خلاصه کتاب قلعه حیوانات
فهرست

خلاصه رمان قلعه حیوانات

کتاب «قلعه حیوانات» نوشته جورج اورول یکی از آثار برجسته ادبیات معاصر است. این داستان نمادین، روایتگر شورش حیوانات علیه ظلم و ستم انسان‌هاست. با ما همراه باشید در خلاصه کتاب قلعه حیوانات به بررسی جزئیات این داستان جذاب پرداختیم.

داستان با آقای جونز، مالک مزرعه، آغاز می‌شود که در حال خواب است و حیوانات در طویله جمع می‌شوند تا سخنرانی میجر پیر خوک نر را بشنوند. میجر به حیوانات می‌گوید که زندگی آن‌ها پر از نکبت و مشقت است و انسان‌ها تنها دشمن واقعی آن‌ها هستند. او تأکید می‌کند که با حذف انسان‌ها، می‌توانند به رفاه و آسایش دست یابند. این سخنان، پایه‌گذار شورش حیوانات و تلاش آن‌ها برای ایجاد جامعه‌ای برابر و آزاد می‌شود.

شروع خلاصه کتاب قلعه حیوانات

هوا تاریک شده بود و آقای جونز، مالک مزرعه، در حال مستی مرغدانی را قفل کرد و فراموش کرد سوراخ بالای آن را ببندد. او با فانوسش به سمت خانه رفت و در کنار همسرش خوابش برد. به محض خاموش شدن چراغ، جنب و جوشی در مزرعه به راه افتاد، زیرا میجر پیر، خوک نر برنده جایزه، خواب عجیبی دیده بود و می‌خواست آن را برای دیگر حیوانات تعریف کند.

حیوانات در طویله جمع شدند تا سخنرانی میجر را بشنوند. میجر به آن‌ها گفت که زندگی‌شان پر از نکبت و مشقت است و هیچ حیوانی در انگلستان معنای رفاه و آزادی را نمی‌داند. او تأکید کرد که انسان‌ها تنها دشمن واقعی آن‌ها هستند و تمام دسترنج حیوانات را تصاحب می‌کنند. میجر به حیوانات گفت که اگر انسان‌ها را از صحنه خارج کنند، می‌توانند به رفاه و آسایش دست یابند. او به آن‌ها یادآوری کرد که انسان‌ها هیچ چیز تولید نمی‌کنند و تنها مصرف‌کننده هستند. این سخنان پایه‌گذار شورش حیوانات و تلاش آن‌ها برای ایجاد جامعه‌ای برابر و آزاد می‌شود.

فراخوانی برای اتحاد و رهایی از ظلم انسان‌ها

میجر پیر در ادامه سخنرانی‌اش به رنج و زحمت حیوانات اشاره کرد و گفت که زمین را کار و کود بارور می‌کند، اما هیچ‌کدام از آن‌ها صاحب چیزی جز پوست بدنشان نیستند. او به گاوها و مرغ‌ها یادآوری کرد که حاصل زحماتشان به جیب دشمنانشان می‌رود و حتی فرزندانشان نیز به سرنوشت مشابهی دچار می‌شوند. میجر تأکید کرد که هیچ حیوانی نمی‌تواند از تیغ تیز انسان‌ها رهایی یابد و سرنوشت همه آن‌ها به سلاخی و مرگ ختم می‌شود.

میجر از آن‌ها خواست که متحد شوند و برای سرنگونی انسان‌ها تلاش کنند. او گفت که شورش دیر یا زود اتفاق خواهد افتاد و از آن‌ها خواست که پیامش را به نسل‌های آینده برسانند.

در این لحظه، ولوله‌ای در بین حیوانات افتاد و میجر به موضوع دوستی یا دشمنی موش‌ها و خرگوش‌ها اشاره کرد. او تأکید کرد که موجودات دوپا دشمنان آن‌ها هستند و موجودات چهارپا یا بالدار دوستانشان. میجر همچنین هشدار داد که نباید مانند انسان‌ها عمل کنند و هیچ حیوانی نباید به هم‌نوع خود ظلم کند. او خوابش را تعریف کرد که به آینده‌ای مربوط می‌شد که نسل بشر از روی زمین منقرض شده بود.

شعر آزادی: یادآوری میجر و آغاز مبارزه حیوانات

شعر «حیوانات انگلیس» را خواند و به حیوانات نوید آزادی و رهایی از ظلم انسان‌ها را داد. این شعر همه حیوانات را به هیجان آورد و آن‌ها شروع به زمزمه کردن آن کردند.

اما صدای آن‌ها آقای جونز را بیدار کرد و او با شلیک گلوله به سمت طویله، جلسه را به هم زد. پس از مرگ میجر، فعالیت‌های مخفی در مزرعه آغاز شد. سخنرانی میجر تأثیر زیادی بر حیوانات گذاشت و آن‌ها خود را برای شورش آماده کردند. دو خوک جوان به نام‌های اسنوبال و ناپلئون رهبری این فعالیت‌ها را بر عهده داشتند. ناپلئون جسور و کم‌حرف بود، در حالی که اسنوبال پرنشاط و خلاق بود.

این دو خوک به همراه اسکوئیلر، خوک سخنوری که می‌توانست حقایق را به نفع خود تغییر دهد، اصول «حیوان‌گرایی» را به دیگر حیوانات آموزش می‌دادند. آن‌ها جلسات پنهانی در طویله برگزار می‌کردند و سعی می‌کردند تا حیوانات را متقاعد کنند که باید برای آزادی خود مبارزه کنند. برخی از حیوانات هنوز به آقای جونز وفادار بودند و سؤالاتی درباره آینده و نیازهای خود مطرح می‌کردند، اما خوک‌ها تلاش کردند تا آن‌ها را متقاعد کنند که این سؤالات با نظام حیوان‌گرایی در تضاد است.

بخش دوم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

مولی از اسنوبال پرسید آیا می‌تواند ربان به یال‌هایش بزند. اسنوبال پاسخ داد که ربان‌ها نشانه‌ای از بردگی هستند و باید از آن‌ها دوری کرد. در این میان، مسز کلاغ که جاسوس آقای جونز بود، شایعه‌هایی درباره سرزمین اسرارآمیز کوه آب نباد قندی پخش می‌کرد که حیوانات را به خواب و خیال می‌برد. برخی از حیوانات این داستان‌ها را باور کرده بودند و خوک‌ها باید تلاش می‌کردند تا آن‌ها را متقاعد کنند که چنین کوهی وجود ندارد.

وفادارترین هواداران خوک‌ها، دو اسب به نام‌های بوکسر و کلاور بودند که به سختی می‌توانستند درباره مشکلات خود فکر کنند و هر چیزی را که خوک‌ها می‌گفتند، به سرعت می‌پذیرفتند. در نهایت، شورش حیوانات به سرعت و به سادگی به وقوع پیوست. آقای جونز که در حال مستی بود، نتوانست به مزرعه برگردد و وقتی به خانه برگشت، حیوانات گرسنه و تشنه بودند.

