کتاب تفکر سیاه و سفید (Black-and-White Thinking) نوشته ی کوین دوتون که در سال ۲۰۲۰ منتشر شده، به بررسی تکانه غیرقابل مقاومت مغز انسان در مرتبسازی همه چیز در دستهبندیهای دوقطبی میپردازد. این غریزه بسیار قدرتمند است و ما با آن تکامل پیدا کردهایم. با وجود اینکه این غریزه طبقهبندی در دوران باستان به حفظ بقای ما کمک کرده، مخصوصاً زمانی که هر سفر به جنگل خطر مرگ را در پی داشت، اما به یک مانع در دنیای مدرن تبدیل شده است. امروزه زندگی دیگر سیاه و سفید نیست و سایههای خاکستری دارد. اگر میخواهید به یک تفکر بازتر و واقعبینانهتر دست پیدا کنید، خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید میتواند نقطهی شروعی عالی باشه!
بخش اول خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید: چگونه مغز ما دنیای خارجی را دستهبندی میکند
دستهبندیهای متعددی در اطراف ما وجود دارد؛ دستهبندیهای فیلم، موسیقی و حتی جنسیتی. مثلاً وقتی به نتفلیکس میروید، میتوانید از ۷۶ هزار ژانر مختلف فیلم انتخاب کنید. هر چیزی از فیلمهای ترسناک روانی تا دیدن ورزش کردن موجودات دریایی. ممکن است فکر کنید که داشتن گزینههای متعدد بسیار خوب است، اما در واقع این میتواند ذهن شما را مشغول کند. به طور مشابه، داشتن گزینههای بسیار کم نیز ذهنیتی کلیشهای، نفرت و نزاع را به وجود میآورد. کلید اصلی زندگی در این دنیا یافتن توازنی بین این دو حالت است: نه دستهبندیهای خیلی زیاد و نه دستهبندیهای خیلی کم. این خلاصه کتاب نشان میدهد که چرا همواره دستهبندی میکنیم، چگونه این کار را انجام میدهیم و این کار چگونه ما را گمراه میکند.
بخش دوم خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید: تکامل به انسانها توانایی دستهبندی کردن را هدیه داد
احتمالاً به خاطر ندارید که دقیقاً از چه زمانی شروع به دستهبندی اجسام اطراف خود کردید زیرا این کار مهارتی است که انسانها در سن بسیار کم میآموزند. در مطالعهای در سال ۲۰۰۵، یک روانشناس تکوینی به نام لیزا اوکس تصویر گربهها را به گروهی از نوزادان ۴ ماهه نشان داد. هر بار دو گربه به آنها نشان داده میشد و هر تصویر به مدت ۱۵ ثانیه روی صفحه نمایش بود. نتیجه این بود که نوزادان زمان بیشتری را صرف دیدن سگها میکردند تا گربههای ناشناس، زیرا سگها برایشان دستهبندی جدیدی بودند. بنابراین مغزشان سگها را در دستهبندی متفاوت قرار میدهد و آنها را به گروهبندی جدیدی اضافه میکند.
بر اساس این مطالعه، مغز ما برای دستهبندی کردن طراحی شده است. وقتی متولد میشویم، دنیا برایمان جریان مبهمی از احساسات را به همراه دارد که درک آنها دشوار است. در اینجاست که دستهبندی وارد کار میشود. این کار به ما کمک میکند تا آشفتگیها را از بین ببریم و مفاهیم برایمان به سادگی قابل درک شوند.
بخش سوم خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید: نقاط خاکستری در همه جا هستند
در فیلمی به نام «مرد انگلیسی که از تپه بالا رفت اما از کوه پایین آمد»، نقشهنگاری به نام رجینالد آنسن از کوهی به نام فنان گرو در ولز بالا میرود. آنسن ادعا میکند که این کوه در واقع یک تپه است زیرا به ارتفاع هزار فوت نمیرسد تا یک کوه واقعی در نظر گرفته شود. وقتی آنسن به بالای کوه میرسد، متوجه میشود که این کوه در واقع ۱۶ فوت ارتفاع دارد. روستاییان نزدیک به این کوه خشمگین شدند و از فنان گرو بالا رفتند و با سنگ، شن و خاک تپهای درست کردند. در نتیجه این تپه به یک کوه تبدیل شد.
