همه ما در زندگی به دنبال موفقیت هستیم و ایدههایی داریم که میخواهیم از آنها درآمد کسب کنیم. اما آیا تا به حال فکر کردهاید که چطور میتوانید بدون غرق شدن در پیچیدگیهای دنیای کسب و کار موفق شوید؟ کتاب 40 در لازم برای کارآفرینی نوشته ی درک سیورز راهنمایی ساده برای کسانی است که میخواهند در کسب و کار موفق شوند. شما هم اگر میخواهید کسب و کارتان را راه اندازی کنید و چالش های آن را بشناسید حتما خلاصه کتاب 40 درس لازم برای کار آفرینی را تا انتها بخوانید.
سیورز با به اشتراک گذاشتن تجربیات زندگیاش، نشان میدهد که با تمرکز بر اصول ساده میتوان به سرعت رشد کرد. او به ما میگوید که موفقیت بیشتر از هر چیز دیگری به رفع نیاز مشتریان و تمرکز بر چیزهای واقعی بستگی دارد.
این کتاب به ویژه برای کسانی که میخواهند کسب و کار خود را راهاندازی کنند اما از پیچیدگیها میترسند، بسیار مفید و الهامبخش است. سیورز به ما یاد میدهد که چگونه بدون ترس از شکستها و پیچیدگیها، به دنیای کارآفرینی وارد شویم و کسب و کار خود را راه بیندازیم.
داستان زندگی سیورز، که از یک جوان با رویای خوانندگی به یک کارآفرین موفق تبدیل شد، نشان میدهد که با ایمان به خود و تلاش میتوان به موفقیت رسید. او با ساخت وبسایت “سی دی بی بی” به بزرگترین فروشگاه آنلاین موسیقی مستقل تبدیل شد و نشان داد که موفقیت واقعی در رفع نیاز واقعی مردم نهفته است.
کتاب “هر آنچه شما میخواهید” فقط یک راهنمای کارآفرینی نیست، بلکه یک درس بزرگ زندگی است. وقت آن است که از ترسها عبور کنیم و به خودمان فرصت دهیم تا رویاهایمان را به واقعیت تبدیل کنیم.
شروع خلاصه کتاب 40 درس لازم برای کارآفرینی
سلام، من درک سیورز هستم و میخواهم تجربیاتم را از سال ۱۹۹۸ تا ۲۰۰۸ با شما به اشتراک بگذارم. در سال ۱۹۹۸، کارم تنها یک سرگرمی کوچک بود، اما توانستم تا سال ۲۰۰۸ آن را به یک کسب و کار بزرگ تبدیل کنم و ۲۲ میلیون دلار سرمایه به دست آورم. بسیاری از افراد درباره نحوه پولدار شدن و تجربیات من سوال میکنند و به دنبال راهکارهایی هستند که به آنها کمک کند در شرایط مختلف عملکرد خوبی داشته باشند.
در این کتاب، به سوالات شما پاسخ میدهم و توضیح میدهم که در شرایط مختلف چه کارهایی انجام دادهام. روش من تنها یکی از راههاست و قطعاً راههای بیشماری برای موفقیت وجود دارد. نمیخواهم بگویم که همه باید مثل من عمل کنند، زیرا هر فردی متفاوت است و روشی که برای من کارساز بوده، ممکن است برای دیگران مؤثر نباشد.
تجربیات این ۱۰ سال را در یک ساعت خلاصه کردهام تا بتوانید به آن گوش دهید و امیدوارم ایدههایی که ارائه میدهم برای زندگی و کسب و کار شما مفید باشد. از نظرات مختلف استقبال میکنم، پس اگر فکر میکنید اشتباهی کردهام، حتماً به من ایمیل بزنید.
نقشه شما چیست؟ بسیاری از افراد نمیدانند هدفشان از انجام کارها چیست و فقط به خاطر همرنگ جماعت، از دیگران تقلید میکنند. سالها در تلاش برای رسیدن به اهدافی هستند که دیگران برایشان تعیین کردهاند و متوجه نمیشوند که این اهداف آنها را خوشحال نمیکند. شما نباید مثل آنها باشید، زیرا تنها یک بار شانس زندگی کردن دارید.