آغاز زندگی جدید حیوانات

وقتی یکی از گاوها انبار علوفه را شکست، حیوانات به آنجا هجوم بردند و آقای جونز به همراه کارگرانش برای سرکشی به انبار آمد. اما حیوانات به طور هماهنگ و متحد به مقابله با آن‌ها پرداختند و آقای جونز و کارگرانش به وحشت افتادند و فرار کردند.

شورش با موفقیت به پایان رسید و آقای جونز از مزرعه اخراج شد. حیوانات برای اطمینان از اینکه هیچ انسانی در مزرعه نیست، به جستجو پرداختند و سپس به پاکسازی آثار سلطه آقای جونز پرداختند. آن‌ها شلاق‌ها و ابزارهای ظلم را به آتش انداختند و اسنوبال ربان‌ها را هم سوزاند و گفت که باید از هر نوع لباس و پوشاکی دوری کنند.

ناپلئون آن‌ها را به انبار مواد غذایی برد و به هر کدام دو برابر جیره معمولش ذرت داد و جلوی هر سگ بیسکوییت گذاشت. سپس همه با هم هفت بار شعر «حیوانات انگلیس» را خواندند و خود را برای شب آماده کردند.

صبح روز بعد، حیوانات به سمت تپه‌ای رفتند که بر تمام مزرعه مشرف بود و در روشنایی سحرگاه به اطراف خیره شدند. آن‌ها با شور و شوق به پایکوبی و جست و خیز پرداختند و از علف‌های شیرین خوردند. سپس به بررسی مزرعه پرداختند و در سکوت به زیبایی‌های آن نگاه کردند. وقتی به ساختمان‌های مزرعه رسیدند، ترسیدند که وارد شوند، اما اسنوبال و ناپلئون در را باز کردند و آن‌ها با احتیاط وارد شدند.

حیوانات با شگفتی به تجملات داخل ساختمان خیره شدند. در حین جستجو، متوجه غیبت مولی شدند و او را در حال خودستایی جلوی آینه پیدا کردند. حیوانات او را سرزنش کردند و از آنجا خارج شدند. آن‌ها تصمیم گرفتند پاچه‌های نمک سوز خوک را برای خاک‌سپاری بیرون ببرند و بشکه آبجو را بشکنند.

حیوانات توافق کردند که مزرعه را به شکل یک موزه حفظ کنند و هیچ حیوانی حق زندگی در آنجا نداشته باشد. بعد از صبحانه، اسنوبال و ناپلئون همه را جمع کردند و اعلام کردند که امروز شروع به درو یونجه می‌کنند. آن‌ها همچنین فاش کردند که در طی سه ماه گذشته با استفاده از کتاب‌های کهنه، خواندن و نوشتن را یاد گرفته‌اند.

ناپلئون دستور داد تا قوطی‌های رنگ سیاه و سفید بیاورند و اسنوبال با مهارتش در نوشتن، نام «مزرعه حیوانات» را بر در نوشت. سپس آن‌ها تصمیم گرفتند اصول «حیوان‌گرایی» را در هفت فرمان خلاصه کنند و آن‌ها را بر دیوار طویله بنویسند. اسنوبال با کمی سختی از نردبان بالا رفت و احکام هفت‌گانه را با حروف درشت و به رنگ سفید بر روی دیوار سیاه نوشت.

بخش سوم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

احکام هفتگانه به طور مرتب و تمیز نوشته شد و اسنوبال آن‌ها را با صدای بلند خواند. همه حیوانات با تکان دادن سرشان موافقت کردند و حیوانات باهوش‌تر خیلی زود این احکام را حفظ کردند. اسنوبال سپس از حیوانات خواست تا به سمت درو یونجه‌ها بروند، اما سه گاو که شیرشان دوشیده نشده بود، ناراحت بودند. خوک‌ها به سرعت چاره‌ای اندیشیدند و با سطل‌ها شیر گاوها را دوشیدند.

حیوانات به کار درو یونجه‌ها پرداختند و با وجود سختی‌ها، زحمتشان ارزشمند بود. کار درو دو روز زودتر از زمان معمول به پایان رسید و بزرگ‌ترین خرمن تاریخ مزرعه را به دست آوردند. هیچ ضایعاتی وجود نداشت و همه حیوانات به سهم خود در جمع‌آوری کمک کردند.

حیوانات خوشحال بودند که حالا همه چیز را خودشان تولید می‌کنند و غذایی که می‌خورند، به دست خودشان فراهم شده است. با وجود مشکلات، مانند نداشتن ماشین خرمنکوب، خوک‌ها و بوکسر با تدبیر و زور بازو راه‌حل‌هایی پیدا کردند. بوکسر به عنوان حیوان پرکار شناخته می‌شد و همیشه در زمان‌های سخت، کار را به دوش می‌کشید.

حکمرانی حیوانات: از شورش تا نظم جدید

مولی صبح‌ها برای بیدار شدن مشکل داشت و بهانه می‌آورد تا کار را زودتر تعطیل کند. گربه هم همیشه در زمان کار ناپدید می‌شد و فقط در زمان غذا خوردن یا شب‌ها سر و کله‌اش پیدا می‌شد. بنجامین الاغ پیر هم هیچ تغییری نکرده بود و به کارش با همان کندی و صبوری ادامه می‌داد. او هیچ‌گاه در مورد شورش و نتایج آن صحبت نمی‌کرد و فقط می‌گفت که خرها عمر درازی دارند.

کار در روزهای یکشنبه تعطیل بود و صبحانه یک ساعت دیرتر صرف می‌شد. هر هفته بعد از صبحانه، مراسمی برای برافراشتن پرچم برگزار می‌شد. اسنوبال پرچمی را با رنگ سبز و سم و شاخ نقاشی کرده بود و توضیح می‌داد که این پرچم نمایانگر مراته سرسبز انگلستان و علامت جمهوری آینده حیوانات است. بعد از مراسم، حیوانات در طویله جمع می‌شدند تا کارهای هفته آینده را برنامه‌ریزی کنند، اما همیشه خوک‌ها تصمیم‌گیرنده بودند.

اسنوبال و ناپلئون در بحث‌ها فعال بودند، اما هیچ‌گاه با هم توافق نمی‌کردند. جلسات با خواندن شعر «حیوانات انگلیس» پایان می‌یافت و بعد از ظهر به تفریح می‌گذشت. خوک‌ها با استفاده از کتاب‌هایی که از خانه جونز آورده بودند، به یادگیری صنایع دستی می‌پرداختند. اسنوبال کمیته‌های مختلفی برای سازماندهی حیوانات تشکیل داد، اما بسیاری از این کمیته‌ها با شکست مواجه شدند.

