت در گذر از بحرانهای بزرگتر، باید ذهنیت رشد را در خود پرورش دهید. اما طرز تفکر رشد چیست؟ برای پاسخ به این سؤال، ابتدا به بررسی نقطه مقابل آن یعنی طرز تفکر ثابت میپردازیم. اگر دارای طرز تفکر ثابت باشید، بر این باور خواهید بود که تواناییها، مهارتها و استعدادهای شما محدود و تغییرناپذیرند. اگر در ذهنیت ثابتی گرفتار شوید، ممکن است احساس کنید که فراتر از محدودیتهای خود آزمایش شدهاید و حتی بدتر اینکه هیچ کاری از دستتان ساخته نیست.
از طرف دیگر، اگر دارای طرز تفکر رشد باشید، بر این باورید که میتوانید تواناییها، مهارتهای جدید و استعدادهای جدید را پرورش دهید. افرادی که ذهنیت رشد دارند، ضربههای روحی را آسانتر از دیگران تحمل نمیکنند، اما تفاوت آنها در این است که قبول کردهاند با تلاش کافی میتوانند مهارتها و قدرتهای لازم را برای غلبه بر چالشهایشان توسعه دهند.
داشتن ذهنیت رشد به شما کمک میکند تا بیشتری سازگاری را نشان دهید و با تابآوری بیشتر از بحران خارج شوید. در مرحله اول، قبل از اینکه به دنبال راهحلهای مشکلاتتان باشید، باید دقیق و روشن باشید. جستجو در مورد کلمات مشخصی مانند طلاق و سوگواری هیچ فایدهای ندارد و شما را به دریایی از اطلاعات غرق میکند که بیشتر آنها ارتباطی با وضعیت فعلیتان ندارند.
پیش از یادگیری، بیاموزید که چگونه یاد بگیرید. هیچکس فقط با خواندن یک کتاب آموزشی به بهترین شکل یاد نمیگیرد. از منابعی همچون آموزشهای یوتیوب، کلاسهای اجتماعی، هنردرمانی و کتابهای کاربردی استفاده کنید. در نهایت، اگر اولین تلاش شما نتیجه نداد، تسلیم نشوید. تسلیم شدن نشانه طرز تفکر ثابت شماست. داشتن طرز تفکر رشد یعنی امتحان کردن روشهای مختلف حتی پس از شکستهای متعدد و متوالی. به این معنا که شما به تلاش خود ادامه میدهید تا زمانی که رویکردی پیدا کنید که برای شما کارساز باشد.
بخش پنجم خلاصه کتاب انتظارش را نداشتم
این بخش تأکید میکند که قرار گرفتن در شرایط بحران نمیتواند بهانهای برای دست کشیدن از زندگی باشد. هنگام تجربه یک بحران، ممکن است عمیقاً ناراحت شوید؛ مانند زمانی که یک رابطه عاشقانه ناگهان به پایان میرسد، پشتوانه مالیتان قطع میشود، یا یکی از عزیزانتان فوت میکند. پس از چنین ضربه روحی مهمی، ممکن است احساس کنید که از دنیا جدا شدهاید. به تلفن خود پاسخ ندهید، جواب پیامهای دریافتیتان را به تعویق بیندازید یا از محل کار مرخصی بگیرید و کارهای منزل را نادیده بگیرید. این احساسات کاملاً طبیعی هستند و شما به زمانی نیاز دارید تا ناراحت باشید و این ناراحتی را ابراز کنید. همچنین باید مراحل بحران را طی کنید و خودتان را با شرایط وفق دهید.
اما اگر میخواهید از این ضربه روحی عبور کنید، باید دیر یا زود دست از گلایه بردارید و دوباره از زندگی خود محافظت کنید. هنگام تجربه یک بحران بزرگ، ممکن است احساس کنید که دنیا برای شما متوقف شده است. اما به محض اینکه تاریکترین لحظات غم و اندوه شما سپری شوند، باید دوباره به جهان ملحق شوید. این منصفانه نیست که از زندگی خود کنار بکشید؛ در واقع، شما به اطرافیان خود مدیون هستید که این کار را انجام ندهید.