باید بدانید چه چیزی باعث خوشحالیتان میشود و چه کاری ارزش تلاش کردن دارد. هدف از ایجاد کسب و کار فقط پول نیست، بلکه تحقق رویاهای خود و دیگران است. با ایجاد یک کسب و کار موفق، میتوانید به رشد خود و دنیا کمک کنید. هرگز صرفاً با هدف پول کاری انجام ندهید، زیرا در این صورت محکوم به شکست خواهید شد. موفقیت از رشد و اختراع به وجود میآید و تا زمانی که کار را شروع نکردهاید، نمیدانید خواسته واقعی مردم چیست.
شروع کردن از صفر یک مزیت است و برای کمک به دیگران، به پول نیاز ندارید. اگر خودتان نخواهید، هیچکس نمیتواند شما را به ایجاد کسب و کار مجبور کند. نکته اصلی این است که کاری را انجام دهید که واقعاً دوست دارید و باعث رضایت شما میشود.
تجربیات ۱۰ ساله در دنیای موسیقی و کارآفرینی
حالا میخواهم بگویم این حرفها چه معنایی دارند و چطور میتوانید آنها را با شرایط خودتان مطابقت دهید. من دوست ندارم زیاد درباره خودم صحبت کنم، اما برای اینکه منظورم را بهتر بفهمید، مجبورم داستان زندگیم را برایتان تعریف کنم.
داستان من از سال ۱۹۹۷ شروع شد. من یک جوان ۲۷ ساله عاشق موسیقی و یک موسیقیدان حرفهای بودم. موسیقی نه تنها بخش عمدهای از زندگی شخصیام، بلکه تمام زندگی حرفهای من را تشکیل میداد. درآمد من از نوازندگی در کنسرتها در آمریکا و اروپا و کار در استودیوی شخصیام تأمین میشد. هرچند درآمدم زیاد نبود، اما به اندازهای بود که مخارج زندگیام را تأمین کند و حساب بانکیم خالی نشود.
مدتی بود که ۵۰ هزار نسخه از کارهایم را تهیه کرده بودم و آنها را در کنسرتها میفروختم. میخواستم کارهایم را آنلاین بفروشم، اما هیچ سایتی حاضر به همکاری با نوازندههای مستقل نبود. با بزرگترین فروشگاهها تماس گرفتم، اما همه جواب منفی دادند. تنها راهی که برایم مانده بود، پیدا کردن یک عمدهفروش بود، اما این کار هم خیلی سخت بود.
وقتی یک فروشگاه آنلاین موسیقی به من گفت نمیتواند کارهایم را آنلاین بفروشد، تصمیم گرفتم خودم یک فروشگاه آنلاین تأسیس کنم. در سال ۱۹۹۷، درگاههای پرداخت اینترنتی وجود نداشت و باید یک کارت اعتباری بازرگانی میگرفتم که هزینهاش ۰۰۰ دلار بود. بانک حتی یک بازرس به دفترم فرستاد تا مطمئن شود کار واقعی دارم.
باید یاد میگرفتم که چطور سبد خرید اینترنتی ایجاد کنم و چون از برنامهنویسی سر در نمیآوردم، یک کتاب برنامهنویسی خریدم و با کلی آزمون و خطا توانستم چیزهایی یاد بگیرم و یک فروشگاه اینترنتی راهاندازی کنم.
یک روز که این موضوع را برای یکی از دوستانم تعریف میکردم، او از من پرسید آیا میتوانم کارهای او را هم بفروشم. بعد از چند دقیقه فکر کردن، گفتم بله. این کار چند ساعت طول کشید و توانستم آهنگهایش را به سیستمم اضافه کنم. بعد از آن، دیگر دوستانم هم از من خواستند که کارهای آنها را بفروشم و به همین ترتیب، کمکم ۵۰ نفر که کار موسیقی انجام میدادند، ثبتنام کردند. در ابتدا قصد داشتم فقط برای چند تا از دوستانم این کار را انجام دهم، اما حالا دیگر همه مرا شناخته بودند و از من توقع داشتند.