کلاس‌های خواندن و نوشتن موفقیت‌آمیز بودند و تا پاییز تقریباً تمام حیوانات باسواد شده بودند. اما مولی و برخی دیگر از حیوانات از یادگیری امتناع می‌کردند. اسنوبال در نهایت تصمیم گرفت که هفت فرمان را به یک حکم کلی خلاصه کند: «چهار پا خوب، دو پا بد». پرندگان ابتدا اعتراض کردند، اما اسنوبال آن‌ها را متقاعد کرد که بال‌هایشان مانند پاها نیست.

شعار جدید به سرعت در میان حیوانات جا افتاد و گوسفندها آن را با شور و شوق تکرار می‌کردند. ناپلئون به کمیته‌های اسنوبال علاقه‌ای نداشت و بر تربیت جوانان تأکید می‌کرد. او توله‌های سگ را از مادرشان جدا کرد و در انزوا تربیت کرد تا حیوانات مزرعه آن‌ها را فراموش کنند.

بخش چهارم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

شیرها هر روز با خوراک خوک‌ها مخلوط می‌شدند و زمین باغ پر از سیب‌های نارس بود. حیوانات فکر می‌کردند میوه‌ها باید به طور مساوی تقسیم شوند، اما یک روز دستور آمد که همه میوه‌ها جمع‌آوری شوند و به خوک‌ها داده شوند. برخی از حیوانات زیر لب غرغر کردند، اما اسکوئیلر با فریاد توضیح داد که این کار برای حفظ سلامتی خوک‌هاست و اگر آن‌ها وظایف خود را انجام ندهند، جونز دوباره به مزرعه برمی‌گردد. حیوانات بدون بحث موافقت کردند که شیر و سیب‌ها به طور انحصاری در اختیار خوک‌ها قرار گیرد.

خبر شورش در مزرعه حیوانات به سرعت در دهکده‌های اطراف پیچید. اسنوبال و ناپلئون کبوترانی را به مزرعه‌های همسایه می‌فرستادند تا داستان شورش را تعریف کنند. آقای جونز در کافه از ظلمی که به او شده بود شکایت می‌کرد، اما هیچ‌کس به او کمک نمی‌کرد. دو کشاورز همسایه، آقای پیل کینگتون و آقای فردریک، از وقوع شورش وحشت‌زده بودند و سعی می‌کردند از آن سوءاستفاده کنند.

با گذشت زمان و عدم گرسنگی حیوانات، کشاورزان شایعاتی درباره فساد و شرارت در مزرعه حیوانات پخش کردند. آن‌ها ادعا کردند که حیوانات همدیگر را می‌خورند و به یکدیگر آسیب می‌زنند. اما خبرهای مربوط به مزرعه حیوانات که در آن انسان‌ها رانده شده بودند و حیوانات خودشان امور را اداره می‌کردند، به سرعت در حال گسترش بود و باعث ایجاد موجی از سرکشی و آشوب در سراسر شهر شد. شعر «حیوانات انگلیس» به سرعت در میان حیوانات پخش شد و حتی انسان‌ها نمی‌توانستند جلوی خشم خود را بگیرند. آن‌ها هر حیوانی را که در حال خواندن این شعر دستگیر می‌کردند، مجازات می‌کردند، اما این شعر هرگز قطع نشد و در همه جا شنیده می‌شد.

پیروزی در جنگ گاوانی: دفاع از مزرعه حیوانات

در اوایل اکتبر، وقتی که ذرت‌ها چیده شده بودند، کبوترانی با اضطراب به مزرعه آمدند و خبر آوردند که جونز و دار و دستش به سمت مزرعه هجوم آورده‌اند. حیوانات برای مقابله آماده بودند و اسنوبال که کتاب عملیات جنگی ژول سزار را مطالعه کرده بود، رهبری دفاع را بر عهده گرفت. او دستور حمله داد و کبوترها از آسمان فضله ریختند و اردک‌ها به ساق پای انسان‌ها گاز گرفتند. اما انسان‌ها با چوب و چماق به حیوانات حمله کردند.

اسنوبال حمله دوم را آغاز کرد و حیوانات به سمت دشمن حمله‌ور شدند، اما قدرت انسان‌ها بر حیوانات چربید و آن‌ها مجبور به عقب‌نشینی شدند. اما اسنوبال با تدبیر، دشمن را به دام انداخت و دستور حمله داد. جونز به اسنوبال شلیک کرد و گلوله به گوسفند برخورد کرد و او را کشت. اسنوبال به جونز حمله کرد و بوکسر هم با سم‌هایش به انسان‌ها ضربه می‌زد.

ترس و وحشت بر انسان‌ها مستولی شد و آن‌ها به سرعت فرار کردند. حیوانات از پیروزی خود شادمان بودند و دور هم جمع شدند تا پیروزی را جشن بگیرند. آن‌ها پرچم را بالا بردند و شعر «حیوانات انگلیس» را خواندند. همچنین تشییع جنازه‌ای برای گوسفند کشته شده برگزار کردند و بر سر مزارش بوته خاری کاشتند. اسنوبال نطقی ایراد کرد و بر اهمیت جانفشانی در راه حفظ مزرعه تأکید کرد. حیوانات تصمیم گرفتند نشان درجه یک قهرمان را به اسنوبال و ناپلئون بدهند و نشان درجه دو را به گوسفند مقتول اعطا کردند. جنگ گاوانی نامگذاری شد و تفنگ جونز به عنوان یادگاری جنگی نگهداری شد.

بخش ششم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

با نزدیک شدن زمستان، دردسرهای مولی بیشتر شد. او هر روز دیر به کار می‌رسید و بهانه می‌آورد که خواب مانده، در حالی که از دردهای مشکوک شکایت می‌کرد. او به جای کار، به لب برکه می‌رفت و به تصویرش در آب خیره می‌شد. یک روز کلاور متوجه شد که مولی با یکی از کارگران آقای پیل کینگتون صحبت می‌کند و از او پرسید که چه می‌کند، اما مولی انکار کرد.

چند روز بعد، مولی غیبش زد و کبوترها خبر آوردند که او را در میخانه‌ای دیده‌اند که خوشحال و راضی به نظر می‌رسید. در ماه ژانویه، زمین سفت شده بود و جلسه‌های زیادی در طویله برگزار می‌شد. خوک‌ها تصمیمات مزرعه را می‌گرفتند و اسنوبال و ناپلئون به بحث و جدل می‌پرداختند. اسنوبال ایده ساخت آسیاب بادی را مطرح کرد، اما ناپلئون مخالف بود و به جای آن بر افزایش محصولات غذایی تأکید می‌کرد.

