کتاب تئوری انتخاب (Choice theory) اثر ویلیام گلسر بر این اصل تأکید دارد که ما مسئول انتخابهایمان هستیم و همین انتخابها تعیینکننده رفتارها و شرایط زندگیمان میشوند. گلسر معتقد است که بسیاری از مشکلات و احساسات منفی ما ناشی از انتخابهای نادرست یا ناآگاهانه است. او به این نکته مهم اشاره میکند که اگر کنترل درونی خود را تقویت کنیم و انتخابهای خود را با دقت بیشتری انجام دهیم، میتوانیم رفتار و احساسات خود را تغییر دهیم. در خلاصه کتاب تئوری انتخاب، به طور کامل به خلاصه کتاب «تئوری انتخاب» اثر ویلیام گلسر میپردازیم.
فصل اول خلاصه کتاب تئوری انتخاب: کنترل درونی در زندگی
کتاب «تئوری انتخاب» به اهمیت روابط خوب در زندگی و تأثیر آن بر مشکلات انسانی میپردازد. گلسر میگوید که بسیاری از مشکلات ناشی از روابط نامطلوب است و افراد معمولاً فکر میکنند که دیگران باعث مشکلاتشان شدهاند، در حالی که خودشان این مشکلات را انتخاب کردهاند.
ما همواره در حال انتخاب هستیم و هر انتخابی نتایجی به دنبال دارد که تحت تأثیر شرایط خاصی انجام میشود. سوال اصلی این است که چه مقدار از نتایج را به انتخابهای خود و چه مقدار را به شرایط نسبت میدهیم؟
فرادی که مرکز کنترلشان بیرونی است، بیشتر به شرایط توجه میکنند، در حالی که کسانی که مرکز کنترلشان درونی است، باور دارند که تلاش و انگیزهشان تأثیر بیشتری بر نتایج دارد. ویلیام گلسر در کتاب «تئوری انتخاب» تأکید میکند که افراد باید به سمت مرکز کنترل درونی حرکت کنند و بدانند که انتخابها و رفتارهایشان نقش کلیدی در موفقیت و رشد فردی دارند.
در نهایت، انتخابهای ما میتواند مسیر زندگیمان را تغییر دهد، حتی در شرایط یکسان.
از کودکی تا به حال، بارها شنیدهایم که انسان «اشرف مخلوقات» است و این برتری به قدرت انتخاب و اختیار ما برمیگردد. اما بسیاری از افراد این قدرت را فراموش کرده و خود را به دست رویدادهای روزمره میسپارند. به عنوان مثال، وقتی کسی عصبانی میشود، ممکن است بگوید: «تو مرا عصبانی کردی»، در حالی که میتواند با کنترل افکارش جلوی خشم خود را بگیرد.
دکتر گلسر، روانپزشک آمریکایی، به ما یادآوری میکند که همه کارهایی که انجام میدهیم، «رفتار» هستند و ما در واقع مختار و انتخابگر هستیم.
این تئوری تأکید میکند که ما افکار، اعمال و احساسات خود را انتخاب میکنیم و دیگران نمیتوانند ما را کنترل کنند. اطلاعاتی که از دیگران میگیریم نمیتواند ما را مجبور به عمل کند.
کتاب به شادی نیز اشاره میکند و میگوید که برای داشتن شادی، باید با افراد شاد ارتباط نزدیک داشته باشیم. گلسر به تجربهاش در روانشناسی اشاره میکند که افراد ناراضی معمولاً در برقراری ارتباط مشکل دارند و تأکید میکند که برای پیشگیری از مشکلات، باید به جای اصلاح افراد شکستخورده، به پیشگیری توجه کنیم. باور به کنترل دیگران مانع پیشرفت در روابط میشود و فشار میتواند صمیمیت را از بین ببرد.
فصل دوم خلاصه کتاب تئوری انتخاب: نیازها
پنج نیاز اصلی و کنترل درونی در زندگی: دکتر ویلیام گلسر برای اولین بار تئوری انتخاب را مطرح کرد و بر این باور است که تمام رفتارهای ما به پنج نیاز اصلی پاسخ میدهند: زنده ماندن و بقا، تفریح، آزادی، قدرت و عشق و تعلق خاطر. این تئوری جایگزینی مناسب برای روانشناسی کنترلی بیرونی است و به ما یادآوری میکند که ذهن ما به طور مداوم ما را تشویق میکند تا به رفع این نیازها بپردازیم.
نظریه انتخاب تأکید میکند که ما توانایی تصمیمگیری برای زندگی خود را داریم و باید دست به انتخاب بزنیم و کنترل زندگیمان را تمرین کنیم. به عنوان انسان، نباید اجازه دهیم که تشویقها و تنبیهها کنترل ما را در دست بگیرند. بیشترین انگیزه ما زمانی به وجود میآید که چیزی را میخواهیم و در آن لحظه تمام تلاش خود را برای تحقق آن به کار میبندیم. اینجا است که میفهمیم میتوانیم تأثیر شرایط و عوامل بیرونی را کاهش دهیم.