این داستان یک شوخی بود، اما همچنان یکی از مسائل مهم مرتبط با دستهبندی را نشان میدهد: آیا ۱۶ فوت واقعاً یک تپه را به یک کوه تبدیل میکند؟ اکثراً معتقدند که شما باید این خط را در جایی ترسیم کنید، اما در کجا؟ در فلسفه، مسئلهای با عنوان پارادوکس مطرح میشود که با شمس سروکار دارد.
به طور ویژه، متمایز کردن تپههای شنی. فرض کنید صحیح بودن این دو استدلال را میپذیرید: اولاً، یک دانه شن نمیتواند یک تپه را به وجود بیاورد و ثانیاً یک دانه شن دیگر نیز نمیتواند سبب تشکیل یک تپه شود. ۲، ۳، ۴ شن یا بیشتر همچنین تأثیری ندارند. پس چگونه میتوان یک تپه شن ایجاد کرد؟
مثلاً موضوع سقط جنین را در نظر بگیرید. جنین چه زمانی به یک انسان تبدیل میشود؟ در انگلستان، سقط جنین تا ۲۴ هفتگی مجاز است، اما آیا جنینی که ۲۳ هفته و شش روزه باشد نسبت به یک جنین در ۲۴ هفتگی کامل نیست؟ صرفنظر کردن از نقاط خاکستری میتواند نتایج ترسناکی را به وجود بیاورد.
در سال ۲۰۱۲ در ایرلند، سقط جنین کاملاً غیرقانونی بود. یک روز، زنی به نام سویتا هاپاپاناوار دچار سقط جنین شده بود. او به بیمارستان رفت و درخواست پایان بارداری را داد، اما قلب جنین همچنان ضربان داشت. در نتیجه پزشکان این عمل را انجام ندادند. پس از توقف ضربان قلب، هاپاپانوار مبتلا به عفونت شد و چند روز بعد جان خود را از دست داد.
بخش چهارم خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید: ممکن است دستهبندیها بیش از حد گسترده باشند
آیا دور ریختن وسایل اضافی، یادگاریها و پوشههایی که در خانه دارید برایتان دشوار است؟ به بیان دیگر، آیا شما یک احتکار کننده هستید؟ در این صورت، روانشناسان رفتار شما را در یک سبک دستهبندی توجیه میکنند. این بدان معناست که شما دستهبندیهای زیادی در سرتان دارید، اما در هر دسته موارد کمی را قرار میدهید. افراد احتکار کننده غالباً این کار را انجام میدهند. آنها هر مورد را در دستهبندی خاص خودش میگذارند و در نتیجه همه چیز منحصر به فردتر به نظر میرسد و کنار گذاشتن آن دشوارتر است.
اینگونه افراد دیدگاه بیش از حد سازمانیافتهای نسبت به جهان دارند که به دستهبندیهای کوچکتری تفکیک میشود. اما برخی افراد دستهبندی گستردهتری را انجام میدهند که این نیز مشکلات خاص خود را به همراه دارد. افرادی با سبک دستهبندی بیش از حد جامع میتوانند این دستهبندیها را به طور گستردهتری تعریف کنند و موارد بیشتری را در هر دسته قرار دهند.
خب، مشکل این موضوع چیست؟ افرادی با سبکهای بیش از حد جامع بیشتر در کلیشهپردازی مشارکت میکنند. ممکن است همه مسلمانان را تروریست بدانند، همه افراد جناح چپ را کمونیست بنامند و یا همه افراد جناح راست را سوپر ماتیس تلقی کنند. پس در این زمینه باید چه کار کنیم؟ کلید اصلی حفظ تعادل است. شما باید بدانید که در چه زمانی به تصویر بزرگتر نگاه کنید و در چه زمانی روی جزئیات تمرکز کنید.
یک مثال عالی در این زمینه، مدیر تیم فوتبال انگلستان، ای اف سی بوی مس است. در طول سالها، او تیم را از لیگ دسته ۲ به لیگ برتر رساند. اما چگونه این کار را انجام داد؟ با از بین بردن تعادل دستهبندیها. او یک فصل را به مجموعهای از گروههای شامل ۴ بازی تقسیم کرد و آنها را مینی سیزن نامید. بعد از هر مینی سیزن، او و تیمش به ارزیابی عملکرد خود پرداختند و مشخص میکردند که چگونه باید پیش بروند. او فقط هر بازی را به صورت جداگانه در نظر نگرفت، زیرا این یک دستهبندی کوچک یا محدود بود. او نه تنها هدف کلی پیروزی لیگ را در نظر گرفت، بلکه نگرش خود را در میانه راه نیز مد نظر قرار داد تا دستهبندی بیش از حد کلی یا بیش از حد دقیق نباشد.
البته گاهی دستهبندی سفید یا سیاه هم کاملاً مناسب است. هیچ اشتباهی وجود ندارد؛ مثلاً بد بودن همه سلولهای سرطانی. اما در مسائل پیچیده، باید از دیدگاه گستردهتری استفاده کرد.
بخش پنجم خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید: افراد در طیفی از پیچیدگی شناختی قرار میگیرند
در اواخر دهه ۱۹۴۰، روانشناسی به نام الس فرانکل برانس ویک مطالعهای را انجام داد که در زمان خود بسیار مشهور شد. درک این مفهوم ساده بود. او مجموعهای از تصاویر را به شرکتکنندگان نشان داد. اولین مورد تصویر از یک گربه و آخرین مورد تصویر یک سگ بود. در این بین، گربههایی نشان داده میشدند که ویژگیهایشان شبیه به سگها بود. از شرکتکنندگان خواسته شد تا هر تصویر را به عنوان سگ یا گربه دستهبندی کنند.
در بین هر گروهی از افراد، برخی سگها را زودتر میدیدند، اما فرانکل متوجه تغییرات طبیعی بیشتری شد. داوطلبانی که سطوح پیشداوری در آنها بالاتر بود، برای رسیدن از سگها به گربهها به زمان بیشتری نیاز داشتند. برخی از آنها نمیتوانستند به سگها برسند و حتی تصویر نهایی را نیز گربه میدیدند. در این پژوهش، خصوصیات روانشناسی قابل توجهی شناسایی شدند که اکنون آنها را نیاز به انسداد شناختی مینامیم. پیشداوری شرکتکنندگانی که فقط گربهها را میدیدند، منعکسکننده نیاز قدرتمند آنها به انسداد شناختی است. برای افرادی با این ویژگی، قطعیت مطلوبتر است. آنها باید همه چیز را به صورت سیاه و سفید و باز و بسته ببینند و همچنین سطح تحمل ابهام برایشان کمتر است.
مسئله را از همه زوایا نمیبینند و تصمیمگیری سریعی دارند. در انتهای دیگر این طیف، افرادی هستند که پیچیدگی شناختی برایشان جذاب است. آنها میتوانند ابهام بالایی را تحمل کنند، سایههای خاکستری را در هر چیزی میبینند و تصمیمگیری آهستهتری دارند. همانطور که انتظار دارید، افرادی با دیدگاههای افراطی مذهبی نیاز کمتری به پیچیدگی شناختی دارند. دنیای آنها سیاه و سفید، خوب و بد، محافظت شده و محافظت نشده است.
