آیا تا به حال به داستان زندگی یکی از بزرگترین فوتبالیستهای تاریخ فکر کردهاید؟ کتاب “رونالدو: ظهور یک برنده” نوشته مایکل پارت، شما را به دنیای کریستیانو رونالدو، ستاره پرتغالی فوتبال، میبرد. خلاصه کتاب رونالدو ظهور یک برنده نه تنها به بررسی زندگی حرفهای او میپردازد، بلکه به چالشها، موفقیتها و انگیزههای او در مسیر تبدیل شدن به یک قهرمان جهانی میپردازد.
بخش اول خلاصه کتاب رونالدو ظهور یک برنده
کریستیانو رونالدو در روز ۶ جولای ۲۰۰۹، با هیجان و استرس به مراسم معارفهاش در رئال مادرید میرسد. او در آینه به خود نگاه میکند و میداند که این روز، روز تحقق رویایش است. در خیابانها، ترافیک سنگینی به سمت ورزشگاه سانتیاگو برنابئو جریان دارد و طرفداران با پوشیدن پیراهنهای سفید، برای دیدن او جمع شدهاند.
رونالدو به یاد دوران کودکیاش میافتد، زمانی که در خیابانهای مادرید فوتبال بازی میکرد و همیشه آرزو داشت برای رئال مادرید بازی کند. او به صحنه میرود و با قهرمانان بزرگ فوتبال، مانند آلفردو دی استفانو و اوزبیو، ملاقات میکند.
در این حین، یادآوری از مراسم غسل تعمیدش در کلیسای سانت آنتونیو و انتظار مادرش، ماریا دولورس، برای حضور پدرش و پدرخواندهاش در آن روز، به ذهنش میآید. او به عشق خانواده و فوتبال در جزیره مادیرای خود فکر میکند و میداند که این لحظه، نقطه عطفی در زندگیاش است.
سفر یک پسربچه به سوی بزرگترین آرزوها
این روز، روزی است که او از یک پسربچه فقیر به یکی از بزرگترین بازیکنان تاریخ فوتبال تبدیل میشود.
در ساعت ۶ و ۳۰ دقیقه، فرنا و خوز دینیس به کلیسای سانت آنتونیو رسیدند و با عجله وارد شدند. مراسم غسل تعمید کریستیانو رونالدو بدون مشکل برگزار شد، اما در کمال تعجب کشیش، خوز دینیس پیراهن تیم فوتبال آن دینیا را به کریستیانو پوشاند.
کریستیانو ۵ ساله در خانهای کوچک در فونچال زندگی میکرد، جایی که تنها یک اتاق برای والدین و یک اتاق برای بچهها وجود داشت. او همیشه به فوتبال علاقه داشت و از بالکن خانهاش بچهها را میدید که به زمین فوتبال میروند.
کریستیانو با شوق و ذوق میخواست به آنها بپیوندد، اما بچهها او را پس میزدند و میگفتند که هنوز خیلی کوچک است. او ناامید به بالکن برگشت و با درست کردن توپی از جورابش، شروع به تمرین کرد.
بازی و یادگیری در خانواده رونالدو
وقتی پدرش از کار برگشت، کریستیانو با شادی به سمت او دوید و در آغوشش گرفت. این لحظه برای او بهترین حس دنیا بود.
کریستیانو در حال بازی با پدرش، خوز دینیس، به خانهشان در بالای تپه اشاره میکند و از گم شدن توپش میگوید. پدرش با خنده توپ کهنهای را از ساکش بیرون میآورد و به او میدهد. کریستیانو با شوق و تعجب میپرسد آیا توپ جدیدی برایش خریدهاند، اما پدرش میگوید که این توپ را از یک بچه پایین تپه گرفته است.
کریستیانو با ناراحتی شروع به گریه میکند، اما پدرش او را آرام میکند و میگوید که شوخی کرده است. کریستیانو با خوشحالی به سمت مادرش میدود و توپ را به او نشان میدهد.
در خانه، مادرش دولورس غذایی سنتی تهیه کرده بود، اما به دلیل کمبود پول، غذا بدون ماهی بود. کریستیانو با وجود سن کمش، تفاوت غذاها را میدانست و در حین غذا خوردن بازی میکرد. پدرش به او یادآوری میکند که برای بازی به انرژی نیاز دارد و باید غذا بخورد.