گلسر همچنین بیان میکند که هر رفتار شامل چهار مؤلفه است: فکر، عمل، احساس و فیزیولوژی. ما بر فکر و عمل خود تسلط مستقیم داریم و برای دستیابی به احساس و واکنش دلخواه، باید این دو را کنترل کنیم. او میگوید: «اگر میخواهید نگرشتان را تغییر دهید، از تغییر رفتار شروع کنید.» این کتاب ما را به سوی انسانیت و قدرت انتخاب سوق میدهد و افرادی که به توصیههای آن عمل کردهاند، رشد روانی و زندگی باکیفیتتری را تجربه کردهاند.
در بدن ما ژنهای زیادی وجود دارند که هنوز عملکرد برخی از آنها برای علم ناشناخته است، ولی به طور خاص، برخی از این ژنها اساس روانشناسی و رفتارهای ما را شکل میدهند. به عبارت دیگر، بسیاری از انتخابها و رفتارهای ما در زندگی ناشی از این ژنها و انگیزههای درونی است که در پی ایجاد احساس خوب در خود هستیم. هرچه سنمان بالا میرود و روابطمان پیچیدهتر میشود، درک و تجربه احساسات خوب در تعامل با دیگران دشوارتر میشود. روابط با افرادی که برای ما اهمیت دارند، بهطور مستقیم بر انتخابها و تصمیمات ما تأثیر میگذارد.
اگر روزی با احساس بدبختی از خواب بیدار شوید، احتمالاً یکی یا چند تا از پنج نیاز اساسی شما برآورده نشده است. بر خلاف روابط عاشقانه یا حتی خانوادگی، دوستیها میتوانند پایدارتر و طولانیتر باشند چرا که در آن هیچ احساس مالکیتی وجود ندارد. برای سنجش کیفیت یک رابطه، از خود بپرسید که اگر جذب او نمیشدید، آیا همچنان از بودن در کنار او لذت میبردید؟
در دنیای مبتنی بر نظریه انتخاب، افراد بدون نیاز به تسلط یا حرف آخر، به دیگران گوش میدهند و به جای قضاوت، به دنبال حل اختلافات هستند. در چنین جامعهای، قدرت واقعی در توانایی همکاری و درک متقابل است، نه در تسلط بر دیگران. بهترین راه برای داشتن روابطی پایدار و موفق، یادگیری از یکدیگر و لذت بردن از تجربیات مشترک است. خندیدن و یادگیری در کنار یکدیگر، پایهگذار روابط بلندمدت و شاداب است.
فصل سوم خلاصه کتاب تئوری انتخاب: درک متفاوت از واقعیت
کتاب تئوری انتخاب دکتر ویلیام گلسر به ما میآموزد که درک انسانها از واقعیت میتواند به شدت متفاوت باشد، حتی اگر در یک جهان مشترک زندگی کنیم. برداشتهای ما از واقعیت تحت تأثیر سه فیلتر حسی، دانش و مقدار قرار میگیرد و این باعث میشود افراد مختلف برداشتهای متفاوتی از یک رویداد مشابه داشته باشند.
انسانها به دنبال تجربه احساسات خوب هستند و کمک به کسانی که در احساسات منفی غرق شدهاند، نیازمند درک دنیای کیفی آنان است. گلسر تأکید میکند که اگر مردم بدانند آنچه برای آنها خوب است لزوماً برای دیگران هم مفید نیست، جهان شادتر میشود.
تفاوت در برداشتهای ما از واقعیت به دنیای درونی و ایدهآلمان برمیگردد که از لحظه تولد شکل میگیرد و در طول زندگی بازسازی میشود. ما به دنبال تجربیاتی هستیم که احساس خوبی به ما میدهند و اگر به آن احساس خوب دست نیابیم، ممکن است آن را از دنیای ایدهآل خود حذف کنیم. در نهایت، شاید تنها کسی که از دنیای ایدهآل خود بیرون نیست خود ما باشیم.
هنر کنترل رفتار
برای درک بهتر کنترل انسان بر رفتارهای خود، میتوان هر رفتار را مشابه یک اتومبیل در نظر گرفت که چهار چرخ دارد. راننده این اتومبیل، خود فرد است و او تنها میتواند با فرمان دو چرخ جلوی اتومبیل را کنترل کند. هرچند که راننده نمیتواند بر دو چرخ عقب تأثیر مستقیم بگذارد، اما وقتی دو چرخ جلو را به یک سمت هدایت کند، چرخهای عقب نیز به طور غیرمستقیم همان مسیر را دنبال خواهند کرد.
در این مثال، چرخهای جلو نمایانگر «فکر» و «عمل» هستند و چرخهای عقب نشاندهنده «احساس» و «واکنش بدن». به این ترتیب، اگر انسانها بخواهند احساس بهتری داشته باشند و در مسیر مثبتتری حرکت کنند، باید ابتدا کنترل افکار و اعمال خود را در دست بگیرند و آنها را به سمت تصمیمات آگاهانه و هوشمندانه هدایت کنند.