حیوانات به دو دسته تقسیم شدند و هر کدام طرفدار یکی از آن‌ها بودند. در نهایت، قرار شد در جلسه‌ای موضوع ساخت آسیاب به رأی گذاشته شود. اسنوبال دلایل خود را برای ساخت آسیاب بیان کرد، اما ناپلئون به طور ناگهانی سگ‌هایش را به سمت اسنوبال فرستاد و او را مورد حمله قرار داد. اسنوبال با زحمت فرار کرد و از آنجا پنهان شد، در حالی که حیوانات وحشت‌زده به تماشای صحنه پرداختند.

بخش هفتم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

حیوانات وحشت‌زده و ساکت به طویله برگشتند و پس از مدتی، سگ‌ها وارد شدند. این سگ‌ها همان‌هایی بودند که ناپلئون از مادرهایشان گرفته و خودش پرورش داده بود. ناپلئون بر روی سکو رفت و اعلام کرد که جلسات یکشنبه دیگر برگزار نخواهد شد و تمام مسائل مزرعه به کمیته‌ای از خوک‌ها تحت ریاست خودش سپرده می‌شود. حیوانات از این تصمیم شوکه شدند و ترس و وحشت در آن‌ها حاکم شد.

در این میان، اسکیلر به دور مزرعه گشت و از فداکاری ناپلئون صحبت کرد و به حیوانات هشدار داد که اگر تصمیمات اشتباهی بگیرند، ممکن است به خطر بیفتند. او اسنوبال را خیانتکار خواند و بر اهمیت اطاعت تأکید کرد. بوکسر به نمایندگی از دیگران گفت که اگر ناپلئون اینطور می‌گوید، پس باید درست باشد و شعار “همیشه حق با ناپلئون” را به شعار شخصی‌اش اضافه کرد.

با سرد شدن هوا، اتاقکی که اسنوبال برای رسم طرح‌هایش استفاده می‌کرد، بسته شد و حیوانات هر یکشنبه برای دریافت برنامه هفتگی کارشان جمع می‌شدند. جمجمه میجر پیر در کنار تفنگ و میله پرچم قرار داده شده بود و حیوانات باید با احترام از جلوی آن رژه می‌رفتند.

در سومین یکشنبه پس از اخراج اسنوبال، ناپلئون اعلام کرد که آسیاب بادی ساخته خواهد شد، بدون اینکه توضیحی درباره تغییر عقیده‌اش بدهد. او هشدار داد که این کار سخت خواهد بود و ممکن است حیوانات خسته شوند، اما کمیته‌ای از خوک‌ها بر روی طرح‌ها کار کرده بودند و انتظار می‌رفت که ساخت آسیاب و بقیه قسمت‌ها تا دو سال طول بکشد.

از ساخت آسیاب بادی تا کمبود منابع

اسکیلر آن شب به حیوانات توضیح داد که ناپلئون هرگز با ساخت آسیاب بادی مخالف نبوده و در واقع از ابتدا از این طرح حمایت می‌کرده است. او گفت که طرح آسیاب از نوشته‌های ناپلئون به سرقت رفته و در حقیقت ابداع ناپلئون بوده است. حیوانات به راحتی این توضیحات را پذیرفتند.

در طول سال، حیوانات مانند برده‌ها کار کردند، اما از تلاش خود راضی بودند و می‌دانستند که همه کارها برای خودشان و نسل‌های آینده است. آن‌ها هفته‌ای 60 ساعت کار کردند و ناپلئون اعلام کرد که باید بعد از ظهرهای یکشنبه هم کار کنند. اگرچه این کار داوطلبانه بود، اما جیره غذایی هر حیوانی که غیبت می‌کرد نصف می‌شد.

با وجود تلاش‌های زیاد، مشکلاتی در ساخت آسیاب بادی پیش آمد. حیوانات نمی‌دانستند چگونه سنگ‌ها را به اندازه‌های مناسب بشکنند و تنها وسیله‌شان کلنگ و دیلم بود. اما با استفاده از نیروی جاذبه، سنگ‌ها را به تپه می‌بردند و از آنجا رها می‌کردند تا خرد شوند. بوکسر به عنوان نیروی اصلی در این کار شناخته می‌شد و با زحمت زیاد به حیوانات کمک می‌کرد.

در اوایل تابستان، سنگ‌ها جمع‌آوری و ساخت آسیاب تحت نظارت خوک‌ها آغاز شد، اما کار به کندی پیش می‌رفت. با وجود سختی کار، وضع حیوانات چندان بد نبود و آن‌ها از دسترنج خود استفاده می‌کردند. اما با پایان تابستان، کمبودهای پیش‌بینی نشده‌ای مانند روغن، میخ و ریسمان بروز کرد.

یک روز صبح، ناپلئون اعلام کرد که مزرعه حیوانات با مزرعه‌های همسایه داد و ستد خواهد کرد تا مایحتاج ضروری خود را تأمین کند. او گفت که باید کمبودهای آسیاب بادی در اولویت قرار بگیرد و مقرر شد مقداری یونجه و گندم فروخته شود.

بخش هشتم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

حیوانات به طور مبهم احساس ناراحتی می‌کردند، زیرا در اولین جلسه بعد از اخراج، تصمیم گرفته بودند که دیگر هیچ‌گاه با انسان‌ها تماس نگیرند و از پول استفاده نکنند. اما حالا ناپلئون اعلام کرد که آقای ویمپل به عنوان واسطه بین مزرعه و دنیای بیرون عمل خواهد کرد و هر دوشنبه به مزرعه می‌آید. اسکیلر نیز به حیوانات اطمینان داد که هیچ قانونی در مورد منع داد و ستد و استفاده از پول وجود ندارد و این فقط یک توهم است.

حیوانات با ترس و نگرانی به رفت و آمد آقای ویمپل نگاه می‌کردند، اما این صحنه باعث غرور آن‌ها می‌شد. روابط آن‌ها با انسان‌ها تغییر کرده بود و نفرت انسان‌ها از مزرعه حیوانات بیشتر شده بود. انسان‌ها بر این باور بودند که مزرعه حیوانات به زودی شکست خواهد خورد، اما به حیواناتی که امور خود را اداره می‌کردند، احترام می‌گذاشتند.

در این میان، خوک‌ها به ساختمان مزرعه نقل مکان کردند و اسکیلر به حیوانات توضیح داد که خوک‌ها مغز متفکر مزرعه هستند و برای کار کردن نیاز به جایی راحت دارند. برخی از حیوانات از این موضوع ناراحت شدند، به ویژه زمانی که متوجه شدند خوک‌ها از آشپزخانه و اتاق پذیرایی استفاده می‌کنند و روی تخت خواب می‌خوابند. بوکسر سعی کرد با شعار “همیشه حق با ناپلئون” این موضوع را نادیده بگیرد، اما کلور که فکر می‌کرد قانونی در مورد خوابیدن در تخت خواب وجود دارد، به دنبال خواندن قوانین هفتگانه رفت و از موریل خواست تا قانون چهارم را برایش بخواند.