پس از صرف غذا، کریستیانو با توپش به بیرون میرود و با سرعت و تکنیکهای جالبی که یاد گرفته، به بازی ادامه میدهد. او به سمت بچههای بزرگتر میرود و با ضربهای به توپ، آن را به قوطی حلبی میزند و با شادی در خیابان شروع به دویدن میکند.
خوز دینیس از دور به پسرش نگاه میکند و به ضربههای فوقالعاده او افتخار میکند. این لحظات، نشاندهنده عشق و علاقه کریستیانو به فوتبال و حمایت خانوادهاش از اوست.
بخش دوم خلاصه کتاب رونالدو ظهور یک برنده
در یکی از روزهای بهاری، کریستیانو ۶ ساله از خواب بیدار میشود و صدای جر و بحث پدر و مادرش را میشنود. پدرش که دوباره بیش از حد نوشیده، با مادرش که در حال آماده کردن غذاست، دعوا میکند. مادرش همیشه از او میخواهد که از نوشیدن دست بکشد، اما پدر هرگز به قولش عمل نمیکند. کریستیانو از این وضعیت ناراحت است و میداند که پدرش در حالت مست، دیگر خودش نیست. او به پدرش عشق میورزد و امیدوار است که روزی این عادت بد را ترک کند.
کریستیانو از فقر متنفر است و میداند که راهی برای فرار از آن وجود دارد. او آرزو دارد که خانوادهاش در خانههای زیبا زندگی کنند و پدرش خوشحال و سالم باشد. در این حین، او به خیابان میدود و توپش را برمیدارد. بوی غذا از آشپزخانه به مشامش میرسد، اما او نمیخواهد غذا بخورد و فقط میخواهد فوتبال بازی کند.
مادرش او را صدا میزند، اما او در خیابان مشغول بازی است. خواهرش کاتیا و برادرش هوگو متوجه میشوند که کریستیانو با توپش بیرون رفته است. مادرش اجازه میدهد که او بازی کند و بعد از غذا خوردن، خودش به دنبالش برود. کریستیانو به دیواری که همیشه تمرین میکند میرسد و با شوق ضرباتش را به دیوار میزند. او بچههای بزرگتر را میبیند و با اعتماد به نفس اعلام میکند که حالا به اندازه کافی بزرگ شده است.
کریستیانو و چالشهای بزرگترها
کریستیانو وقتی به بچههای بزرگتر رسید، توپ را کنترل کرد و با نیشخندی گفت که حالا به اندازه کافی بزرگ شده است. آدلین نیو از او پرسید در مورد چه چیزی صحبت میکند و کریستیانو با اعتماد به نفس گفت که حالا ۶ ساله است و میتواند با آنها بازی کند. بچهها خندیدند و آدلین توپ را از او گرفت و گفت که معلوم است تمرین کرده است.
کریستیانو احساس میکرد در بهشت است و با شجاعت توپ را به سمت بالای تپه شوت کرد. وقتی توپ به آدلین نیو برخورد کرد، او با خنده گفت که وقتی ۹ ساله شد، برگردد. کریستیانو با وجود سن کمش، میدانست که هرگز هم سن آنها نمیشود، اما با اعتماد به نفس به بازی ادامه داد.
آدلین به او گفت که در وسط زمین بازی کند و اگر توپ به او رسید، پاس بدهد. کریستیانو با مهارت توپ را از یکی از پسرها دزدید و به آدلین پاس داد، اما آدلین نتوانست گل بزند و کریستیانو ناراحت شد. آدلین او را آرام کرد و گفت که این فقط یک بازی است.
کریستیانو با جدیت گفت که از آدلین بهتر بازی میکند و در حالی که به خانه برمیگشت، به آدلین گفت که میخواهد برای رئال مادرید بازی کند. وقتی به خانه رسید، مادرش از او پرسید چرا دیر کرده و کریستیانو با افتخار گفت که با آدلین و پسرهای بزرگتر بازی کرده است. او از اینکه فقط دو گل زده ناراحت بود و آرزو داشت هتریک کند.
بخش سوم خلاصه کتاب رونالدو ظهور یک برنده
کریستیانو در شب کریسمس ۱۹۹۱ به نورهای درخشان بندر فونچال نگاه میکند و قلبش تندتر میزند. خواهرش الما کنارش مینشیند و به زیبایی منظره خیره میشود. آنها درخت کریسمس بزرگی را میبینند و کریستیانو آرزو میکند که کاش خودشان هم یک درخت داشتند، اما میداند که نمیتوانند. الما به او میگوید که هدیهای در کار نیست و پدرشان نمیتواند درختی بخرد.