بنابراین، به جای اینکه بگوییم: «تو من را عصبانی کردی»، باید بگوییم: من افکاری را انتخاب کردم که باعث بروز خشم در من شد. من میتوانستم افکار دیگری انتخاب کنم که از بروز این احساس جلوگیری میکرد.
فصل چهارم خلاصه کتاب تئوری انتخاب
بر اساس اصول تئوری انتخاب که توسط دکتر ویلیام گلسر مطرح شده، شادکامی و رضایت از زندگی نتیجه دو عامل اساسی هستند: «فعالیتهای مؤثر» و «روابط غنی و باکیفیت با دیگران». برای دستیابی به این رضایت در زندگی، گلسر دو توصیه کلیدی ارائه میدهد:
برقراری روابط متنوع: برای ارضای نیازهای خود به طور متوازن، باید با افراد مختلف ارتباط برقرار کنیم و از این طریق، نیازهای پنجگانهمان را به شکل مؤثری تأمین کنیم.
برنامهریزی دقیق برای فعالیتها: تنظیم و برنامهریزی فعالیتها به گونهای که تمام جنبههای نیازهای شخصیمان، از جمله نیازهای عاطفی و اجتماعی، به طور عمیق و متعادل تأمین شوند.
اغلب افراد تنها به برآورده کردن نیازهای اولیه مانند «بقا»، «قدرت» و «آزادی» توجه میکنند و نیازهای «عشق و تعلق» یا «تفریح» را نادیده میگیرند. این نادیده گرفتن نیازها، ممکن است برای مدت کوتاهی فرد را راضی کند، اما به زودی بر همخوردن تعادل روانی و احساسی، مشکلات جدیدی را برای او ایجاد میکند.
در تئوری انتخاب، گلسر بر این نکته تأکید دارد که همه رفتارهای ما انتخابی هستند. به جای گفتن «من افسرده هستم»، باید بگوییم «من خودم افسردگی را انتخاب کردهام». این تغییر در رویکرد، به ما کمک میکند تا متوجه شویم که مسئولیت احساسات و رفتارهایمان به عهده خودمان است و از این طریق میتوانیم انتخابهای بهتری داشته باشیم.
گلسر همچنین میگوید که ما دائم در تلاش هستیم تا دنیای کیفی خود را شکل دهیم و به گونهای رفتار کنیم که تصاویری که در ذهن داریم، بیشترین رضایت را برایمان به ارمغان آورد. این به معنای این است که در دنیای انتخاب، مسئولیت فردی نقش مهمی دارد و با پذیرش این مسئولیت میتوانیم زندگی خود را بهبود بخشیم.
در این نظریه، رفتار به چهار مؤلفه تقسیم میشود که عبارتند از:
عملکرد (آنچه انجام میدهیم)
تفکر (آنچه فکر میکنیم)
احساسات (آنچه احساس میکنیم)
فیزیولوژی (واکنشهای بدنی مانند ضربان قلب، تنفس و فعالیتهای بدن)
گلسر تأکید میکند که برای تغییر وضعیت احساسی و روانی، باید بر افکار و اعمال خود تمرکز کنیم، چرا که این دو عامل مستقیماً بر احساسات و واکنشهای بدن ما تأثیر میگذارند. این مسیر به ما یاد میدهد که با تغییر در نحوه تفکر و رفتار، میتوانیم احساسات و واکنشهای بدن خود را به نفع خود مدیریت کنیم و کیفیت زندگی خود را ارتقاء دهیم.
فصل پنجم خلاصه کتاب تئوری انتخاب
پذیرش تفاوتها و حفظ عشق: در روابط عاطفی و زندگی مشترک، بسیاری از افراد به اشتباه تصور میکنند که شخصیتهای مشابه میتوانند رابطه را موفقتر کنند. در حالی که، طبق تئوری انتخاب، تفاوتها و ناهماهنگیها نیز میتوانند در یک رابطه به خوبی مدیریت شوند، به شرط آن که به جای انتقاد و تلاش برای تغییر طرف مقابل، به مذاکره و فهم بهتر یکدیگر پرداخته شود. وقتی هر یک از طرفین از مسیر توافق و تفاهم خارج شود، کنترلهای بیرونی شروع به تاثیرگذاری میکنند و این میتواند مشکلات بیشتری ایجاد کند.
یک روش موثر برای حل تعارضها در روابط، پذیرش مفهوم “دایره حل” است. این به این معناست که زمانی که شما و شریک زندگیتان وارد یک دایره تصمیمگیری مشترک میشوید، میپذیرید که زندگی مشترک شما از خواستههای شخصی و منافع فردی مهمتر است. وقتی هر یک از طرفین این دایره را ترک کند، ممکن است از یکدیگر دور شده و کنترلهای بیرونی – مانند انتقاد، سرزنش یا تلاش برای تغییر – فضای رابطه را تسخیر کنند. این بدان معناست که رابطه به جای رشد و صمیمیت، به خشکی و فاصله میانجامد.