چگونه یک ایده ساده تغییر ایجاد کرد
به طور تصادفی یک کسب و کار جدید شروع کرده بودم، اما هدف اصلی من موسیقی بود. احساس میکردم که دارم از هدف اصلیام فاصله میگیرم و نمیخواستم هیچ چیزی بین من و موسیقی وجود داشته باشد. به همین دلیل تصمیم گرفتم سایتی مشابه یوتیوب راهاندازی کنم تا کاربران بتوانند خودشان کارهایشان را بفروشند و من فقط به آنها کمک کنم.
مأموریت من این بود که به دیگران این امکان را بدهم که بدون نگرانی از کمبود فروش، کارشان را ادامه دهند. برای این کار، به یک مرکز فروش موسیقی مراجعه کردم و از فروشنده پرسیدم چطور میتوانم کارم را در آنجا بفروشم. او گفت که قیمت فروش را خودتان تعیین میکنید و ما ۴ دلار از آن را برمیداریم و سر هفته پولتان را میدهیم. این نکته برای من بسیار الهامبخش بود.
سریع به خانه برگشتم و در سایتم نوشتم که قیمت را به خواسته خودتان تعیین میکنید و ما ۴ دلار را برمیداریم. این کار به من اجازه داد که بتوانم به مشتریان تخفیف بدهم و حتی اگر تخفیف هم میدادم، باز هم سود میبردم.
پس از چند سال، به موفقیت بزرگی دست یافتم و رسانهها میگفتند که من در صنعت موسیقی انقلاب کردهام. اما من میدانستم که انقلاب واقعی به کندی رشد میکند و نیاز به زمان و تلاش دارد. عشق واقعی و موفقیت به طور تدریجی شکل میگیرد و نیاز به خدمت به دیگران دارد.
در نهایت، حس انجام یک کار غیرمعمول و مفید برای دیگران، برای من مهمتر از هر چیز دیگری بود. من نمیخواستم فقط یک کسب و کار بزرگ ایجاد کنم، بلکه میخواستم کاری که انجام میدهم را به بهترین شکل ممکن انجام دهم و به دیگران کمک کنم تا رویاهایشان را محقق کنند.
بخش دوم خلاصه کتاب 40 درس لازم برای کارآفرینی
برای اولین بار توی زندگیم چیزی ساخته بودم که خیلیا مشتاقش بودن. قبل از اون، ۱۲ سال صرف توسعه پروژههای دیگه کرده بودم و سعی میکردم از هر روش بازاریابی که بود استفاده کنم، اما موفق نبودم. حالا شرایط عوض شده بود و مثل کسی که سالها کارای عادی انجام میداده، یه شاهکار انجام دادم که مثل بم صدا کرد.
از این موضوع چه درسی میگیریم؟ همه ما از اهمیت صبر اطلاع داریم. موفقیت از رشد مداوم در یه کار مفید به دست میاد، نه از انجام کاری که هیچ فایدهای نداره. اگه قبلاً کاری کردید که بیفایده بوده، دیگه روش اصرار نکنید. به جاش شروع کنید به فکر کردن و کار جدیدی رو امتحان کنید. هر ایده جدیدی که دارید، به دنیا عرضه کنید. اگه چند نفر پیدا کنید که از ایتون استقبال کنن و حاضر باشن پول بدن، احتمالاً عاقلانهست که ایدهتون رو پیاده کنید. اما اگه ایدهتون خریدار نداره، دنبالش نرید و وقت با ارزشتون رو صرف ایدههای بیفایده نکنید.
هر ایدهای رو که توسعه میدید، باید یه خلأ رو پر کنه و مردم اونو بخوان. یا کاری رو با تمام وجود قبول کنید یا کاملاً ردش کنید. اگه پراکنده کار میکنید و نمیتونید متمرکز بشید، این قانونو روی خودتون اعمال کنید. اگه با قطعیت روی یه کار مثر نیستید، به اون کار نه بگید. وقتی به بعضی کارا نه بگید، برای کارایی که به شدت مشتاق انجامشون هستید، فرصت پیدا میکنید.