چالش‌های مزرعه حیوانات

کلور از موریل خواست تا قانون چهارم را بخواند و متوجه شد که هیچ حیوانی نباید با شمد روی تخت بخوابد. این موضوع باعث تعجب او شد، زیرا به یاد نداشت که چنین چیزی در قانون آمده باشد. اسکیلر به حیوانات توضیح داد که تخت خواب به معنای جایی است که روی آن می‌خوابند و شمد اختراع انسان‌هاست. او گفت که خوک‌ها به دلیل کار فکری سنگین نیاز به استراحت دارند و حیوانات دیگر به این موضوع اعتراض نکردند.

فصل پاییز با زحمات و تلاش‌های زیاد حیوانات به پایان رسید و آن‌ها از ساخت نیمی از آسیاب بادی خوشحال بودند. اما ناگهان طوفان شدیدی وزید و آسیاب ویران شد. ناپلئون با فریاد اعلام کرد که اسنوبال مسئول این فاجعه است و حکم اعدام او را صادر کرد. حیوانات به شدت متأثر شدند و برای دستگیری اسنوبال تلاش کردند.

ناپلئون پس از بررسی رد پای اسنوبال، دستور داد که کار بازسازی آسیاب آغاز شود و حیوانات باید در تمام زمستان به کار ادامه دهند. زمستان سختی با طوفان و برف آغاز شد و حیوانات با تمام توان به ساخت آسیاب ادامه دادند. آن‌ها می‌دانستند که دنیای بیرون به تماشای آن‌ها نشسته و باید موفق شوند. با این حال، کار طاقت‌فرسا و دشوار بود و حیوانات دیگر مانند گذشته امیدوار نبودند، اما بوکسر همچنان روحیه خود را حفظ کرده بود. اسکیلر سخنرانی‌های امیدبخش می‌کرد، اما حیوانات بیشتر به قدرت بوکسر دلگرم بودند.

بخش نهم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

در ماه ژانویه، مقدار غذا به شدت کاهش یافته بود و به جای ذرت، سهم سیب‌زمینی‌ها افزایش پیدا کرد. اما بخش زیادی از سیب‌زمینی‌ها فاسد شده بودند و حیوانات گاهی فقط پوشاله و چقندر برای خوردن داشتند. ناپلئون تصمیم گرفت تا از آقای ویمپل استفاده کند و خبرهایی ضد شایعه‌ها منتشر کند تا وضعیت داخلی مزرعه از چشم دنیای بیرون مخفی بماند. او دستور داد تا ظرف‌های خالی آذوقه را با شن و ماسه پر کنند و روی آن‌ها را با آذوقه بپوشانند تا ویمپل فریب بخورد و گزارش دهد که کمبود آذوقه وجود ندارد.

در این میان، ناپلئون به ندرت در بین حیوانات ظاهر می‌شد و بیشتر وقتش را در ساختمان مزرعه می‌گذرانید. او با ویمپل قراردادی بست که مرغ‌ها باید تخم‌هایشان را تحویل دهند تا پول حاصل از فروش آن‌ها برای تأمین غذا استفاده شود. مرغ‌ها از این خبر شوکه شدند و تحت رهبری سه مرغ اسپانیایی سعی کردند با ناپلئون مقابله کنند. آن‌ها تخم‌هایشان را روی بام می‌گذاشتند تا بشکنند، اما ناپلئون به شدت با آن‌ها برخورد کرد و سهمیه غذایی‌شان را قطع کرد.

مرغ‌ها در نهایت تسلیم شدند و تخم‌هایشان را تحویل دادند، اما در این ماجرا ۹ مرغ جان خود را از دست دادند. در این زمان، شایعاتی درباره اسنوبال به وجود آمد که گفته می‌شد در مزرعه‌های کناری پنهان شده است. ناپلئون رابطه‌اش با کشاورزان بهبود یافته بود و تصمیم به فروش الوارهای انبار شده گرفت، اما هر بار که تصمیم می‌گرفت، شایعاتی درباره اسنوبال به وجود می‌آمد. به تدریج، هر خرابکاری که در مزرعه اتفاق می‌افتاد، به گردن اسنوبال انداخته می‌شد و حیوانات به شدت مضطرب و آشفته شده بودند.

توطئه‌ها و فریب‌ها در مزرعه حیوانات

هر بار که شیشه پنجره‌ای می‌شکست یا مشکلی پیش می‌آمد، ناپلئون و دیگران به اسنوبال نسبت می‌دادند. حتی وقتی کلید انبار آذوقه گم شد و بعد در زیر گونی‌های قله پیدا شد، باز هم اسنوبال مقصر شناخته شد. گاوها ادعا کردند که اسنوبال به آخور آن‌ها می‌رود و شیرشان را می‌دزدد. ناپلئون دستور داد تا فعالیت‌های اسنوبال مورد بررسی قرار گیرد و با سگ‌ها به جستجوی رد پای او پرداخت.

اسکویلر در یک جلسه شبانه به حیوانات اعلام کرد که اسنوبال به فردریک، مالک مزرعه پینچ فلیت فروخته شده و آن‌ها نقشه دارند که به مزرعه حمله کنند. او گفت که اسنوبال از ابتدا همدست جونز بوده و مدارکی پیدا شده که این موضوع را ثابت می‌کند. حیوانات به شدت متأثر شدند و نمی‌توانستند باور کنند که اسنوبال در جنگ گاودان همدست دشمن بوده است.

بوکسر که به ندرت سؤال می‌کرد، گیج و مبهوت شد و سعی کرد به افکارش نظم بدهد. اسکویلر به او گفت که آن‌ها اشتباه کرده‌اند و اسنوبال در واقع با فریب دادن آن‌ها، به دشمن کمک کرده است. او به یاد آورد که اسنوبال در جنگ شجاعانه جنگید و زخمی شد، اما اسکویلر ادعا کرد که این هم بخشی از نقشه‌اش بوده است. او گفت که اگر ناپلئون شجاعت نداشت، اسنوبال موفق می‌شد و مزرعه را به دشمن واگذار می‌کرد. در نهایت، حیوانات به یاد آوردند که ناپلئون در لحظه حساس با شجاعت به جلو تاخت و به جنگ با جونز پرداخت.

بخش دهم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

در حالی که اسکویلر با آب و تاب از وقایع صحبت می‌کرد، حیوانات به یاد می‌آوردند که اسنوبال در لحظه‌های بحرانی فرار کرده بود. بوکسر به شدت ناراحت بود و گفت که نمی‌تواند باور کند اسنوبال از ابتدا خائن بوده است. اسکویلر با قاطعیت گفت که ناپلئون تأکید کرده که اسنوبال مأمور جونز بوده و بوکسر به این نتیجه رسید که اگر ناپلئون چنین می‌گوید، پس باید درست باشد.