باران شروع به باریدن میکند و الما دست کریستیانو را میگیرد تا به خانه بروند. ساعتی بعد، صدای باران و قطرات آن در خانه به گوش میرسد و کریستیانو با لبخند و توپی که در آغوش دارد، خوابش میبرد. مادرشان، دولورس، به آنها نگاه میکند و آرزوی زندگی بهتری برای فرزندانش دارد.
صبح روز بعد، پدرخواندهاش فرنا به خانه میآید و کریستیانو در را باز میکند. فرنا از او میپرسد که چرا قبل از باز کردن در نمیپرسد کیست و سپس هدیهای را از پشتش بیرون میآورد. کریستیانو با شوق به هدیه نگاه میکند و وقتی جعبه را باز میکند، یک ماشین مسابقه قرمز میبیند. اما ناامید میشود و هدیه را روی میز میگذارد. فرنا از او میپرسد که آیا نمیخواهد آن را باز کند، اما کریستیانو با عجله به اتاقش میرود تا توپ فوتبالش را بیاورد.
کریستیانو و آرزوی فوتبال
کریستیانو با خوشحالی به فرنا میگوید که ماشین مسابقه را به هوگو بدهد چون او عاشق ماشینهاست. فرنا با خنده به او میگوید که هیچکس به درخت کریسمس احتیاج ندارد و سپس هدیهای را به کریستیانو میدهد. کریستیانو با شوق جعبه را باز میکند و یک ماشین مسابقه قرمز میبیند، اما ناامید میشود و میگوید که او فقط فوتبال دوست دارد.
در مدرسه، کریستیانو با موهای خیس و لبخند به کلاس میآید و معلمش از او استقبال میکند. او به فوتبال فکر میکند و در زمان ناهار، در حالی که بچهها غذا میخورند، خودش را عادت داده که ناهار نخورد و به تمرین بپردازد. او با جورابهایش توپ را کنترل میکند و در دستشویی حرکات جدیدی را تمرین میکند.
در خیابان، کریستیانو و بچهها بازی میکنند و او با تکنیکهایش دو مدافع را جا میگذارد و گل میزند. آدلین از او تعریف میکند و کریستیانو میگوید که تمریناتش جواب داده است. بازی ادامه پیدا میکند و او دوباره گل میزند. پسرعمویش نونو از دور او را تماشا میکند و به پدرش میگوید که کریستیانو میتواند با آنها بازی کند.
نونو به خانه کریستیانو میرود و او را بیدار میکند تا به بازی بیاید. کریستیانو با شوق از خواب بیدار میشود و آماده میشود تا به بازی بپیوندد.
کریستیانو با هیجان به زمین فوتبال واقعی آند دورینی میرسد و میبیند که نونو در حال تمرین است. او دلش میخواهد به بازی بپیوندد و وقتی نونو گل میزند، بیشتر هیجانزده میشود. پدرش از او میخواهد که با نونو تمرین کند و کریستیانو با قلبی تند به سمت زمین میرود.
او به سکوها نگاه میکند و مادرش را میبیند که تازه رسیده است. کریستیانو با سرعت و مهارت به بازی ادامه میدهد و با دریبل زدن مدافعان، توپ را از میان پاهای یکی از آنها عبور میدهد و به دروازه نزدیک میشود. با یک ضربه محکم، توپ را به گل تبدیل میکند و حس فوقالعادهای را تجربه میکند.
بقیه تیم به او تبریک میگویند و کریستیانو دو گل دیگر هم میزند. وقتی هتریکش کامل میشود، مربی و دیگر بزرگترها او را تحسین میکنند و میگویند که او فوقالعاده است. این لحظات برای کریستیانو پر از شادی و موفقیت است.
بخش چهارم خلاصه کتاب رونالدو ظهور یک برنده
کریستیانو در حالی که خوابش برده، با صدای ترمز ماشین از خواب میپرد و میلو به او میگوید که دیر کرده و باید برای بازی آماده شود. کریستیانو با عجله به سمت دستشویی میدود و میلو به او میخندد. وقتی به زمین میرسد، مربیاش، آلفونسو، او را تماشا میکند و میبیند که کریستیانو با سرعت و مهارت بازی میکند.
اما کریستیانو احساس ناراحتی میکند و نمیخواهد بازی کند، چون تیمش در حال باختن است. پدرش، خوز دینیس، او را تشویق میکند که به میدان برگردد و به او میگوید که تیم به او نیاز دارد. کریستیانو با وجود ناراحتیاش به زمین برمیگردد و تلاش میکند تا به تیم کمک کند.
او توپ را به مهاجم پاس میدهد، اما مهاجم توپ را از دست میدهد و تیم حریف گل میزند. کریستیانو عصبانیش را کنترل میکند و در نیمه دوم با انگیزه بیشتری به بازی ادامه میدهد. او با دریبل زدن همه بازیکنان حریف، گلهای زیبایی به ثمر میآورد و تیمش را به پیروزی میرساند. در نهایت، او با لبخند به مادرش در سکوها نگاه میکند و موفقیتش را جشن میگیرد.
داستان یک استعداد جوان
دولورس، خوز دینیس و فرنا در اتاق نشسته بودند و نگرانی فرنا از آینده کریستیانو حس میشد. او میدانست که ناسیونال خوب است، اما خوز دینیس تأکید میکرد که اگر کریستیانو میخواهد به تیم بزرگتری برود، باید به تیم او یعنی ماریتیمو برود. دولورس هرگز با این موضوع موافق نبود. فرنا پیشنهاد کرد که با کریستیانو صحبت کنند تا نظرش را بپرسند.
کریستیانو با توپش وارد اتاق میشود و فرنا به او میگوید که هر دو تیم او را میخواهند. او باید تصمیم بگیرد. کریستیانو گفت که به تیمی میرود که او را بیشتر بخواهد. فرنا به عنوان پدرخواندهاش پیشنهاد میدهد که با هر دو تیم ملاقات کنند تا ببینند کدام تیم بیشتر او را میخواهد. این ایده مورد تأیید والدین کریستیانو قرار میگیرد.
در یک رستوران، کریستیانو و خانوادهاش با رئیسهای ناسیونال و ماریتیمو ملاقات میکنند. ماریتیمو در آخرین لحظه کنسل میکند و ناسیونال تنها تیمی است که کریستیانو را میخواهد. او خوشحال میشود و میفهمد که زندگیاش به زودی تغییر خواهد کرد. او برای افزایش وزنش تلاش میکند و در اولین تمرین گلزنی میکند.
کریستیانو در تیم ناسیونال بهترین گلزن میشود، اما همتیمیهایش از اینکه او همه کارها را به تنهایی انجام میدهد ناراضی هستند. او به خاطر باختها گریه میکند و لقب “بچه گریه” را میگیرد. فصل به پایان میرسد و ناسیونال قهرمان میشود.
فرنا به کریستیانو میگوید که برای بزرگ شدن باید به همتیمیهایش کمک کند. کریستیانو به او میگوید که برای همه تیم پیروز میشود. فرنا به او یادآوری میکند که فوتبال یک ورزش تیمی است و اگر میخواهد بزرگ شود، باید این را درک کند. بعد از اینکه کریستیانو را پیاده میکند، فرنا با یکی از مدیران باشگاه اسپورتینگ لیسبون تماس میگیرد و میگوید که کریستیانو آماده است.
بخش پنجم خلاصه کتاب رونالدو ظهور یک برنده
کریستیانو در ابتدا مردی را که از اسپورتینگ لیسبون آمده بود نمیشناخت، اما خواهرش الما بعداً او را معرفی کرد. پائولو کاردوسو به دنبال استعدادهای جدید بود و میخواست بازی کریستیانو را بدون دخالت خانوادهاش ببیند. بعد از بازی، کاردوسو به خانواده آویرو گفت که باید کریستیانو را برای تست دعوت کنند. دولورس و خوز دینیس از این خبر شگفتزده شدند، اما فرنا به این موضوع امیدوار بود.
آن شب، خانواده آویرو در رستورانی در مارینا مهمان کاردوسو بودند و کریستیانو با اعتماد به نفس از تواناییهایش صحبت کرد. او به کاردوسو گفت که بهترین دوستش توپ است و همه دور میز خندیدند. چند روز بعد، کریستیانو با هواپیما به لیسبون رفت و با استرس به کمپ تمرینی اسپورتینگ رسید. او هرگز جزیره را ترک نکرده بود و حالا در برابر بزرگی اسپورتینگ احساس کوچکی میکرد.