وقتی وبسایت فروشم رو شروع کردم، فکر میکردم فقط با کارت اعتباری میتونم سیدی بفروشم. اما مشتریا انتظار داشتن که سایت من یه فروشگاه باشه. این باعث شد نقشهام عوض بشه. ۵ سال بعد، وقتی آیتیونز شروع به کار کرد، اپل از ما خواست که توضیحدهنده موسیقی باشیم. هر بار که فکر میکنید کاملاً میدونید توی کسبوکار جدیدتون چیکار میکنید، به یاد بیارید که هیچ نقشهای در مواجهه اول با مشتریا ثابت نمیمونه.
یکی از بزرگترین مزیتهای کارم این بود که منبع مالی نداشتم. بعد از تأسیس سایتم، اینترنت رایج شد و سرمایهگذارا به هر کسی که ایدهای داشت، میلیونها دلار پول میدادن. اما من خوشحالم که سرمایهگذاری نداشتم و فقط مجبور بودم خودم و مشتریام رو راضی کنم. هیچ فشاری از جانب کسی روم نبود. اگه پولی برای هدر دادن نداشته باشید، هیچوقت نمیتونید پول هدر بدید.
هر کاری که انجام میدید باید برای مشتریاتون باشه. هر تصمیمی که میگیرید، باید با توجه به این باشه که برای مشتریا شرایط بهتری ایجاد کنه. بهترین راه رشد و موفقیت توی کارتون اینه که کاملاً روی رضایت مشتریاتون تمرکز کنید. ایدههای خوب باید به درد بخور باشن و اگه به درد بخور باشن، نیاز به سرمایهگذار ندارن. میتونید از مقیاس کوچیکتر شروع کنید.
پس بدونید که برای شروع نیاز به سرمایهگذاری ندارید. فقط باید بخواید ایدهها رو اجرا کنید.
فلسفه کسبوکار مستقل
خیلی مسخرهست که کسی به داشتن یه ایده افتخار کنه. به نظر من ایدهها تا وقتی که عملی نشن هیچ ارزشی ندارن. ارزش یه ایده افتضاح منفی یکه و ارزش یه ایده ضعیف یکه. ایده متوسط ۵، ایده خوب ۱۰ و ایده عالی ۱۵. اگه ایدهای اجرا نشده باشه، یه دلار میارزه. یه اجرای ضعیف ۱۰۰۰ دلار، اجرای متوسط ۱۰۰۰۰ دلار، اجرای خوب ۱۰۰ هزار دلار و یه اجرای عالی ارزشش یک میلیون دلاره.
برای داشتن یه کسبوکار خوب، باید این دو مؤلفه رو در هم ضرب کنید. اگه ایده عالی داشته باشید که عملی نشده، ۱۵ دلار میارزه، اما اگه ایدهتون خوب اجرا شده باشه، ۱۵ در ۱۰۰ هزار ضرب میشه و ارزشش یک و نیم میلیون دلار میشه. به همین دلیل میگم یه ایده به خودی خود بیفایدهست. اگه ایده ضعیف داشته باشید اما اونو عملی کنید، بهتر از اینه که بهترین ایده رو داشته باشید ولی فقط بهش فکر کنید و هیچوقت پیاده نکنید.
به تشریفات اضافه نه بگید. یک سال بعد از تأسیس وبسایت، همه چیز خوب پیش میرفت. یکی از دوستام کار مشابهی راه انداخته بود و ازم پرسید در مورد سیاستهای حفظ اسرار مشتریان چه توصیهای دارم. بهش گفتم هیچوقت این کارای قانونی رو انجام ندادم و وکیلی هم استخدام نکردم. شوکه شد و گفت اگه اتفاقی بیفته، چیکار میکنی؟ گفتم اونوقت بهش فکر میکنم. خیلی از کارها بدون انجام تشریفات به خوبی پیشرفت میکنن.
اجازه ندید آدمای فرصتطلب چیزایی رو که بهشون نیازی ندارید بهتون قالب کنن. مزیت داشتن تعداد زیاد مشتری اینه که میتونید به جای جلب نظر یه مشتری بزرگ، به رضایت اکثریت فکر کنید. در صنعت موسیقی، خیلیا میخوان فقط آلبوم ستارهها رو بفروشن، اما من به همین دلیلی که گفتم از این سیاست پیروی نمیکنم. وقتی با هدف خدمت به هزاران مشتری کسبوکارتونو ایجاد کنید، دیگه نیازی نیست نگران یه نفر باشید.