چهار روز بعد، ناپلئون همه حیوانات را جمع کرد و با نشانه‌های قهرمانی‌اش به همراه سگ‌هایش به صحنه آمد. حیوانات از ترس میخکوب شده بودند و ناپلئون به محض شروع صحبت، سگ‌ها را به سمت چهار خوک که به لغو جلسه یکشنبه اعتراض کرده بودند فرستاد. آن‌ها به جرم همکاری با اسنوبال اعتراف کردند و به همین دلیل به قتل رسیدند.

سپس، مرغ‌ها و دیگر حیوانات نیز به ناپلئون نزدیک شدند و اعتراف کردند که اسنوبال آن‌ها را فریب داده است. این اعترافات به شدت ادامه پیدا کرد و در نهایت، پشته‌ای از کشته‌ها در جلوی ناپلئون شکل گرفت. هوا از بوی خون سنگین شده بود و حیوانات، به جز خوک‌ها و سگ‌ها، به شدت هراسان و ناامید بودند.

این صحنه‌های وحشتناک که بین خود حیوانات رخ داده بود، دردناک‌تر از هر چیزی به نظر می‌رسید. آن‌ها به سمت تپه‌ای که آسیاب ویران در آن قرار داشت حرکت کردند و در کنار هم نشسته بودند، به گرمای وجود یکدیگر احتیاج داشتند.

سقوط آرمان‌ها

مدتی هیچ‌کس حرفی نزد، فقط بوکسر با ناراحتی از این طرف به آن طرف می‌رفت و دمش را به پهلو می‌زد. نهایتاً گفت که نمی‌فهمد چرا چنین اتفاقاتی افتاده و به نظرش راه حل این است که سخت‌تر کار کنند. او تصمیم گرفت یک ساعت زودتر بیدار شود و به کار برود. حیوانات در خاموشی به دور کلور حلقه زدند و به زیبایی‌های مزرعه نگاه کردند. کلور به یاد می‌آورد که هدف شورش، برقراری برابری و آزادی بود، نه این صحنه‌های وحشتناک.

او می‌دانست که باید وفادار بماند و تحت هر شرایطی کار کند، اما در دلش امیدی به آینده داشت. سرانجام، کلور شروع به خواندن سرود حیوانات انگلیس کرد و دیگران هم به او پیوستند. اما ناگهان اسکویلر با دو سگ درنده آمد و اعلام کرد که خواندن این سرود ممنوع شده است. او گفت که شورش به پایان رسیده و دیگر نیازی به آن سرود نیست.

حیوانات ترسیده بودند، اما گوسفندان با سر دادن شعار «چهارپا خوب، دوپا بد» هر گونه بحثی را مختل کردند. به جای سرود حیوانات انگلیس، مینی موس شعری جدید ساخت که هر یکشنبه خوانده می‌شد. چند روز بعد، وقتی ترس از کشت و کشتار کم شد، حیوانات به یاد آوردند که در حکم ششم گفته شده هیچ حیوانی حق کشتن دیگری را ندارد. کلور از موریل خواست تا حکم را بخواند و متوجه شدند که دلایل خوبی برای کشتن خائنینی که با اسنوبال همکاری کرده بودند وجود دارد.

حیوانات سخت‌تر از سال قبل کار کردند و در کنار کار عادی، به بازسازی آسیاب پرداختند. اسکویلر هر روز آمارهای مثبتی از تولیدات اعلام می‌کرد و حیوانات به حرف‌های او اعتماد داشتند. ناپلئون هر دو هفته یک بار در ملأ عام ظاهر می‌شد و به همراهش سگ‌ها و یک جوجه‌خروس سیاه بودند. اعلام شد که هر سال در روز تولد ناپلئون تیر شلیک خواهد شد.

بخش یازدهم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

ناپلئون دیگر هیچ‌گاه با نام ساده‌اش خطاب نمی‌شد و همیشه به عنوان «پیشوای ما رفیق ناپلئون» شناخته می‌شد. خوک‌ها دوست داشتند القابی مانند «پدر حیوانات» و «حامی گوسفندان» به او بدهند. اسکویلر در سخنرانی‌هایش با اشک از عشق و محبت ناپلئون به همه حیوانات صحبت می‌کرد و هر موفقیتی را به او نسبت می‌دادند.

در این میان، شایعاتی درباره توطئه‌های اسنوبال و حمله به ناپلئون به گوش می‌رسید. سه مرغ اعتراف کردند که به تحریک اسنوبال قصد سو قصد به ناپلئون را داشتند و بلافاصله کشته شدند. ناپلئون تدابیر جدیدی برای حفاظت از خود اتخاذ کرد و سگ‌ها در اطراف تخت خوابش پاسداری می‌کردند.

همچنین، ناپلئون تصمیم گرفت تا الوارهای چوب را به آقای پیل کینگ تن بفروشد و ارتباطی تقریباً دوستانه با او برقرار کرد. حیوانات به پیل کینگ تن اعتماد نداشتند اما او را بر فردریک ترجیح می‌دادند. شایعاتی درباره ظلم و ستم فردریک به حیواناتش در مزرعه پینچ فلیت به گوش می‌رسید و حیوانات از شنیدن این ظلم‌ها خشمگین می‌شدند.

با این حال، اسکویلر به آن‌ها نصیحت می‌کرد که از هر نوع عمل نابه‌خردانه خودداری کنند و به تدبیر ناپلئون ایمان داشته باشند. روزی ناپلئون به طویله آمد و توضیح داد که هرگز به فکر فروش الوارها به فردریک نبوده است. کبوترها که برای تبلیغ شورش فرستاده می‌شدند، به جای شعار «مرگ بر انسان‌ها»، شعار «مرگ بر فردریک» را پخش کردند.

در پایان تابستان، یکی دیگر از توطئه‌های اسنوبال فاش شد؛ محصول گندم پر از علف‌های هرز شده بود و معلوم شد که اسنوبال شبانه تخم علف را با بذر گندم قاطی کرده است. غاز نری که از توطئه خبر داشت، پیش اسکویلر اعتراف کرد و با قارچ سمی خودکشی کرد. همچنین حیوانات فهمیدند که اسنوبال هیچ‌گاه نشان درجه یک حیوان قهرمان را دریافت نکرده بود.

توطئه‌ها و نبردها

این موضوع فقط شایعه‌ای بود که بعد از جنگ گاودان توسط خود اسنوبال پخش شده بود. او نه تنها نشانی دریافت نکرده بود، بلکه به خاطر کوتاهی در انجام وظیفه مورد سرزنش قرار گرفته بود. حیوانات با شنیدن این موضوع مات و مبهوت شدند، اما اسکویلر به زودی آن‌ها را متقاعد کرد که حافظه‌شان اشتباه می‌کند.