در زمین تمرین، کریستیانو با اعتماد به نفس بازی کرد و گل زد. مربیان از بازی او شگفتزده شدند و کاردوسو گفت که او متفاوت است. بعد از تست، کریستیانو به عنوان بازیکن جدید اسپورتینگ انتخاب شد و خانوادهاش از این خبر خوشحال شدند. اما این خبر به زودی به ترس و ناراحتی تبدیل شد، زیرا کریستیانو باید دور از خانوادهاش زندگی کند و آنها نمیتوانستند به لیسبن مهاجرت کنند.
درسهای زندگی کریستیانو در کمپ تمرینی
در آگوست ۱۹۹۷، کریستیانو به کمپ تمرینی جوانان اسپورتینگ لیسبون رسید و احساس وحشت میکرد. او به خوابگاه رفت و با سه پسر دیگر هماتاق شد. فابیو، ژوزه و میگوئل هماتاقیهایش بودند و کریستیانو به سرعت متوجه شد که باید با چالشهای جدیدی روبرو شود. او به یاد خداحافظی با خانوادهاش افتاد و احساس میکرد که فرار از اینجا تنها راه حل است.
کریستیانو به مدرسه رفت و در آنجا مورد تمسخر قرار گرفت. بچهها لهجهاش را مسخره کردند و این موضوع او را عصبانی و ناراحت کرد. معلم او را معرفی کرد و کریستیانو با خشم و اشک از کلاس بیرون رفت و به استادیوم دوید تا گریه کند. او در رختکن نشسته بود و به فکر فرار بود که ناگهان کارلوس دیاز، یکی از مربیانش، از او خواست تا به تمیز کردن رختکن کمک کند.
کریستیانو ابتدا با عصبانیت پاسخ داد و گفت که او برای اسپورتینگ بازی میکند و خدمتکار نیست. دیاز به او یادآوری کرد که احترام باید به دست بیاید و اگر به دستورات مربی گوش ندهد، بازی بعدی را از روی نیمکت تماشا خواهد کرد. کریستیانو احساس کرد که باید به رفتار خود فکر کند و در نهایت به کاردوسو، مربیاش، گفت که میخواهد به خانه برگردد. کاردوسو به او گفت که همیشه کسی هست که کار را برایش سخت کند و مهم این است که چگونه واکنش نشان دهد. کریستیانو از این صحبتها درس گرفت و به فکر تغییر رفتار خود افتاد.
کریستیانو به عنوان توپ جمع کن جدید تیم اصلی اسپورتینگ لیسبون انتخاب شد و از این مسئولیت خوشحال بود. او با دوستانش برای خرید پیتزا به رستورانی نزدیک رفتند و در مسیر برگشت با گروهی از بچههای خیابانی مواجه شدند که قصد داشتند از آنها پول بگیرند. کریستیانو با شجاعت ایستاد و به آنها گفت که باید کار کنند تا پول درآورند. وقتی بچهها به او حمله کردند، او فریاد زد که فرار کنند و با ایستادن در مقابل آنها، ترس را در دلشان انداخت. در نهایت، آنها از ترس کریستیانو عقبنشینی کردند و او با خشم به خوابگاه برگشت.
مبارزه کریستیانو با ترس و امید
این شجاعت کریستیانو در خوابگاه پیچید و دیگر کسی به لهجهاش نمیخندید. اما در کلاس، کریستیانو دوباره دیر رسید و معلمش از او خشمگین بود. او از مدرسه متنفر بود و تنها به فوتبال فکر میکرد. وقتی به خوابگاه برگشت، مادرش دولورس به او گفت که برادرش هوگو به مشکلاتی افتاده و به مرکز ترک اعتیاد منتقل شده است. کریستیانو با شنیدن این خبر ناراحت شد و مادرش را در آغوش کشید و گفت که میداند اوضاع سختی دارند. دولورس نیز از او خواست که روی تمرینات و مدرسهاش تمرکز کند.
مادر کریستیانو به او گفت که نمیتواند از لیسبون مراقبت کند و میخواهد به خانه برگردد. کریستیانو تلاش کرد تا احساساتش را پنهان کند و گفت که مشکلی ندارد و تیم در حال قهرمانی است. اما وقتی نامش در ترکیب تیم برای بازی مقابل ماریتیمو نبود، دنیا بر سرش خراب شد. او با ناامیدی به دفتر کمپ رفت و از مربی پرسید که چرا نامش خط خورده است. مربی به او گفت که به دلیل غیبتها و بیاحترامیها به مدرسه، نمیتواند بازی کند. کریستیانو با گریه به خوابگاه برگشت و احساس کرد تمام رویاهایش از بین رفته است.
در کلاس، کریستیانو به تست بدنی رفت و بعد از آن به درمانگاه رفت. پرستار از او خواست که روی تخت بنشیند و دکتر فشار خونش را گرفت. دکتر به او گفت که ضربان قلبش بالا است و باید آزمایش بدهد. بعد از آزمایش، کریستیانو به اتاقی رفت که متخصص قلب در حال بررسی عکسهای ام آر آی بود. دکتر به پریرا گفت که یک عیب در قلب کریستیانو وجود دارد که از زمان تولد بوده و قابل درمان است. اما وقتی کریستیانو شنید که ممکن است نتواند دوباره بازی کند، احساس ترس و ناامیدی کرد و گفت که فقط ۱۵ سال دارد. دکتر به او گفت که برای درمان نیاز به جراحی دارد و در مورد آیندهاش مطمئن نیست.
بخش ششم خلاصه کتاب رونالدو ظهور یک برنده
کریستیانو بعد از عمل جراحی به زمین فوتبال برگشت و احساس کرد که قویتر و سریعتر از همیشه شده است. او در اولین بازیاش بعد از جراحی، توجه مربیان و تماشاگران را به خود جلب کرد. ژوزه مورینیو، مربی پورتو، نیز در سکوها نشسته بود و به استعداد کریستیانو نگاه میکرد. کریستیانو با نمایشهای فوقالعادهاش در تیم ۱۶ سالهها، به سرعت به تیم ۱۷ سالهها منتقل شد و در سه بازی هتتریک کرد.
او به تیم ۱۸ سالهها نیز پیوست و در آنجا نیز عملکرد درخشانی داشت. لقب “آدم فضایی” به خاطر مهارتهایش به او داده شد و او از این لقب خوشش آمد. یک ماه بعد، کریستیانو در حال بازی فیفا بود که منشی تیم حقوقش را به او داد. وقتی پاکت را باز کرد، متوجه شد که مبلغی بیشتر از آنچه انتظار داشت، دریافت کرده است.
او به دفتر امور مالی باشگاه رفت و با مسئول آن صحبت کرد. مسئول گفت که به خاطر بازیهایش در تیمهای مختلف، حقوقش افزایش یافته است. کریستیانو متوجه شد که این مبلغ بیشتر از آن چیزی است که باید باشد و از این موضوع شگفتزده شد. در نهایت، او به دنبال توضیحات بیشتر درباره حقوقش و وضعیت مالیاش بود.
داستان موفقیت کریستیانو رونالدو
کریستیانو احساس میکرد که به او خیانت شده و فکر میکرد بدشانسیهایش تمام شده است. اما وقتی مدیر برنامهاش به او گفت که به تیم اصلی دعوت شده، خوشحال شد. او متوجه شد که خورخه مندز، یکی از بهترین مدیر برنامههای فوتبال، قرار است به او کمک کند. کریستیانو با مربی تیم اصلی دست داد و در آغوش او پرید و نتوانست جلوی اشکهایش را بگیرد.
با استخدام مندز، کریستیانو به آپارتمانی در لیسبون نقل مکان کرد و در آگوست ۲۰۰۱، اولین قرارداد حرفهایاش را با اسپورتینگ لیسبون امضا کرد. او ۲۰۰۰ یورو حقوق در ماه و ۲۲۰ میلیون یورو قیمت خرید داشت. بعد از دریافت حقوقش، به خانوادهاش کمک کرد و هزینه درمان برادرش هوگو و پدرش را پرداخت کرد.
کریستیانو برای بازی دوستانه اسپورتینگ لیسبون و منچستر یونایتد بسیار هیجانزده بود. او میدانست که استعدادیابها به دنبال او هستند و این بازی فرصتی عالی برای نشان دادن تواناییهایش بود. در رختکن، او با شوخی و خنده با همتیمیهایش صحبت کرد و به آنها گفت که همه طرفداران برای دیدن او آمدهاند. مربی جدیدشان، فرناندو سانتوس، وارد رختکن شد و خبر داد که سرآلکس فرگوسن به آنها اعتماد ندارد. این خبر باعث شد تا کریستیانو و همتیمیهایش بیشتر تلاش کنند تا خود را ثابت کنند.
انتخاب شماره ۷ برای کریستیانو
کریستیانو از سانتوس پرسید که خبر خوب چیست و او گفت که تیم بازی را میبرد. خانوادهاش در سکوها بودند و او میدانست که پدرش، ژوزه دینیس، تازه از مرکز ترک اعتیاد آمده و برای تماشای بازی آمده است. بازی آغاز شد و کریستیانو با حرکاتش مدافع منچستر، جان اوشی، را به چالش کشید. گل اول اسپورتینگ به ثمر رسید و سر الکس فرگوسن، مربی منچستر، به استعداد کریستیانو توجه کرد.
در نیمه دوم، کریستیانو پاس گل داد و تیمش بازی را ۳-۱ برد. در هواپیما، فرگوسن به جان اوشی گفت که آیا به خاطر بازی کریستیانو به او سرگیجه زده است. او تصمیم گرفت که رونالدو را به تیمش بیاورد و همه بازیکنان با این تصمیم موافقت کردند. بعد از بازی، فرگوسن و پیتر کنیون جلسهای با کریستیانو و مدیر برنامهاش داشتند و توافق کردند که او را با مبلغی بیشتر از ۱۲ میلیون پوند به منچستر یونایتد بخرند.
کریستیانو وارد دفتر فرگوسن شد و کارلوس کیروش به عنوان مترجم همراهش بود. فرگوسن به او گفت که شماره پیراهنش ۲۸ خواهد بود، اما بعد از آن شماره ۷ را به او پیشنهاد داد. کریستیانو با خوشحالی پیراهن را گرفت و آماده شد تا اولین بازیاش را برای منچستر یونایتد انجام دهد. او در کنار اریک جمبا جمبا نشسته بود و دلش میخواست هر چه زودتر به زمین برود.
بخش پایانی خلاصه کتاب رونالدو ظهور یک برنده
کریستیانو در دقیقه ۶۰ به جای نیکی بات وارد زمین شد و سرآلکس فرگوسن به او گفت که باید دفاع حریف را سوراخ کند. او اولین پرتقالی تاریخ منچستر یونایتد بود و با ورودش به زمین، تماشاگران به شدت تشویقش کردند. کریستیانو پاس گل دوم را به رایان گیگز داد و تیمش با نتیجه ۴-۰ پیروز شد. وقتی او زمین را ترک کرد، تماشاگران ایستاده او را تشویق کردند و فرگوسن گفت که طرفداران قهرمان جدیدی پیدا کردهاند.
پس از بازی، کیروش به کریستیانو گفت که باید انگلیسی یاد بگیرد و او با لبخند گفت که این یعنی میتواند اشتباه کند. کیروش به او یادآوری کرد که او را مثل پسرش دوست دارد و کریستیانو هم به او قول داد که فراموشش نکند. چند روز بعد، کیروش منچستر را ترک کرد و کریستیانو به تیم ملی پرتغال دعوت شد.
در تمرینات تیم ملی، قهرمانان بزرگی مثل لوئیس فیگو و روی کاشا به او نصیحت کردند که آرام باشد و احساساتش را کنترل کند. کریستیانو در بازی مقابل قزاقستان به میدان رفت و پس از آن، به عنوان بهترین بازیکن زمین شناخته شد. اسکولاری به او تبریک گفت و کریستیانو با خوشحالی به انگلستان برگشت، جایی که در ادامه فصل ۳۹ بازی انجام داد و ۸ گل به ثمر رساند. منچستر یونایتد بعد از ۴ سال قهرمان اف ای کاپ شد و فرگوسن به او گفت که میتواند بهتر از این باشد.
کریستیانو بعد از بازگشت به انگلستان، ۳۹ بازی دیگر را در فصل انجام داد و موفق به زدن ۸ گل شد. او با این عملکرد، منچستر یونایتد را بعد از ۴ سال به قهرمانی در اف ای کاپ رساند. در تاریخ ۲۲ می ۲۰۰۴، سرآلکس فرگوسن به او گفت که میتواند خیلی بهتر از این باشد و مطمئن بود که او به پیشرفت ادامه خواهد داد. این فصل، نقطه عطفی در مسیر حرفهای کریستیانو بود و نشان داد که او به یکی از ستارههای بزرگ فوتبال تبدیل میشود.