پول همه چیز نیست
فهمیدید که نمیتونید همه رو راضی نگه دارید. شما باید با اعتماد به نفس بعضیا رو حذف کنید. وقتی سایتم معروف شد، خیلیا مایل بودن برنامهها و نرمافزاری توی سایتم بذارن، اما به همشون جواب منفی دادم. گفتم اینجا فقط جای کساییه که به طور مستقل موسیقی کار میکنن.
در مورد تبلیغات هم، گفتم سایتم برای تبلیغات استفاده نمیشه. من فقط قصد دارم به کسایی که موسیقی کار میکنن کمک کنم. پول همه چیز نیست و برای پول هر کاری انجام نمیدم. وقتی از مشتریا میپرسید چی باعث بهتر شدن خدمات میشه، کسی نمیگه لطفاً سایتتون رو با تبلیغات پر کنید.
در نهایت، برای راهاندازی یه کسبوکار، طرحهای مختلفی میشه داد. ممکنه طرحی که برای پیادهسازی فقط ۱۰۰ دلار نیاز داشته باشه، بهتر از طرحی باشه که مشتریاش ۱۰ برابر باشن. به طرح نیاز ندارید، نقشهای ندارید، عیبی نداره. منم هیچ وقت نداشتم. فقط روی کمک به مردم تمرکز کنید.
کمک به دیگران به جای تمرکز بر درآمد
دلم برای مافیا تنگ شده. برای یه کنفرانس به لاسوگاس رفته بودم و از راننده تاکسی پرسیدم چند وقته اینجا زندگی میکنه. گفت ۲۷ سال و دلم برای مافیا تنگ شده. او گفت وقتی مافیا توی شهر بود، فقط دو عدد مهم بود: چقدر درآمد داشتی و چقدر باید به اونا میدادی. حالا شرکتهای بزرگ همه جا رو خریدن و میخوان از هر چیزی پول دربیارن. مثلاً اگه ساندویچ هات داگ بخری، باید ۲۵ سنت اضافه بدی.
خیلیها ازم میپرسن نرخ رشد کار چنده و من میگم نمیدونم. فقط میخواستم به دوستام کمک کنم و به خاطر همین وبسایت رو راهاندازی کردم. کارم سود داره و راضیم، پس نگران چیز دیگهای نیستم. به من میگن اگه بتونی کسبوکار رو آنالیز کنی، سود بیشتری داری. اما من میگم هدف اینه که به مردم کمک کنیم.
وقتی توی نیویورک بودم، اسم خیلی از ساختمونها ترامپ بود. افراد ارزشهای متفاوتی دارن و نمره بعضیا با مقدار درآمدشون مشخص میشه. برای من موفقیت یعنی تعداد چیزای مفیدی که ساختم. انجام دادن کاری که برای دیگران مفید نباشه، موفقیت نیست.
در کنفرانسی در لس آنجلس، یکی از حضار پرسید اگه هر آهنگساز فروشگاه آنلاین خودش رو تأسیس کنه، سایت شما اهمیتش رو از دست میده. گفتم سایتم برام مهم نیست و فقط آهنگسازا برام اهمیت دارن. اگه روزی برسه که آهنگسازا به وبسایت نیاز نداشته باشن، من هم وبسایت رو تعطیل میکنم.
باید به مشتریا بیشتر از خودتون اهمیت بدید. بانکها عاشق وام دادن به آدمایی هستن که نیازی به پول ندارن. مردم عاشق کسی میشن که بهشون توجهی نمیکنه. اگه کسبوکار رو طوری شروع کنید که انگار به پول نیاز ندارید، مردم با اشتیاق بیشتری به شما پول پرداخت میکنن.
در نهایت، برای اشتباه یه نفر همه رو تنبیه نکنید. توی رستورانی دیدم که علامت اختار بزرگی نصب کرده بودن که میگفتند حق دارند از سرویسدهی به هر کسی که بخوان اجتناب کنن. این کار باعث میشه همه مشتریای آینده رو تنبیه کنن. وقتی کسی سواستفاده میکنه، وسوسه میشید که سیاستی در پیش بگیرید که جلوی سواستفاده رو بگیره، اما باید کنترل کنید و نسبت به هر کاری با عصبانیت واکنش نشون ندید.