دلیل کاهش میل جنسی در روابط، اغلب نه به خاطر تغییرات هورمونی، بلکه به دلیل کمبود عشق و توجه در رابطه است. در واقع، زمانی که روابط تحت سلطه کنترلهای بیرونی قرار میگیرد، عشق و صمیمیت به تدریج کاهش مییابد و این باعث کاهش میل و نیازهای عاطفی طرفین میشود. برای حل مشکلات رابطهای، لازم است هر دو طرف به درک نیازهای یکدیگر بپردازند و با تمرکز بر روی “بخشیدن” و “دادن”، نه “گرفتن”، شانس بیشتری برای حل مشکلات پیدا کنند.
همچنین، درک صحیح نیازهای عاطفی یکدیگر و اهمیت آنها در زندگی مشترک، به خصوص در مورد نیازهایی مانند عشق، تعلق خاطر، آزادی و قدرت، ضروری است. این نیازها، پایهگذار رفتارها و افکار ما هستند و ما باید بدانیم که چه میزان از این نیازها برآورده شده است تا بتوانیم از آنها لذت ببریم. در مورد عشق و تعلق خاطر، این سوال که چقدر آمادهایم که ببخشیم و چقدر انتظار داریم که دریافت کنیم، میتواند معیار خوبی برای سنجش نیازهایمان باشد.
در نهایت، باید به این نکته توجه کنیم که تغییرات عمده در شریک زندگیمان از طریق عشق و محبت نخواهد بود. هیچ کس به دلیل عشق تغییر نخواهد کرد مگر اینکه خودش بخواهد. بنابراین، اگر به اشتباه امیدواریم که شریک زندگیمان به دلیل عشق ما تغییر کند، در واقع خود را در معرض بزرگترین کنترل بیرونی قرار دادهایم. برای داشتن یک رابطه سالم و پایدار، بهتر است که از همان ابتدا نیازهای یکدیگر را درک کرده و با احترام به تفاوتها و توافقات مشترک، یکدیگر را حمایت کنیم.
فصل ششم خلاصه کتاب تئوری انتخاب: کلید دستیابی به لحظههای ارزشمند
بسیاری از انسانها در تلهی گذشته و آینده گرفتار میشوند و قادر به درک لحظههای ارزشمند زندگی خود نیستند. وقتی تمرکزمان معطوف به آنچه که گذشت یا آنچه که ممکن است پیش بیاید باشد، به جای لذت بردن از “اکنون”، پر از اضطراب، خشم و ناامیدی خواهیم شد. این نگرش نه تنها به ما آرامش نمیدهد بلکه لذت از لحظات زندگی را نیز از ما میگیرد.
برای رسیدن به آرامش و ثبات درونی، باید تمام توجه خود را به لحظهی حاضر معطوف کنیم و از “اکنون” بهرهبرداری کنیم. اندیشیدن به شکستها و تلخکامیهای گذشته هیچ کمکی به بهبود وضعیت نمیکند و تنها از شادی امروز میکاهد. برای حفظ آرامش و داشتن ذهنی شاداب، باید افکار خود را مدیریت کنیم و با ابزارهایی مثل ذهنآگاهی و مراقبه از فرو رفتن در گذشته جلوگیری کنیم.
اگر بتوانیم امروز خود را با فعالیتهای مفید و روابط سالم پر کنیم، نه تنها از غرق شدن در گذشته اجتناب میکنیم بلکه میتوانیم آیندهای پربارتر و شادتر برای خود بسازیم.
به جای اینکه خود را درگیر تعارضات کنید، بر قدرت و پتانسیل آرامش و عدم حضور در تعارض تمرکز کنید. این تغییر نگرش به شما نه تنها زمان میدهد، بلکه به شما امید و اعتماد به نفس برای عبور از مشکلات میبخشد. به تدریج، تعارضها خود به خود کاهش مییابند و از یاد میروند. در نهایت، تنها چیزی که میتوانیم تغییر دهیم خودمان است.
زندگی همیشه مطابق میل و عدالت ما پیش نمیرود، اما برای یافتن شادی و آرامش در این مسیر، به روابط عمیق و صمیمی با دیگران نیاز داریم.
فصل هفتم خلاصه کتاب تئوری انتخاب: خلاقیت
خلاقیت در زندگی همانند سوختی است که حرکت ما را ممکن میسازد. مغز انسان به طور طبیعی توانایی خلق ایدهها و راهحلهای جدید را دارد، اما این خلاقیت میتواند بهطور همزمان به رفتارهای خود تخریبی و آسیبرسان نیز منجر شود. یکی از راههای کنترل این نیرو و هدایت آن به سوی ساختن و بهبود زندگی، تقویت روابط انسانی است. روابط مثبت و حمایتگر میتوانند به ما کمک کنند که از رفتاری که خود را تخریب میکند، دوری کنیم و انرژی خلاقانه خود را در راههای سازندهتر به کار بگیریم.