باید به خاطر داشت که نه پیچیدگی شناختی و نه انسداد شناختی دقیقاً خوب یا بد نیستند. گاهی، مخصوصاً در زمینه سیاست، نیازمند افرادی هستیم که بتوانند تصمیمات قطعی بگیرند و تفکر سیاه و سفید داشته باشند. این مخصوصاً در زمان عدم قطعیت حائز اهمیت است. مثلاً گرتا تونبرگ را در نظر بگیرید که یک فعال محیط زیست در سوئد بود. تونبرگ شکیبایی زیادی برای بررسی نکات جزئی نداشت. او تغییرات اقلیمی را به صورت سیاه و سفید میدید: یا کاری میکنید یا کاری نمیکنید. گاهی نگرش دقیقاً متناسب با نیازهای ماست.
بخش ششم خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید: زندگی قبیلهای درک ما از واقعیت را مختل میکند
اگر زمانی را صرف رسانههای اجتماعی کرده باشید، قطعاً این پدیده را مشاهده کردهاید. افراد صحت یک عبارت را بر اساس شواهد حقیقی ارزیابی نمیکنند، بلکه بر مبنای ارزشهای گروه خاص خودشان آنها را ارزیابی میکنند. این حالت را معرفتشناسی قبیلهای مینامند. معرفتشناسی قبیلهای پس از تیراندازی در دبیرستان مارجوری استونمن داگلاس در پارک لند فلوریدا مطرح شد. پس از این رویداد، بسیاری از سیاستمداران استفاده از قوانین کنترل حمل سلاح را درخواست کردند. به جای عدم موافقت با این طرحها، بسیاری افراد در جناح راست معتقد بودند که تیراندازی اصلاً اتفاق نیفتاده است.
آنها استدلال کردند که دانشآموزان و والدینشان عامل این بحران بودهاند تا چنین رویدادهایی را به وجود بیاورند. قبیلهگرایی نه تنها بر نحوه تفکر ما درباره جهان اثر میگذارد، بلکه دیدگاه ما را نیز تغییر میدهد. مسئله نژاد دارای نقاط خاکستری زیادی است. علیرغم این موضوع، دستهبندیهای نژادی تأثیر قدرتمندی بر ما دارند.
در سال ۲۰۰۶، گروهی از محققان مطالعهای را انجام دادند که در آن شرکتکنندگان یک بازی ویدیویی را اجرا میکردند. این شرکتکنندگان تصاویری از مردان مسلح و غیرمسلح را میدیدند که برخی سفیدپوست و برخی سیاهپوست بودند. هر بار شرکتکنندگان باید تصمیمات لحظهای درباره شلیک کردن میگرفتند. مشاهده شد که نژاد تأثیر قدرتمندی بر پاسخهای شرکتکنندگان دارد. آنها میتوانستند درباره افراد سیاهپوست مسلح سریعتر تصمیم بگیرند. دادههای امواج مغزی نشان داد که شرکتکنندگان برای قضاوتهای خود به جای غریزه از استدلال استفاده میکنند.
دستهبندیهای مغزشان نشان میداد که آنها چه دیدگاهی دارند و این بر تصمیمگیریشان اثر میگذاشت. کلیشههای فرهنگی خطاهای دستهبندی مرگباری را به همراه داشتند. اما خوشبختانه راهی برای این منظور وجود داشت: ابر دستهبندیها که نسبت به دستهبندی متداول برتری دارند و میتوانند یک نیروی متحدکننده قدرتمند باشند. مطالعه دانشگاه دلاویر این موضوع را به خوبی نشان میدهد. از تعدادی از مصاحبهکنندگان سیاهپوست و سفیدپوست خواسته شد تا عقایدشان را درباره گروهی از طرفداران فوتبال تیم داخلی مطرح کنند. برخی از آنها کلاه تیم داخلی را بر سر گذاشته بودند و دیگران کلاه تیم مقابل.
این محققان میخواستند بدانند که طرفداران سیاهپوست با کدام یک از مصاحبهکنندگان سفیدپوست بیشتر ارتباط برقرار میکنند. جواب این سوال تعجبآور نبود: مصاحبهکنندگان سفیدپوست با آنهایی بیشتر ارتباط برقرار میکردند که کلاه تیم داخلی را بر سر داشتند. ابر دستهبندی این اتحاد ورزشی بر رنگ پوست غالب بود.
بخش هفتم خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید: زبان افراطی
به آخرین باری فکر کنید که در یک فضای عمومی تا حدی آشفته بودهاید. این تجربه را چگونه توصیف میکنید؟ شاید وحشتناک، ترسناک یا خجالت. اما آیا واقعاً احساس میکردید که میخواهید همان جا بمیرید یا حستان کمی ملایمتر بود و فقط میخواستید برای مدتی پنهان شوید تا فراموش کنید که چه اتفاقی افتاده است؟ حتی در موقعیتهای نرمال نیز، ما از زبان افراطی استفاده میکنیم و این موضوع در هر جایی نمایان میشود.
وقتی گزارش آب و هوایی را میبینید، به جای کلمه سرد، مرطوب و پرباد، کلماتی مانند طوفان شن و بادهای طوفانی را میشنوید. یا به رژ لب دیگر ماتیک نمیگویند. این توصیفها ملودرامیک هستند و میتوانند نحوه تفکر ما را تغییر دهند. برای آزمایش اثرات بالقوه زبان افراطی، نویسنده یک مطالعه نمونه را طراحی کرد. او گروهی از دانشجویان کارشناسی را به دو بخش تقسیم کرد. سپس از آنها خواست تا به مدت یک هفته ۵ بار در روز صفحات خاصی را در مکالمات جایگذاری کنند.
یکی از این گروهها صفات افراطی مثل مشخص و وحشتناک و ناامید را دریافت کردند. گروه دیگر صفات متعادلتری مثل تا حدودی و متوازن و منظم را در صحبتهای خود وارد میکرد. در پایان هفته، همه دانشجویان تصویری از یک بلوک سیاه رنگ را مشاهده کردند که به تدریج به رنگ سفید میرسید. از آنها خواسته شد تا به دو نکته اشاره کنند: اولین مورد اینکه کجا ناحیه سفید به پایان میرسید و دومین مورد اینکه در کدام نقطه ناحیه سیاه شروع میشد.
دانشجویانی که از صفتهای افراطی استفاده میکردند، به ناحیه انتقالی محدودتری نسبت به گروه دیگر اشاره میکردند. به بیان دیگر، آنها افراطیتر فکر میکردند. زبان افراطی سبب ایجاد تفکر افراطی میشود و این میتواند پیامدهایی را در دنیای واقعی به وجود بیاورد. به عبارت افسرده توجه کنید. در طول زمان به حدی از آن استفاده شده است که با حس بیحالی، غمگین بودن یا رنجیدن مترادف شده است.
این وقتی مشکلساز میشود که بشنویم شخصی دچار وضعیت ناتوانکننده افسردگی شده است. احساس میکنیم که همه ما در مقطعی از زمان افسرده بودهایم و بنابراین فکر میکنیم که چرا دیگران نمیتوانند از پس آن بر بیایند. زبان مورد استفاده ما تأثیرات واقعی بر ما، دیگران و جهان اطرافمان دارد. در ادامه بیشتر به این موضوع میپردازیم.
بخش اول خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید: قالببندی ابزار قدرتمندی برای متقاعدسازی است
در سال ۲۰۱۶، انگلستان رفراندومی را درباره مسئله برکسیت برپا کرد، یعنی درباره کنارهگیری انگلستان از اتحادیه اروپا. این کشور به دو گروه مخالف و موافق تقسیم شد و در نهایت گروه موافق پیروز شدند. دلیل اصلی این نتیجه، استفاده از قالبهای زبانی بود. قالب، روش خاصی برای صحبت کردن درباره یک موضوع است و دیدگاهی که به کمک آن میتوان یک مسئله را بررسی کرد.
در مورد برکسیت، کمپین موافق قالب مؤثرتری در شعار خود داشتند: “کنترل خود را در دست بگیرید.” این عبارت نشاندهنده حس نفرت مردم به از دست دادن و اشتیاقشان برای به دست آوردن بود. ایده بازگرداندن کنترل، نشاندهنده فرصتی برای ریشهکن کردن این فقدان بود. این یک قالب زبانی قدرتمند بود که به تفکر افراد شکل میداد و بر رأیگیری آنها اثر میگذاشت.
نویسنده اشاره میکند که سه قالب اصلی در هر استدلال متقاعدکننده حائز اهمیتاند: جنگ و گریز، ما و آنها، و درست و غلط. اینها همان دستهبندیهای دو قطبی قدیمی هستند که تکامل به ما یاد داده بود. با یکی از این دستهبندیها میتوانید برای متقاعدسازی تلاش کنید. برای مثال، نویسنده عقاید شخصیاش را درباره رأیگیری در فرانسه برای ممنوعیت استفاده از نقاب زنان مسلمان مطالعه میکرد. در این مقاله از هر سه قالب دو قطبی برای بیان استدلالها استفاده شده بود.
اولاً، در آن اشاره شد که نقابها مسئله امنیتی به وجود میآورند (جنگ و گریز). ثانیاً، درباره لزوم حفظ ارزشهای فرانسه بحث شده بود (ما و آنها). در نهایت، در آن اشاره شده بود که نقاب مانع سرکوبی زنان میشود (درست و غلط). اکنون میتوانید درک کنید که این ابر قالبها چقدر مؤثرند. در سال ۲۰۰۳، یک روانشناس اجتماعی به نام نیک استفنز، سخنرانیهای کاندیداهای سیاسی استرالیایی را در ۴۳ انتخابات بررسی کرد و به الگویی رسید که خیلی تعجبآور نبود. در ۳۴ مورد از ۴۳ انتخابات، کاندیداهایی که از کلمه “ما” استفاده میکردند، شانس بیشتری در پیروزی انتخابات داشتند.
این دو قطبی “ما و آنها” یک اکسیر قدرتمند بود. قالبها میتوانند قدرت متقاعدسازی بسیار زیادی داشته باشند، اما شما میتوانید از اثرات آنها بگریزید. بهترین روش برای این کار، توجه دقیق به دستهبندیهای پنهانی در استدلالهای افراد است. بدین شیوه میتوانید موقعیت تفکر سیاه و سفید پنهان شده را بیابید.
خلاصه نهایی کتاب تفکر سیاه و سفید
پیام کلیدی خلاصه کتاب تفکر سیاه و سفید این است که توانایی دستهبندی به بشریت در دوران باستان کمک زیادی کرده است، زیرا دوگانگیهایی مثل جنگ و گریز، ما و آنها و درست و غلط همگی در بقای جمعی ما نقش داشتهاند. اما با نگرش فرهنگ و زبان در دوره تقریباً کوتاهی از زمان، مغز ما به خوبی تطابق پیدا نکرد. در نتیجه، امروزه مغزهای ما در دنیایی که عمدتاً خاکستری است، تفکر سیاه و سفید دارند.
یافتن موقعیت این قالببندیهای سفید و سیاه به ما کمک میکند تا بهتر ببینیم و فکر کنیم. یک پیشنهاد کاربردی: حمزه چولدری، یک فوتبالیست بنگلادشی بریتانیایی است که سوء استفاده نژادی را تجربه کرد. یک روز، وقتی ۱۵ سالش بود، یک جوک با مفهوم نژادپرستانه را در توییتر منتشر کرد و چند هزار پوند جریمه شد و وادار شد تا در یک دوره آموزشی حضور پیدا کند. اما آیا واقعاً باید جریمه میشد؟ چه سنی مناسب پذیرش مسئولیت چنین عواقبی است؟ ۵، ۷ یا ۱۲ سالگی؟
وقتی برای چیزی در تلاش میکنید، پارادوکس سورایت را در سمت دیگر در نظر بگیرید. تمرین شناختی سبب بهبود شفافسازی افکار و ظرفیت شما در استدلال منطقی میشود