بخش سوم خلاصه کتاب 40 درس لازم برای کارآفرینی
به یاد داشته باشید که وقتی از طریق ایمیل یا تلفن با کسی صحبت میکنید، اون طرف هم واقعاً یه انسانه و صدای شما رو میشنوه. امیدوارم این نکته رو هیچوقت فراموش نکنید.
شفاف حرف بزنید! سایت من حدود دو میلیون مشتری داشت و وقتی به کسی ایمیل میزدم، اگر واضح صحبت نمیکردم، ۲۰ هزار نفر گیج میشدن و جواب میدادن. این باعث میشد که کارمندم تمام هفته را صرف پاسخ به این ایمیلها کند و حداقل ۵۰۰۰ دلار برای من خرج برمیداشت. حتی اگر منظورم خیلی واضح بود، باز هم هزاران نفر که ایمیل کامل نمیخواندند، سؤال میکردند.
وقتی میخواهید به مشتریها ایمیل بزنید، دقت کنید و هر لغتی که لازم نیست حذف کنید. یک جمله نامفهوم مساوی هزینه ۵۰۰۰ دلاره. بهترین ایمیلی که نوشتم، ایمیلی بود که باعث لبخند مردم شد. وقتی وبسایت را تأسیس کردم، همه سفارشها با یک ایمیل اتوماتیک پاسخ داده میشد. بعد از چند ماه متوجه شدم که این ایمیل باعث لبخند مردم نمیشود، بنابراین ۲۲۰ دقیقه وقت گذاشتم و ایمیل جدیدی نوشتم که مشتری را خوشحال کند.
جزئیات کوچک میتوانند تفاوتهای بزرگی ایجاد کنند. مثلاً برای اینکه هر روز محمولهها را تحویل پست فدکس بدهیم، دو خط برنامهنویسی اضافه کردم که زمان باقیمانده تا تحویل را به مشتریان نشان میداد. همچنین همیشه تلفنها را در دومین زنگ پاسخ میدادیم و مشتریان میتوانستند با یکی از کارمندان صحبت کنند.
ایمیلها را طوری طراحی کردم که نام مشتری در آنها ذکر شود و این کار باعث جذب مشتریان شد. همچنین برای هر تغییر در سفارش، سیاستی ایجاد کردم که در ازای یک پیتزا، هر کاری انجام میدهیم. این کار باعث میشد که هر چند هفته یک پیتزا به ما برسد.
در پایان هر سفارش، از مشتریان میپرسیدیم که از کجا در مورد هنرمند شنیدند و این ارتباط مستقیم بین آهنگساز و مخاطب را ایجاد میکرد. همچنین در پایان هر سفارش، از مشتریان میپرسیدیم که آیا درخواست دیگری دارند.
در طول ۱۰ سال فعالیت، متوجه شدم که محبوبیت سایت ما به خاطر همین ریزهکاریها و خودمونی بودن بود. اگر میخواهید یک روز شرکت بزرگی داشته باشید، لازم نیست از همان اول وانمود کنید که خیلی سرتان شلوغ است. مردم به دلیل سادگی و خودمونی بودن ما از وبسایت تعریف میکردند.
استخدام با رویکردی جدید: از تجربههای شخصی
سعی نکنید حتماً پروسههای پیچیده طراحی کنید و برای استخدام از روانشناس کمک بگیرید. میشه عادی رفتار کرد و قوانین خودتون رو بنویسید. اولین شغلم کتابداری بود و خیلی این کار رو دوست داشتم. وقتی ۲۰ سالم بود و تازه از کالج موسیقی برکلی فارغالتحصیل شده بودم، به نیویورک اومدم و کار رو جدی گرفتم. بعد از دو سال و نیم تصمیم گرفتم که از این کار خارج بشم تا تمام وقتم رو روی موسیقی بذارم.