مهربانی واقعی در برخورد با دیگران نه در ترحم یا ناتوان نشان دادن آنها، بلکه در این است که به افراد کمک کنیم تا خودشان را پیدا کنند و از قدرت درونیشان بهره ببرند. یکی از گامهای کلیدی برای ایجاد چنین روابطی، آگاهی از این است که مشکلات ذهنی و روانی نیز انتخابهایی هستند که میتوانیم آنها را بازنگری و تغییر دهیم. پذیرش این حقیقت به ما قدرت میدهد تا کنترل زندگی خود را به دست بگیریم و به سمت زندگی خلاقانه، شاداب و پرمعنا حرکت کنیم.
برای دستیابی به خوشحالی و رضایت در زندگی، باید دنیای درونی خود را پر از تصاویر متنوع و مثبت کنیم. به جای اینکه به یک هدف خاص برای شاد بودن بچسبیم، باید روشهای مختلفی را برای برآورده کردن نیازهای خود شبیهسازی کنیم. اگر فردی تنها به یک تصویر ذهنی متکی باشد، مثلاً فکر کند که تنها با داشتن یک خانه بزرگ در محلهای خاص خوشحال میشود، احتمالاً در صورت عدم تحقق این تصویر، احساس ناکامی و نارضایتی خواهد کرد.
برای مثال، فرض کنید کسی معتقد است که تنها با داشتن یک خانه ۵۰۰ متری در یک منطقه لوکس خوشحال میشود. اما اگر تنها موفق به خرید یک خانه ۱۵۰ متری در یک محله متوسط شود، هنوز هم احساس رضایت نخواهد کرد، حتی اگر این خانه ۱۵۰ متری، آرزوی بسیاری از افراد باشد. این امر نشان میدهد که انسان باید دنیای ذهنی خود را با تصاویر مختلف از خوشحالی و برآورده شدن نیازها پر کند. در چنین شرایطی، حتی در مواقع عدم دستیابی به یک هدف خاص، هنوز هم میتواند راههای دیگری برای رسیدن به شادی پیدا کند و از لحظههای خود لذت ببرد.
فصل هشتم خلاصه کتاب تئوری انتخاب
بسیاری از مشکلات روانشناختی افراد ریشه در روابط نادرست و مشکلدار آنها با اطرافیان دارند. این مسئله ممکن است برخلاف تصور ما، به گذشته یا ناخودآگاه فرد مرتبط نباشد، بلکه بیشتر به نحوه تعامل و ارتباطات فردی و اجتماعی در حال حاضر بستگی دارد. در واقع، بسیاری از مشکلات روانی ما میتواند از روابط آسیبدیده یا نارضایتیهای ارتباطی ناشی شود. بنابراین، برای داشتن زندگی شاد و سالم، گام اول این است که روابط خود را با کسانی که برایمان مهم هستند، بهبود بخشیم و همیشه در تلاش باشیم که این روابط را کیفیتسازی کنیم.
نگاهی نو به عشق و روابط
تنهایی، ما را در برابر آسیبهای احساسی آسیبپذیر میکند و گاهی به طور غیرمنتظرهای ما را در دام عشق میاندازد. در این لحظات، گرچه ممکن است فرد خاصی در کنار ما نباشد، اما فانتزیهای ذهنی و تصویرسازیهای ذهنی از یک عشق ایدهآل، به ما حس تعلق و محبت میدهد. در واقع، بسیاری از اوقات ما برای اینکه احساس عشق و ارتباط داشته باشیم، به سراغ افرادی میرویم که به نوعی در ذهن ما با تصویر عشقمان مطابقت دارند.
اما واقعیت این است که تا زمانی که بتوانیم دنیای باکیفیت خود را با دیگران به اشتراک بگذاریم — بدون تحقیر، انتقاد یا شکایت — و ترسها و امیدهای خود را با دیگران در میان بگذاریم، عشقمان بهبود مییابد و حفظ میشود. در این مسیر، باید متوجه شویم که تفاوتهای میان ما، ریشه در جهانهای کیفی متفاوتی دارد که از آنها آمدهایم و برای حل این تفاوتها باید از اصول تئوری انتخاب پیروی کنیم. افرادی که این تئوری را درک کرده و به آن عمل میکنند، هرگز دچار ناامیدی نمیشوند.
در مواجهه با مشکلات، سوال مهمی که باید از خود بپرسیم این است: «آیا این رفتار یا این سخن ما را به یکدیگر نزدیکتر میکند یا دورتر؟» این سوال، به ما کمک میکند که از غر زدن، گلایه و انتقاد بیمورد دوری کنیم و ارتباطاتمان را به سمت مثبتگرایی هدایت کنیم. باید به یاد داشته باشیم که هر کلمهای که در زندگی خانوادگیمان بیان میکنیم، تأثیر مستقیمی بر زندگی مشترکمان خواهد گذاشت.
عشق، چیزی نیست که فقط در دل و ذهنمان اتفاق بیافتد؛ بلکه عملی است که باید هر روزه به آن پرداخته و آن را تقویت کنیم. بدون آگاهی از این مسئله، عشق به طور طبیعی از بین میرود.
خلاقیت یکی از مهمترین ابزارها برای مقابله با یکنواختی و کسالت در روابط است. به همین دلیل، نباید فراموش کنیم که خلاقیت در برقراری ارتباط، بهترین راهحل برای حفظ شور و هیجان در زندگی مشترک است.
در دنیای روابط انسانی، در دایره تصمیمگیری، هیچوقت نباید بگوییم «تو این کار را میکنی»، بلکه باید بپذیریم که «من این کار را میکنم». این تغییر نگرش به ما کمک میکند که مسئولیتپذیری خود را در رابطه افزایش دهیم و به یکدیگر عشق واقعی و عملی بدهیم.
همیشه نکات مثبت و ارزشمند را در روابطتان پیدا کنید و بر اساس آنها ساختار رابطهتان را قویتر کنید.
فصل نهم خلاصه کتاب تئوری انتخاب: روابط والدین و فرزندان
یکی از اشتباهات رایج والدین، تلاش برای کنترل فرزندان از طریق رفتارهای خاص است که در نهایت باعث آسیب به رابطه میشود. به جای اینکه سعی کنیم بر آنها کنترل داشته باشیم، باید به دنبال راههای مثبتی باشیم که با آنها ارتباط برقرار کنیم و نزدیکتر شویم. در تئوری انتخاب، تأکید بر این است که وقتی روابط ما با فرزندانمان بر اساس انتخابهای مثبت و سازنده باشد، میتوانیم تأثیرگذاری بیشتری داشته باشیم و در عین حال ارتباط سالمتری برقرار کنیم.
وقتی با فرزند خود درگیر هستیم، باید از خود بپرسیم: «آیا این کار من باعث میشود که به او نزدیکتر شوم یا دورتر؟» این سؤال ساده میتواند راهی باشد برای جلوگیری از اشتباهات و رفتارهای منفی که باعث فاصله بیشتر میشود.
هر رابطه سالم نیاز به خلاقیت دارد، به ویژه در روابط والدین و فرزندان. در هر اقدامی که انجام میدهیم، باید این را در نظر داشته باشیم که عشق باید بیقید و شرط باشد و نباید به رفتار خاصی محدود شود. اگر در شرایطی قرار داریم که فرزندمان دیگر به ما اعتماد ندارد، باید برای بازگرداندن این اعتماد، با پذیرش اشتباهات خود و شنیدن بدون قضاوت، تلاش کنیم. این کار باعث میشود که رابطه ما مجدداً تقویت شود.
همچنین باید به یاد داشته باشیم که گذشته تنها زمانی بر حال تأثیر میگذارد که ما اجازه دهیم. برای غلبه بر مشکلات امروز، باید به آینده نگاه کنیم و تمرکز خود را بر تغییراتی که میتوانیم ایجاد کنیم، بگذاریم. اگر به دنبال تغییر و بهبود وضعیت کنونی هستیم، باید از عادتهای گذشته رها شویم و به جای جستجوی مقصر، مسئولیت انتخابهایمان را به عهده بگیریم.
فصل دهم خلاصه کتاب تئوری انتخاب: آموزش
آموزش صرفاً انتقال اطلاعات نیست؛ بلکه چگونگی استفاده از آن اطلاعات در زندگی روزمره و دنیای واقعی است. در مدرسههای معمولی، دانشآموزان بیشتر تحت فشار و اجبار قرار میگیرند تا یاد بگیرند، در حالی که این رویکرد میتواند به نتیجه معکوس و نارضایتی منتهی شود. آنچه که اغلب در مدارس نادیده گرفته میشود، ارزش بهکارگیری آموختهها در موقعیتهای واقعی است.
با استفاده از تئوری انتخاب که در آن بر اهمیت رضایت و انتخاب خود فرد تأکید میشود، مدارس میتوانند فضایی ایجاد کنند که دانشآموزان نه تنها به یادگیری علاقهمند شوند، بلکه از آن لذت ببرند و در مسیر رشد شخصی خود گام بردارند. در این نوع سیستم، رقابت اجبار نیست و دانشآموزان به جای رقابت با دیگران، با خودشان رقابت میکنند و میکوشند که بهتر شوند.
در این مدارس، تلاش بر این است که از تحمیل اطلاعات و تکالیف بیفایده جلوگیری شود و به جای آن، مهارتهایی مانند حل مسئله، تفکر انتقادی، گفتوگو و شنیدن آموزش داده میشود. این مهارتها برای زندگی واقعی ضروری هستند و به دانشآموزان کمک میکنند که در دنیای واقعی که در آن ارزشها بر اساس کیفیت کار سنجیده میشوند، موفقتر عمل کنند.
برخی ویژگیهای مدرسهای که بر اساس تئوری انتخاب اداره میشود:
- رابطه متقابل معلم-دانشآموز: در این مدارس، معلمان به جای استفاده از تنبیه و اجبار، روابط مثبت و حمایتی با دانشآموزان برقرار میکنند. دانشآموزان بیشتر از اینکه از معلمان بترسند، آنها را دوست دارند و به آنها احترام میگذارند.
- یادگیری مبتنی بر کاربرد: به جای حفظ مطالب بیفایده، دانشآموزان یاد میگیرند که چگونه از آموختههایشان در زندگی واقعی استفاده کنند. این نوع یادگیری باعث میشود که دانشآموزان مفاهیم را بهطور عمیقتری درک کنند و علاقه بیشتری به آنها پیدا کنند.
- آموزش مهارتهای زندگی: مدارس باکیفیت، دانشآموزان را برای چالشهای واقعی زندگی آماده میکنند. آنها یاد میگیرند که در دنیای واقعی برای کار خوب، پول و موقعیت بهتر کسب میشود و برای کار بیکیفیت، بیکاری و شکست به دنبال خواهد آمد.
- بازخورد و تشویق مثبت: در این مدارس، بهجای تمرکز بر نمرات و ارزیابیهای منفی، دانشآموزان تشویق میشوند تا با خودشان رقابت کنند و بهترین عملکردشان را نشان دهند. بازخورد معلمان نیز بیشتر بر اساس تفکر و مهارت است و بهطور مداوم برای بهبود یادگیری ارائه میشود.
- تعامل و همکاری: در مدرسههای باکیفیت، دانشآموزان یاد میگیرند که چگونه به یکدیگر کمک کنند و از یکدیگر بیاموزند. این مدارس محیطی فراهم میکنند که دانشآموزان با هم همکاری کرده و نه تنها از یکدیگر چیزهای جدید یاد میگیرند، بلکه در حل مشکلات نیز با هم همکاری میکنند.
- آموزش مهارتهای گفتاری و شنیداری: برخلاف مدارس سنتی که بیشتر بر روی محاسبات ریاضی و مطالب حفظی تأکید دارند، در این نوع مدارس، مهارتهای گفتاری و شنیداری که در دنیای واقعی بسیار ضروری هستند، بهطور جدی آموزش داده میشود.
فصل یازدهم خلاصه کتاب تئوری انتخاب: مدیریت سالم
مدیریت صحیح، همانطور که بسیاری از مدیران موفق به آن پی بردهاند، به معنی ایجاد فضایی است که در آن کارمندان احساس ارزشمندی کنند و تمایل به ارائه بهترین عملکرد خود داشته باشند. در حالی که بسیاری از سبکهای مدیریتی از ترس و تحکم برای به دست آوردن نتیجه استفاده میکنند، این رویکرد نه تنها کیفیت کار را کاهش میدهد، بلکه باعث تضعیف اعتماد و ارتباطات میان مدیران و زیردستان میشود. مدیریت هدایت شده، اما، یک رویکرد متفاوت و مؤثر است که در آن رهبری با محوریت انسانیت، شفقت و توجه به نیازهای کارکنان، راه را برای دستیابی به بهرهوری بیشتر و تولید کار با کیفیت هموار میکند.
در سبک مدیریت هدایت شده، مدیران به جای استفاده از فشار و اجبار، همدلی و ارتباط انسانی را در مرکز روابط کاری قرار میدهند. این نوع رهبری بهطور مداوم از خود میپرسد: “آیا این تصمیم باعث میشود که به تیمم نزدیکتر شوم یا دورتر؟” این نگرش باعث میشود مدیران نه تنها به کارمندان خود احترام بگذارند، بلکه از آنها انتظار دارند که همان احترام را به کار خود و سایر همکاران نشان دهند.
یکی از اصول اساسی تئوری انتخاب، که بهویژه در مدیریت هدایت شده اهمیت دارد، این است که مردم تنها زمانی بهترین عملکرد را از خود نشان میدهند که احساس کنند انتخاب دارند و کارهایی که انجام میدهند، برایشان معنیدار است. این چیزی است که در مدیریت هدایت شده بهخوبی پیادهسازی میشود؛ مدیران هدایتگر میدانند که ارتباط نزدیک و شفاف با تیمهایشان، اساس موفقیت را میسازد و برای رشد و کیفیت کار، ضروری است.
فصل پایانی خلاصه کتاب تئوری انتخاب
در دنیای پیچیده و پرتنش امروز، جایی که افراد با چالشهای مختلف روبهرو هستند و روابطشان تحت تأثیر فشارهای اجتماعی و اقتصادی قرار دارد، پذیرش نظریه انتخاب میتواند تغییرات بزرگی در کیفیت زندگی افراد ایجاد کند. حتی اگر کسانی که در اطراف شما هستند این تئوری را دنبال نکنند، این هنوز بهترین مسیر برای شماست. چرا که نظریه انتخاب به شما این امکان را میدهد که روابط بهتری بسازید و بهطور مستمر زندگیتان را به سمت رضایت و خوشبختی هدایت کنید.
در یک جامعه کیفی که اعضایش به این اصول پایبند هستند، افراد همواره از خود میپرسند: “آیا این تصمیم یا رفتار من باعث میشود که دیگران به من نزدیکتر شوند یا فاصله بگیرند؟” این پرسش ساده میتواند راهنمایی بسیار مؤثری برای تصمیمگیریهای ما باشد و به ما کمک کند تا در تمام جنبههای زندگیمان، از روابط خانوادگی گرفته تا تعاملات حرفهای و اجتماعی، بر همدلی و فهم متقابل تمرکز کنیم.
فصل سیزدهم نگاه کلی
اگر به جای روانشناسی کنترل بیرونی، از نظریه انتخاب بهرهبرداری کنیم، آزادی شخصیمان به طرز چشمگیری افزایش خواهد یافت.
ده اصل کلیدی و روشن در نظریه انتخاب
- ما تنها میتوانیم رفتار خود را کنترل کنیم.
- اطلاعات فقط بین افراد منتقل میشود، و ما نیز اطلاعات را از دیگران دریافت میکنیم.
- مشکلات روانی و عاطفی طولانیمدت در واقع مشکلات ناشی از روابط انسانی هستند.
- هر مشکل در رابطه همیشه بخشی از زندگی فعلی ماست.
- باید از زنده کردن مجدد حوادث تلخ گذشته اجتناب کرد.
- ما تحت تاثیر پنج نیاز ژنتیکی قرار داریم.
- تنها با ارضای تصاویر ذهنی و جهانی باکیفیت میتوانیم این نیازها را برآورده کنیم.
- از لحظه تولد تا لحظه مرگ، ما فقط میتوانیم رفتار خود را انجام دهیم.
- رفتارهای عمومی از سوی خود ما شکل میگیرند.
- رفتار عمومی اختیاری است، ولی ما تنها میتوانیم بخشهای خاصی از افکار و اعمال خود را به طور مستقیم کنترل کنیم.
ویژگی اول: کاهش اجبار
به جای استفاده از تشویق و تنبیه برای هدایت دانشآموزان به سوی رفتار خاص، معلمان میتوانند بر ایجاد روابط مثبت و معنادار تمرکز کنند و به این ترتیب دانشآموزان را بدون نیاز به اجبار راهنمایی کنند. اجبار هیچگاه منجر به روابط سالم و مؤثر نمیشود. در مدارسی که بر اساس تئوری انتخاب اداره میشوند، تمرکز بر آموزش مسئولیتپذیری است. کسی که مسئولیتپذیری را میآموزد، توانایی تغییر و بهبود زندگی خود را پیدا میکند.
ویژگی دوم: کیفیت مهم تر است
معلمان معمولاً از دانشآموزان انتظار دارند که بر مفاهیم تسلط یابند و آنها را به انجام امتحانات مجدد تشویق میکنند. این روند تا زمانی ادامه مییابد که دانشآموزان قادر به نشان دادن کیفیت و شایستگی خود باشند. اما واقعیت این است که مفهوم واقعی کیفیت در آموزش فقط در تسلط بر مفاهیم نمیگنجد. کسی که در جستجوی کیفیت آموزشی است، بیشتر به تبدیل آموختهها به عمل توجه دارد.
آموزش با تمرکز بر کیفیت زمانی مؤثر است که به دنبال مشاهده تأثیر واقعی آموزشها بر رفتار دانشآموزان باشیم. در این رویکرد، هدف این است که ببینیم آیا دانشآموزان پس از یادگیری، اقداماتی متناسب با آموختههای خود انجام میدهند یا خیر.
برای سنجش اینکه یک مدرسه بر اساس تئوری انتخاب عمل میکند یا نه، کافی است به رفتار و میزان اضطراب دانشآموزان توجه کنید. در مدارس بر مبنای تئوری انتخاب، دانشآموزان آرامش بیشتری دارند، زیرا آنها به جای ارزیابی مداوم با امتحانات سخت و فشارهای روانی، تشویق میشوند تا آنچه آموختهاند را به عمل تبدیل کنند و در مورد آن تحقیق نمایند.
ویژگی سوم: ارزیابی خود
یکی از جنبههای مهم تئوری انتخاب که میتوان در مدارس پیادهسازی کرد، مفهوم ارزیابی خود است. دانشآموزان باید یاد بگیرند که خودشان عملکرد روزانهشان را مورد ارزیابی قرار دهند. این روش آنها را از احساس اجبار رها میکند و به آنها امکان میدهد تا بهطور مستقل بررسی کنند که آیا کارهایشان به خوبی پیش رفته یا نیاز به تلاش بیشتر دارند. تشویق به ارزیابی خود باعث میشود دانشآموزان احساس مسئولیت بیشتری نسبت به پیشرفتشان پیدا کنند و در نهایت به افرادی با مهارت در تصمیمگیری تبدیل شوند.