در پاییز، با تلاش طاقت‌فرسا، کار ساخت آسیاب به پایان رسید و حیوانات با افتخار به دور شاهکار خود می‌چرخیدند. ناپلئون به خاطر تکمیل کار آسیاب به حیوانات تبریک گفت و اعلام کرد که از این به بعد آسیاب به نام او شناخته خواهد شد.

دو روز بعد، ناپلئون اعلام کرد که الوارها را به فردریک فروخته و حیوانات از این خبر متعجب شدند. او در حالی که تظاهر به دوستی با پیل کینگ تن می‌کرد، در واقع با فردریک معامله کرده بود. ناپلئون به حیوانات گفت که داستان حمله به مزرعه حیوانات دروغ بوده و همه شایعات از طرف اسنوبال ساخته شده است.

اسکویلر گفت که ناپلئون به هیچ‌کس اعتماد ندارد و فردریک نمی‌تواند به او اعتماد کند. ناپلئون از فردریک خواسته بود که پول الوارها را نقدی و قبل از حمل پرداخت کند. روز بعد، خبر رسید که اسکناس‌های فردریک جعلی بوده و ناپلئون حکم اعدام او را صادر کرد.

بخش دوازدهم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

صبح روز بعد، حمله فردریک آغاز شد. حیوانات با شجاعت به آن‌ها یورش بردند، اما این بار پیروزی آسان نبود. افراد فردریک با تفنگ به حیوانات شلیک می‌کردند و آن‌ها به عقب رانده شدند. ناپلئون در این لحظه خود را باخته بود و به این طرف و آن طرف می‌رفت. در حالی که کبوترها پیام‌هایی به مزرعه فاکس فود می‌فرستادند، ناپلئون فریاد کشید که دیوارها آنقدر محکم ساخته شده‌اند که نمی‌توانند خراب شوند و از حیوانات خواست شجاع باشند.

بنجامین با دقت به حرکات دو مرد نگاه می‌کرد و متوجه شد که آن‌ها در حال کندن چاله‌ای برای کار گذاشتن مواد منفجره هستند. حیوانات با وحشت منتظر ماندند و وقتی انفجار رخ داد، ابر عظیمی از دود به هوا بلند شد و آسیاب به کلی ویران شد. با دیدن این صحنه، شجاعت حیوانات دوباره زنده شد و بدون انتظار برای دستور، به سمت دشمن تاختند.

جنگ سختی درگرفت و انسان‌ها با شلیک گلوله و چماق به حیوانات حمله کردند. در این نبرد، تعدادی از حیوانات کشته و مجروح شدند، اما در نهایت، انسان‌ها به خاطر ترس از سگ‌های ناپلئون عقب‌نشینی کردند و حیوانات پیروز شدند، هرچند که مجروح و خون‌آلود بودند.

حیوانات به سمت محل ویران شده آسیاب رفتند و با دیدن خرابی آن، غمگین شدند. اسکویلر که در طول جنگ غایب بود، با لبخند رضایت به آن‌ها نزدیک شد و اعلام کرد که پیروزی در جنگ به دست آمده است. بوکسر با تردید از اسکویلر پرسید که کدام پیروزی، در حالی که آسیاب ویران شده است. اسکویلر پاسخ داد که مهم این است که زمین‌ها پس گرفته شده‌اند و یک آسیاب جدید می‌توان ساخت.

حیوانات به آرامی وارد حیاط شدند و ناپلئون در جلوی آن‌ها حرکت می‌کرد. مراسم تشییع و تدفین حیوانات کشته شده با احترام برگزار شد و جشن پیروزی به راه افتاد. ناپلئون نشان جدیدی به نام نشان علم سبز معرفی کرد و ماجرای اسکناس‌های تقلبی به فراموشی سپرده شد.

چند روز بعد، خوک‌ها صندوقی از ویسکی پیدا کردند و شب‌ها صدای آواز بلند شد. ناپلئون در حالی که کلاه کهنه آقای جونز را بر سر داشت، از پشت ساختمان بیرون آمد و به سرعت حیاط را دور زد.

سکوت و تغییر: زندگی در مزرعه حیوانات پس از نبرد

صبح روز بعد از نبرد، سکوت سنگینی بر ساختمان حاکم بود و اسکویلر با حالتی بیمار و پف کرده به حیوانات خبر داد که ناپلئون در حال مرگ است. حیوانات با نگرانی از آینده‌شان و شایعاتی درباره مسمومیت ناپلئون به وحشت افتادند. در ادامه، اسکویلر اعلام کرد که حال ناپلئون بهتر شده و او به کارهایش ادامه می‌دهد.

ناپلئون تصمیم به کشت جو در زمین کوچک پشت باغ می‌گیرد و در همین حین، حادثه عجیبی رخ می‌دهد. شب، صدای بلندی به گوش می‌رسد و حیوانات متوجه می‌شوند که اسکویلر بیهوش بر زمین افتاده و در کنار او نردبان و رنگ سفید وجود دارد. چند روز بعد، موریل متوجه می‌شود که یکی از فرمان‌ها تغییر کرده و حیوانات از آن بی‌خبرند.

بوکسر با وجود جراحاتش، به کار در بازسازی آسیاب ادامه می‌دهد و به زودی شایعاتی درباره بازنشستگی حیوانات به گوش می‌رسد. زندگی در مزرعه سخت‌تر می‌شود و جیره غذایی کاهش می‌یابد، اما اسکویلر با اعداد و آمار سعی می‌کند به حیوانات ثابت کند که اوضاع بهتر شده است. حیوانات با وجود سختی‌ها، به یاد دوران گذشته، به خود می‌قبولانند که اکنون آزادند و زندگی‌شان بهتر است.

در پاییز، خوک‌ها زاد و ولد می‌کنند و ناپلئون تنها خوک نر مزرعه می‌شود. قانونی وضع می‌شود که هرگاه یک خوک و حیوان دیگری در مسیر هم قرار بگیرند، حیوان دیگر باید به احترام خوک کنار برود. این تغییرات نشان‌دهنده‌ی تغییرات عمیق در ساختار اجتماعی مزرعه است.

بخش سیزدهم خلاصه کتاب قلعه حیوانات

تمام خوک‌ها از امتیازاتی برخوردار بودند که به آن‌ها اجازه می‌داد روزهای یکشنبه به دم خودشان ربان سبز رنگ ببندند. با وجود موفقیت‌های مزرعه، کمبود بودجه همچنان وجود داشت و برای ساخت مدرسه و خرید ماشین‌آلات آسیاب نیاز به پس‌انداز بود. ناپلئون قند را برای خوک‌ها ممنوع کرده بود و جیره غذایی در حال کاهش بود. در یکی از روزهای فوریه، بوی خوشی از آبجوسازی به مشام حیوانات رسید، اما شام خوشمزه‌ای در کار نبود و اعلام شد که محصول جو فقط به خوک‌ها تعلق دارد.