ترسیدم که اگر خودم رو مجبور نکنم، تا ابد مشغول همون کار بمونم. برای اینکه از کار بیرون بیام، یک جایگزین پیدا کردم و بهش آموزش دادم. رئیسم تقصیری نداشت و نمیخواستم براش دردسر درست کنم. به دوستم نیکی زنگ زدم و کارم رو بهش پیشنهاد دادم. بعد از اینکه کار رو یاد گرفت، به دفتر رئیسم رفتم و استعفا دادم و گفتم که جایگزینم آماده است.
رئیسم تعجب کرد، اما گفت اگر خودت میخوای، باشه. حالا ۱۰ سال گذشته و من وبسایت خودم رو اداره میکنم. یکی از کارمندام به من گفت میخواد استعفا بده و من ازش پرسیدم که جایگزین کیه. او تعجب کرد و گفت هنوز جایگزینی پیدا نکرده و کارش رو به کسی آموزش نداده.
این موضوع من رو شگفتزده کرد، چون فکر میکردم این کار عادیه. گاهی اوقات خوبه که نسبت به قوانین بیتجربه باشید و به اونا عمل نکنید. به جای تقلید از دیگران، کاری رو که فکر میکنید درسته انجام بدید.
بخش چهارم خلاصه کتاب 40 درس لازم برای کارآفرینی
در ۶ سال اول شروع کار، هر سال تعداد مشتریان و سود دو برابر میشد. به همین دلیل برای نگهداری سیدیها به فضای بیشتری نیاز داشتم و هر بار قفسهها را دو برابر قبل میگرفتم. حتی انباری به مساحت ۵۰۰۰ فوت مربع هم دیگر جوابگو نبود و مجبور شدم انباری ۱۰ هزار فوتی اجاره کنم. وقتی آن هم پر شد، یک انبار ۲۰ هزار فوتی گرفتم. مهم نیست کارتان چیست، باید برای توسعه کسب و کارتان از قبل آمادگی داشته باشید.
از ۱۴ سالگی مصمم بودم که خواننده معروف شوم، اما صدای خوبی نداشتم و مردم میگفتند نمیتوانم خواننده شوم. به مدت ۱۱ سال به کلاس آواز میرفتم و روزی یک ساعت تمرین میکردم. در ۲۵ سالگی اولین آلبومم را ضبط کردم، اما مربیام گفت که باید دست بردارم. اما ناامید نشدم و فهمیدم که باید بیشتر تمرین کنم. در ۲۸ سالگی از صدای خودم خوشم آمد و در ۲۹ سالگی به هدفم رسیدم.
وقتی سایت را راهاندازی کردم، هیچگونه برنامهنویسی بلد نبودم و فقط کمی HTML میدانستم. اما وقتی سایت رشد کرد، متوجه شدم که باید برنامهنویسی را یاد بگیرم. به کتابفروشی رفتم و کتابی به زبان PHP خریدم. این کار به من حس خوبی میداد و دوست داشتم خودم کارها را انجام دهم.
در سال ۲۰۰۳، شرکت اپل من را دعوت کرد تا درباره درج کاتالوگ سایتم در فروشگاه آیتیونز صحبت کنیم. در آن جلسه استیو جابز از ما خواست که اجازه استفاده از موسیقیمان را به اپل بدهیم. بعد از آن، با مشکلاتی مواجه شدم و متوجه شدم که ۹۰ درصد سهام سایتم متعلق به شرکت پدرم است.
در نهایت مجبور شدم ۳.۵ میلیون دلار بپردازم تا شرکت خودم را پس بگیرم. بیشتر افرادی که برای خودشان کار میکنند، به دلیل عدم توانایی در واگذاری کارها به دیگران، خسته میشوند. در سال ۲۰۰۱، با ۸ کارمند، هنوز خودم بیشتر کارها را انجام میدادم و هر روز از ۸ صبح تا ۱۰ شب کار میکردم.
درسهای مهم از چالشهای کسب و کار
خیلی سخت بود که هم به سؤالهای کارمندان جواب بدم و هم به کارهای خودم برسم. خیلی خسته شده بودم، بنابراین تصمیم گرفتم به دفتر نروم و تلفنم را خاموش کردم. بعد از چند ساعت فکر کردن متوجه شدم که باید اختیار کارها را به دیگران واگذار کنم. روز بعد که وارد شرکت شدم، یکی از کارمندان گفت که مشتریای نظرش عوض شده و میخواهد پولش را پس بگیرد. به جای جواب دادن به سؤال، همه را جمع کردم و توضیح دادم که باید همیشه مشتری را راضی نگه داریم.
بعد از دو ماه، دیگر سؤالی پیش نمیآمد و به یکی از کارمندان یاد دادم که جای خودم را پر کند. حالا من کاملاً بیاستفاده بودم و در خانه کار میکردم. هفتهای یک بار جلسه میگذاشتم تا مطمئن شوم همه چیز خوب پیش میرود. در عرض ۴ سال که خودم را از دفتر دور کردم، ارزش شرکت از ۱ میلیون به ۲۲۰ میلیون رسید.
بین خوداشتغالی و کارآفرینی تفاوت زیادی وجود دارد. خوداشتغالی یعنی احساس کنید کسب و کارتان بدون شما نابود میشود، اما کارآفرینی یعنی اگر یک سال از کار کنارهگیری کنید، مشکلی ایجاد نشود. بعد از اینکه کارتان راه افتاد، به چالشهای جدیدی برمیخورید.
در سال ۲۰۰۵، کار اصلی ما رساندن کار مشتریان به فروشندهها بود. یک سیستم ایجاد کردم که بیشتر کارها را انجام دهد، اما به کسی نیاز داشتم که کارهای جانبی را مدیریت کند. بعد از استخدام یک نفر، متوجه شدم که او وظایفش را به درستی انجام نمیدهد و مجبور شدم او را اخراج کنم.
این اتفاق باعث شد که تصمیم بگیرم برای مدتی در انبار بمانم و کارها را خودم انجام دهم. بعد از ۶ ماه دوباره به برنامه برمیگردم و از این اتفاق درس مهمی گرفتم: وقتی کاری را به کسی میسپارید، خوب است که به او اعتماد کنید، اما باید کنترلش هم بکنید.
در نهایت، تصمیم گرفتم شرکت را بفروشم. کارهای اداری ۷ ماه طول کشید و وقتی تصمیم را گرفتم، احساس آزادی کردم و بیشتر از همیشه خوابیدم.
بخش پایانی خلاصه کتاب 40 درس لازم برای کارآفرینی
چرا شرکتم را به خیریه اهدا کردم؟ وانگ و جوزف هلر در یک مهمانی بودند و جوزف گفت که او چیزی دارد که آن فرد پولدار هرگز نمیتواند داشته باشد. وقتی تصمیم به فروش سایت گرفتم، دیگر هر چیزی که میخواستم داشتم. من زندگی سادهای دارم و هر چه چیزهای کمتری داشته باشم، خوشحالترم. پول فروش شرکت را نیاز نداشتم و فقط میخواستم برای یک زندگی راحت سرمایه داشته باشم.
یک مجتمع خیریه به نام مجتمع خیریه موسیقی دانا ایجاد کردم که داراییهایم بعد از مرگم صرف تحصیلات در رشته موسیقی شود. چند ماه قبل از فروش، تمام داراییهای سایت را به خیریه دادم و دیگر مال من نبودند. من کار بزرگی انجام ندادم، فقط یاد گرفتم که کاری کنم که باعث خوشحالیام شود و هزاران نفر از نتیجه کارم استفاده کنند.
حالا احساس آزادی میکنم و میتوانم هر کاری که میخواهم انجام دهم. سایتی که تأسیس کردم، رویاهای من را محقق کرد و دنیای ایدآل برای کسانی که موسیقی کار میکنند، ایجاد کرد. کسب و کار نوعی هنر است و میتوانید خلاق و منحصر به فرد باشید. نکته مهم این است که دنبال کاری بروید که از آن راضی هستید و زندگیتان را به شیوهای که میخواهید بسازید.
هر چه شرکت بزرگتر میشد، رضایت کمتری پیدا میکردم. درس زندگی من این بود که وقتی فقط ۵ کارمند داشتم، راضیتر بودم تا زمانی که ۸۵ کارمند داشتم. فقط دنبال خواسته قلبیتان باشید و به حرف دیگران اهمیت ندهید. امیدوارم تجربیاتم به شما کمک کرده باشد.