البته شما مدیون همه افراد نیستید، اما نسبت به شریک زندگی، نزدیکترین دوستان و همکارانتان باید مسئولیتپذیر باشید. اگر والدین هستید، بهویژه باید به فرزندانتان این مسئولیت را بدهید؛ بنابراین نباید با کنار گذاشتن زندگی خود، این مسئولیت را به دوش آنها بگذارید یا آنها را بترسانید.
شاید به کمک احتیاج داشته باشید. بازگشت به زندگی پس از یک بحران کار آسانی نیست، اما خوشبختانه منابع زیادی برای افرادی که در حال عبور از بحران هستند موجود است. شما میتوانید به یک گروه حمایت اختصاصی بپیوندید، درمانگری پیدا کنید یا با یک دوست قابل اعتماد درد و دل کنید. اگر فردی درونگرا هستید، میتوانید به خاطرهنویسی یا مدیتیشن روی آورید. به یاد داشته باشید که هر نوع حمایتی ممکن است برای شما مناسب نباشد و این بخشی از فرایند سوگواری و بهبودی است.
تا زمانی که چیزی را امتحان میکنید، در مسیر درست قرار دارید. کار دیگری که میتوانید انجام دهید، به کار بردن تکنیکهای مدیریت استرس است. این به این معناست که عادتها و روالهای خود را در یک برنامه تنظیم کنید تا مطمئن شوید از مراقبت از خود غافل نمیشوید. هر کاری که لازم است برای حفظ سلامتی، آرامش و استراحت خود انجام دهید. وقتی برای خود زمان نگذارید، نمیتوانید به خودتان کمک کنید.
بخش ششم خلاصه کتاب انتظارش را نداشتم
قسمت ششم اشاره میکند که در زمان بحران، عادات بد تنها میتوانند رنجشهای شما را تشدید کنند. وقتی یک روز پر از استرس در محل کار دارید، ممکن است به دنبال راههایی برای آرامش خود باشید، مانند خوردن یک دونات اضافی از اتاق استراحت، افراط در خرید درمانی در زمان ناهار، یا نوشیدن یک بطری نوشیدنی در راه بازگشت به خانه. این لذتهای کوچک میتوانند به طور موقت استرس شما را کاهش دهند، اما هنگامی که با بحرانهای مستمر روبهرو هستید، این لذتها ممکن است به عادات سمی تبدیل شوند.
در زمان یک تجربه آسیبزا، مغز شما به طور چشمگیری تحت تأثیر استرس قرار میگیرد و این موضوع به این معنی است که توانایی شما برای تصمیمگیری و حل مشکلات مختل میشود. زمانی که زندگی شما آرام است، شاید با خودتان بگویید که از سیگار کشیدن دست بکشید و به قدم زدن بروید تا ذهنتان را آرام کنید، اما در شرایط بحرانی، مغز شما قادر به اتخاذ این تصمیمات سالم نیست. بنابراین شما به مکانیزمهای مقابلهای روی میآورید که نیازی به فکر کردن درباره آنها ندارید.
به عبارت دیگر، در زمان بحران، عادات شما کنترل را به دست میگیرند و عادتهایی که به ظاهر بیضرر به نظر میرسند، مانند آرامش با یک لیوان نوشیدنی، میتوانند از کنترل خارج شوند. به زودی این فعالیتها به جای کاهش استرس، باعث تشدید آن خواهند شد. بنابراین ایجاد عادات خوب بسیار اهمیت دارد. اگرچه ایجاد عادات سالم در شرایط آرامتر راحت است، اما حتی در میانه یک بحران نیز میتوانید عادات سالمی را ایجاد کنید.
در وهله اول، سعی کنید به نفس کشیدن توجه کنید. بله، شما این عمل را بهطور ناخودآگاه انجام میدهید، اما هنگامی که شرایط سخت میشود، سعی کنید با تمرکز نفس بکشید. چشمان خود را ببندید، چند نفس عمیق بکشید و قبل از پرداختن به حل مشکل بعدی، ذهن خود را متمرکز کنید.
همچنین، ورزش را فراموش نکنید و به خودتان سخت نگیرید؛ اکنون زمان انجام تمرینات سنگین نیست. به جای آن، تمرینات شهودی را امتحان کنید. به صدای بدن خود گوش دهید و تصمیم بگیرید که آن روز به چه نوع تمرینی نیاز دارید. ممکن است نیاز داشته باشید که با تمرینات هوازی، ضربان قلب خود را افزایش دهید. به نیازهای خود گوش کنید و اجازه دهید آنها فعالیتهای شما را تعیین کنند.
بخش هفتم خلاصه کتاب انتظارش را نداشتم
حتی در شرایط بحران، سعی کنید شادی را پیدا کنید. رابرت فراست میگوید بهترین راه برای خروج، عبور از میان موقعیت است، و این موضوع بهویژه هنگام مواجهه با یک رویداد آسیبزا صدق میکند. شما باید بحران را پشت سر بگذارید و به سمت زندگی جدیدی پیش بروید. نحوه برخورد شما در این سفر به خودتان بستگی دارد: شما میتوانید تلخ و غمگین باشید یا میتوانید چیزهایی را پیدا کنید که در طول مسیر به آنها لبخند بزنید.
اگر فکر میکنید که یافتن شادی در این شرایط ممکن نیست، به این مثال توجه کنید: در اوایل قرن بیستم، هنگامی که مجرمان در ملأ عام به دار آویخته میشدند، بیشتر آنها با نزدیک شدن به چوبهدار اخم میکردند؛ اما برخی از آنها میخندیدند، سوت میزدند و حتی جوک میگفتند. این پدیده به وجود آورندهی چیزی به نام «طنز تلخ» است.
اگرچه تصور چنین شرایطی ناخوشایند است، اما حتی در بدترین وضعیتها هنوز هم میتوان فضای شوخی و شادی را ایجاد کرد. زمانی که اتفاق بدی برای شما میافتد، ممکن است با خندیدن یا لذت بردن از چیزهایی که سابقاً موجب خوشحالیتان بودند، احساس گناه کنید. اما این کارها نادرست نیستند. در حقیقت، یافتن خنده و شادی در زندگی، بهویژه در زمانهای بحرانی، از همیشه مهمتر است. مهم نیست که شوخی و شادی شما کوچک باشد یا بزرگ، زیرا شوخی به برونریزی احساسات و عواطف کمک میکند.
با پیدا کردن چیزی که به آن بخندید، به بحران خود میگویید: «شاید از من چیزهای زیادی را گرفتهای، اما توانایی خندیدن را از من نمیتوانی بگیری.» خنده ابزاری برای ابراز خود است و نشان میدهد که شما هنوز اینجا هستید و توانایی احساس شادی را دارید.
شاید این موضوع از لحاظ تئوری منطقی به نظر برسد، اما وقتی در عمق بحران قرار دارید، ممکن است از خود بپرسید: «من باید به چه چیزی خوشحال باشم؟» یافتن شادی در زمانی که زندگیتان به تازگی از هم پاشیده است، بهنظر آسان نیست، اما غیرممکن هم نیست.
برای این کار، میتوانید یک دفترچه شکرگزاری داشته باشید و لیستی از مواردی که در زندگی بابت وجودشان سپاسگزارید تهیه کنید. برخی روزها ممکن است برای پیدا کردن انگیزه برای شکرگزاری تلاش کنید، اما بهتدریج با عادت کردن به تمرکز بر روی چیزهایی که شما را خوشحال میکنند، شادیها به مرور زمان بر روی هم انباشته خواهند شد.
شادی خود را خلق کنید و به خاطر داشته باشید که شادی نباید ناگهانی باشد. سعی کنید کارهایی را برای خود برنامهریزی کنید که شادی به همراه داشته باشند.