حیوانات با وجود سختی‌ها، در تظاهرات خودجوشی که ناپلئون ترتیب داده بود، شرکت می‌کردند. آن‌ها در صف‌های منظم رژه می‌رفتند و با سرودها و شعارها یادآوری می‌کردند که ارباب خودشان هستند. در آوریل، جمهوری اعلام شد و ناپلئون به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شد. شایعاتی درباره همکاری اسنوبال با جونز به گوش رسید و اسنوبال به عنوان خیانتکار معرفی شد.

در تابستان، موسس کلاغ سیاه دوباره به مزرعه برگشت و از سرزمین شاد و باصفایی صحبت کرد که در آن حیوانات از رنج و زحمت راحت می‌شوند. بسیاری از حیوانات به حرف‌های او باور کردند و امیدوار بودند که دنیایی بهتر از آنچه دارند وجود داشته باشد

وفاداری در برابر خیانت

رفتار خوک‌ها با موسس گیج‌کننده بود؛ آن‌ها داستان‌های او درباره سرزمین کوه آبنبات قندی را دروغ می‌دانستند، اما به او اجازه می‌دادند در مزرعه بماند و حتی روزانه آبجو بنوشد. بوکسر، پس از بهبودی، بیشتر از گذشته کار می‌کرد و همه حیوانات مانند برده‌ها زحمت می‌کشیدند. در کنار کارهای روزمره، ساخت مدرسه بچه خوک‌ها آغاز شده بود و بوکسر با وجود سختی‌ها، به کار ادامه می‌داد.

دوازدهمین سال تولد بوکسر نزدیک بود و او آرزو داشت قبل از بازنشستگی، آسیاب بادی را به پایان برساند. یک شب، بوکسر در حین کار به زمین افتاد و نتوانست بلند شود. حیوانات به سرعت به کمک او شتافتند و اسکویلر خبر داد که ناپلئون از این حادثه ناراحت است و بوکسر را به بیمارستانی در ولینگدن منتقل خواهند کرد.

بوکسر به سختی توانست روی پا بایستد و به آخور برود. کلور و بنجامین از او مراقبت می‌کردند و بوکسر به روزهای آرامش بخشی فکر می‌کرد که در آن‌ها می‌توانست به یادگیری الفبا بپردازد. اما وقتی گاری بارکش برای بردن او وارد مزرعه شد، بنجامین به حیوانات هشدار داد که بوکسر را می‌برند. حیوانات به دور گاری جمع شدند و با ترس متوجه شدند که بوکسر به کشتارگاه می‌رود. بنجامین با فریاد گفت که روی گاری نوشته شده است و حیوانات در وحشت به دنبال بوکسر دویدند.

بخش پایانی خلاصه کتاب قلعه حیوانات

در اوایل تابستان، اسکویلر به گوسفندان دستور داد تا به قطع زمین بایری بروند و در آنجا مشغول خوردن برگ درختان شوند. گوسفندان یک هفته در آنجا ماندند و خبری از آن‌ها نبود. وقتی برگشتند، ناگهان صدای شیهه هراسناک کلور به گوش رسید و حیوانات متوجه شدند که خوک‌ها در حال راه رفتن روی دو پا هستند. ناپلئون با حالتی مقتدرانه وارد حیاط شد و سکوتی مرگبار حاکم شد.

گوسفندان ناگهان شروع به تکرار شعار “چهار پا خوب، دو پا بهتر” کردند و اعتراضات حیوانات به سرعت خاموش شد. کلور و بنجامین به دیوار طویله رفتند و متوجه شدند که هفت فرمان تغییر کرده و تنها یک فرمان باقی مانده: “همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی از حیوانات بیشتر از بقیه برابرند.”

پس از این اتفاقات، خوک‌ها به راحتی شلاق به دست گرفتند و شروع به خرید رادیو و روزنامه کردند. ناپلئون لباس‌های جونز را پوشید و در باغ قدم می‌زد. یک هفته بعد، کشاورزان مجاور به مزرعه دعوت شدند و از کار حیوانات ستایش کردند. در شب، صدای خنده و آواز از عمارت به گوش رسید و حیوانات کنجکاو شدند.

وقتی به سمت عمارت رفتند، خوک‌ها را در حال بازی ورق و نوشیدن مشروب دیدند. آقای پیل کینگ، مالک مزرعه فاکس، گفت که دوران سوء تفاهم به پایان رسیده و انسان‌ها دیگر به حیوانات به چشم دشمن نگاه نمی‌کنند.

حوادث تأثیرگذاری رخ داد و تصورات غلطی شکل گرفت. همه بر این باور بودند که وجود مزرعه‌ای تحت مالکیت خوک‌ها غیرعادی است و ممکن است تأثیرات مخربی بر همسایگان بگذارد. اما پس از بازدید از مزرعه، کشاورزان متوجه شدند که اینجا نه تنها پیشرفته‌ترین تجهیزات را دارد، بلکه نظم و مقرراتی هم وجود دارد که باید سرمشق دیگران باشد. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که حیوانات طبقه پایین بیشتر از دیگران کار می‌کنند و کمتر غذا دریافت می‌کنند.

آقای پیل کینگ تن، مالک مزرعه فاکس، در سخنرانی‌اش به عدم وجود اختلاف نظر بین خوک‌ها و انسان‌ها اشاره کرد و گفت که مشکلات کارگران در همه جا یکسان است. او از حیوانات به خاطر کمبود غذا و کار سخت تبریک گفت و از همه خواست تا برای سلامتی مزرعه حیوانات نوشیدنی خود را بلند کنند.

ناپلئون هم در نطقش به پایان شایعات و تمایل به زندگی در صلح با همسایگان اشاره کرد. او اعلام کرد که نام مزرعه حیوانات منسوخ شده و از این به بعد به نام قدیمی مزرعه مانر خوانده خواهد شد. پس از این تغییرات، حیوانات از پشت پنجره به داخل نگاه کردند و متوجه شدند که خوک‌ها و انسان‌ها دیگر قابل تمایز نیستند. در نهایت، نزاعی در داخل عمارت بر سر یک بازی ورق درگرفت و حیوانات نتوانستند بین چهره خوک‌ها و انسان‌ها تفاوتی قائل شوند.

اشتراک گذاری:

رویا سعادتی

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید

با عضویت تو خبرنامه خلاصینو، جدیدترین خلاصه‌ کتاب‌ها رو مستقیماً دریافت کنید. همچنین از پیشنهادات ویژه ما بهره‌مند بشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *