کتاب “لطفا گوسفند نباشید” اثر محمود نامی و هانیه بیرجندی یک کتاب درباره خودشناسی است. در خلاصه کتاب لطفا گوسفند نباشید حکایت هایی آورده شده تا بهتر مسیرخودشناسی رو درک کنید. عرفا بر این باورند که انسانها در جستجوی نیمه گمشده خود هستند. نیمه گمشده ما، نیمی از وجود خود ماست که با رسیدن به آن کامل میشویم. این نیمه گمشده میتواند انسانها، اشیاء یا حتی آرزوها باشد.
شروع خلاصه کتاب لطفا گوسفند نباشید
مولانا میفرماید آدمی فره شود از راه گوش. اما چگونه بیاموزیم؟ جوانی نزد سقراط آمد و گفت میخواهم فلسفه را از تو بیاموزم. سقراط پرسید: «با یقین آمدی؟» جوان پاسخ داد: «بلی.» سقراط جوان را به کنار حوضی آورد و گفت سرت را داخل آن کن. جوان سرش را داخل حوض کرد و سقراط گردن او را گرفت و داخل آب نگه داشت. جوان در حال خفگی، فقط هوا را طلب میکرد. سقراط گفت: «حال به خانه برو و فکر کن. اگر به مرحلهای رسیدهای که فلسفه را نیز با تمام وجود طلب کنی، آنگاه بیا تا فلسفه را به تو بیاموزم.»
این تمثیل بهترین مثال برای چگونه آموختن است. آیا ما به این مرحله رسیدهایم؟
تشبیه رودخانهای که به دریا میریزد، نشاندهنده بلوغ فکری و آرامش پس از رسیدن به هدف است. رودخانه، در ابتدا پر سر و صداست، اما پس از رسیدن به دریا، آرام و بیصدا میشود. این تصویر، نمادی از انسان است که پس از سالها جستجو و تلاش، به آرامش و کمال میرسد.
در نهایت، به مقام مادر اشاره میشود. مادر به عنوان نماد عشق بیپایان و فداکاری، در زندگی انسانها نقش بسزایی دارد. داستان ابوسعید ابوالخیر نشان میدهد که دعای مادر میتواند سرنوشت فرزند را رقم بزند و این نشاندهنده مقام والای مادر در پیشگاه خداوند است. او با عشق و دعا، فرزندش را در زندگی هدایت میکند و این دعاها، همیشه در زندگی فرزندان اثرگذار است.
حکایت بهشت و موسی
روزی حضرت موسی از خداوند سؤال میکند آیا کسی هست که با او وارد بهشت گردد؟ پاسخ میرسد که بله، مرد قصابی در فلان محله. موسی با کنجکاوی به دیدن او میرود و از او میخواهد که شب را مهمانش باشد. قصاب با خوشحالی او را میپذیرد و در حین کار، موسی متوجه میشود که او قسمتی از گوشت را برای مادرش که در توری آویزان است، آماده میکند. قصاب با محبت به مادرش غذا میدهد و او دعا میکند که پسرش در بهشت با موسی همنشین شود. قصاب با تعجب میگوید: «من کجا و بهشت کجا؟» موسی لبخندی میزند و به او میگوید که به خاطر دعای مادرش در بهشت همنشین او خواهد شد.
این داستان به ما یادآوری میکند که مادر نماد عشق و فداکاری است. آیا تا به حال با تمام وجود مادر را در آغوش کشیدهاید؟ وقتی از سفری برمیگردید یا خبری شوقانگیز میشنوید، به آغوش مادر میجهید و احساس شوق مطلق میکنید. این حس، مانند ماهیای است که از تنگ بلور به آب میجهد و طعم نیمه گمشدهاش را احساس میکند.
امانوئل میگوید که ما به دنبال نیمه گمشدهامان هستیم. سهراب نیز در شعرش به تنهایی و اندوه انسان اشاره میکند و میگوید که دلش گرفته است. حالا میدانیم که انگیزه حضور ما در این جهان، جستجوی نیمه گمشدهامان است. برای شناخت این نیمه گمشده، باید خود را بشناسیم. علی علیهالسلام میفرماید: «خودشناسی، خداشناسی است.»
یادمان باشد که فرق انسان و حیوان در دانستن است و برای دانستن باید شیفته و مشتاق باشیم. مادر، نیمه گمشده ماست و علت اصلی حضور ما در جهان است. پس به دنبال نیمه گمشده خود باشید، زیرا هرچه باشد، شما نیز همان خواهید بود.
خلاصه حکایت انسان و زمان
مولانا میفرماید که انسان نیمی از جان و دل و نیمی از آب و گل است. دکتر شریعتی نیز انسان را نقطهای میان دو بینهایت میداند. از نظر نگارنده، میزان انسان بودن هر فرد به حس مسئولیتی که نسبت به خانواده و هویت خود دارد بستگی دارد. انسان باید از گذشتهاش سپاسگزاری کند و به بزرگی رویاهایش توجه کند. سی ای پلین میگوید که بزرگی انسان در عشق، ارزشها و شادیاش نهفته است.
در یک بررسی فرضی، کودکانی که در صحرا به دنیا میآیند، از طبیعت تغذیه میکنند و در نهایت فقط ادرار و مدفوع تولید میکنند. اگر این روند ادامه یابد، پس از سالها با کوهی از مدفوع و دریایی از ادرار روبرو خواهیم شد. آیا این هدف خداوند از خلق انسان است؟
نگاهی به آمار زندگی انسان نشان میدهد که در طول عمر، زمان زیادی صرف کار، خواب، غذا خوردن و رفتن به دستشویی میشود. به عنوان مثال، در ۶۰ سال عمر، فرد ۲۵ سال را به کار و ۲۲۰ سال را به خواب اختصاص میدهد. حالا از خود بپرسید که چند ساعت به مطالعه و تفکر پرداختهاید؟
زمان به مانند یک حساب بانکی است که هر روز ۸۶ هزار و ۴۰۰ ثانیه به شما واریز میشود و تا پایان شب به پایان میرسد. هیچ برگشتی وجود ندارد و هر لحظه ارزشمند است. ارزش زمان را باید درک کرد، زیرا زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند. امروز هدیهای است که باید قدرش را دانست و از آن بهره برد.
بخش دوم خلاصه کتاب لطفا گوسفند نباشید
یکی از عرفا به دیدن درویشی میرود که شهرتش به دوردستها رسیده بود. درویش خود را مهمان معرفی میکند و در طول چند روز متوجه میشود که میزبان همیشه از نان خشک و آب میخورد. وقتی از او میپرسد چرا اینقدر کم غذا میخورد، درویش پاسخ میدهد که از خدا شرم دارد و نمیخواهد در حالتی که خدا به او نگاه میکند، غذا بخورد. این خودآگاهی نشاندهنده اهمیت احساس مسئولیت و توجه به حضور خداوند در زندگی است.
انسان واقعی باید از میان دو راه لجن و فرشته یکی را انتخاب کند. انسان بودن یعنی فکر کردن و تعقل داشتن، نه فقط زنده بودن. اگر بدانیم که چه سیستم پیچیدهای در وجود ماست، هرگز خود را بیهوده نمیاندازیم. هدف ما باید بزرگ باشد و به آن بیندیشیم.
حکایتی از عارف دیگری وجود دارد که به راهبی میگوید تا زمانی که نتوانی به فراسوی کوه بروی، راه را نخواهی یافت. این به ما یادآوری میکند که برای دیدن افقهای وسیعتر، باید از محدودیتها فراتر برویم. آگاهی به ما کمک میکند تا مسائل زندگی را از بالا ببینیم و به خودآگاهی برسیم.
آیا ما به دنیا آمدهایم که فقط در مسیر افقی زندگی حرکت کنیم؟ آیا انسان، که اشرف مخلوقات است، باید مانند زنبور عسل یا الاغ عمل کند؟ سهراب میگوید که به چیزهای ساده و زیبا قناعت دارد. کارن استیونسون میگوید که انسان باید شگفتی بیافریند و با آگاهی خود، بخت واقعی را بیابد.
ویلیام بلیک به مرحلهای از خودآگاهی میرسد که دنیا را در یک دانش میبیند و جبران خلیل جبران حس حضور خداوند را در طبیعت تجربه میکند. دکتر شریعتی نیز انسان را چون فوارهای میداند که از قلب زمین عصیان میکند و در این جستجو، شتابان و شورانگیز میشود.
در نهایت، خودآگاهی کلید دروازههای بخت و سعادت است و ما باید به آن دست یابیم.
آگاهی به عنوان نور و آتش درون
حسن بصری در تأیید دکتر شریعتی میگوید که حال قومی که در دریا هستند و کشتیشان میشکند، بسیار سخت است. اوشو آگاهی را نور میداند و میگوید که با ژرفتر شدن آگاهی، نور بیشتری میافشاند. ما از مادهای ساخته شدهایم که نور دارد و آگاهی آتش درون ما را روشن میکند. وقتی این آتش شعلهور شود، ناخالصیها میسوزند و ما چون زر ناب بیرون میآییم. آگاهی بذر خدایی شدن در ماست و باید به آن توجه کنیم.
عشو آگاهی را نوعی ایمان میداند و میگوید که آیین بر حیرت و آگاهی استوار است. هنری لانگ فلو آگاهان را قهرمان میداند و از آنها میخواهد که در زندگی فعال باشند. امانوئل آگاهی را فرایند تاریخ میداند و میگوید که هر روز زندگی را بیشتر تجربه میکنیم و آگاهتر میشویم.
احمد خضروی عارف فهیم خودآگاهی را به شکل تمسخرآمیزی بیان میکند و میگوید که او نیز با دیگران بود، اما در حالی که آنها میخوردند و میخندیدند، او میگریسته است. پائولو کویلو آگاهی را در آگاهی تازهای از بودن میداند و از ما میخواهد که از گذشته و آینده رها شویم.
ایرج میرزا آگاهی را در درک زمان میداند و میگوید که اگر وقت از دست برود، هیچ گوهری نمیتوان یافت. امانوئل فرد خودآگاه را چون قایقرانی میداند که بر آبهای خروشان میرانند و مراقب قایق خود است.
حکایت ابوسعید ابوالخیر نیز نشان میدهد که او با فضولات صحبت میکند و از آنها میخواهد که از انسانها گلایه نکنند. او به یارانش میگوید که آنها نیز روزی میوهها و سبزیجات لطیف بودند و حالا به این روز افتادهاند. این حکایت به ما یادآوری میکند که حقیقت وجود ما چیست و هدف از آفرینش انسان چه بوده است.
جبران خلیل جبران میگوید که اگر هدف خداوند از آفرینش انسان این بود که بیشترین حجم غذا را بخورد، نهنگ را برای این منظور آفریده بود. پس رسالت انسان در این جهان چیست؟ ما به دنیا آمدهایم تا زندگی کنیم، اما باید بدانیم که زندگی چیست و چه تعریفی از آن داریم.
درسهای زندگی در رنج و شادی
هر لحظه از زندگی غنیمتی است و مرگ تنها برای کسانی زیباست که به زیبایی زندگی کردهاند. کسانی که از زندگی نهراسیدهاند، عشق ورزیدهاند و آن را جشن گرفتهاند. بنابراین، هر لحظه را به گونهای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است. لیندا پرینسیپ زندگی را مجموعهای از درد، غم، شادی و شعف میداند و میگوید اگر دنیای خود را فرو ریخته یافتی، تکههای سالم را بردار و ادامه بده. در پایان، آرزوهایت برآورده خواهند شد.
دکتر شریعتی زندگی را نان، آزادی، فرهنگ، ایمان و دوستداشتن میداند. امانوئل زندگی را مجموعهای از رنجها و شادیها میانگارد و میگوید که بشر میتواند در پیچ و خم زندگی رنج ببرد و در نهایت حقیقت خدا را دریابد. دونا لوین زندگی را آموزگار شگفتیها میداند و میگوید که در سختیها، قدرت و تجربهای به دست میآوریم که به ما کمک میکند.
پائولو کویلو زندگی را بر دو بال شادی و عشق تعبیر میکند و میگوید که تنها راه زندگی با عشق و شادی است. دام راس زندگی را مکتب درسی میداند و صمد بهرنگی از زبان ماه سیاه کوچولو میگوید که زندگی تکرار روزمره نیست. پتر راد گاست هدف زندگی را یادگیری سرور و تجارب میداند.
پژمان بختیاری به زندگی به عنوان جن بندگی اشاره میکند و میگوید که زندگی هم زنده است و هم پروانه. فروغ فرخزاد زندگی را مانند افروختن سیگاری در فاصله دو همآغوشی میداند. کارن بری زندگی را دم غنیمت شمردن میداند و میگوید که نمیتوانیم گذشته را تغییر دهیم، اما میتوانیم از آن درس بگیریم و به آینده امیدوار باشیم.
بخش سوم خلاصه کتاب لطفا گوسفند نباشید
زندگی فاصلهای کوتاه است میان تولد و مرگ و باید از هر لحظهاش بهره برد. امیل دیکنسون میگوید اگر بتوانی از شکستن دلها جلوگیری کنی، زندگیات بیهوده نخواهد بود. امانوئل هدف زندگی را یافتن حقیقت میداند و در این سفر، پختگی و تجربهها را باید از سر گذراند. شهراب با نگاه سبزش زندگی را بال و پری میداند که به اندازه عشق پرشی دارد.
ناسی سیمس زندگی را سفر میداند و از ما میخواهد که در هر گام، لحظهها را جشن بگیریم. هوشنگ شفا زندگی را تکاپو و هیاهو میداند و میگوید باید سرشار از تازگی باشد. زندگی همچون آب است؛ اگر راکد بماند، افسرده و بیروح میشود.
توماس هاکلی زندگی را مجموعهای از عادات میداند و میگوید هرچه عادات بهتر باشد، زندگی زیباتر خواهد بود. سهراب زندگی را آبتنی در حوضه اکنون میداند و ژوزف مرفی از ما میخواهد که به انتهای خط نگاه کنیم تا کج نرویم.
مارسل پیرور ناکامیها را به این نسبت میداند که ما از زندگی چیز زیادی نخواستهایم. بودا میگوید روشنبینی بهتر از عمر در تاریکی است و امرسون زندگی را اندیشه روزانه میداند. سوزان پلیس بر این باور است که با گذر از رنجها، از زندگی بیشتر لذت خواهیم برد.
فریدون مشیری زندگی را گرمی دلهای پیوسته میداند و شرلی هولدر آن را تلاش میداند. زرتشت میگوید زندگی زیبا و شیرین میشود وقتی کردار و گفتار نیک باشد. جونیان زندگی را سرشار از شور میداند و از ما میخواهد که با تلاش و شادی، به والاترین آرمانها برسیم. زندگی مقصدی را میجوید و ما باید کاشف آن باشیم.
خلاصه حکایت نگاه نابینای بینا به زندگی
در بیمارستانی دو بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از آنها اجازه داشت که هر روز یک ساعت کنار پنجره بنشیند و مناظر زیبای بیرون را توصیف کند. بیمار دیگر که نابینا بود، با شنیدن توصیفات هماتاقیاش، دنیایی را در ذهن خود مجسم میکرد و لبخند بر لب داشت. اما وقتی بیمار کنار پنجره مرد و بیمار دیگر درخواست کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند، متوجه شد که تنها یک دیوار بلند در مقابلش است. پرستار به او گفت که هماتاقیاش نابینا بود و او تنها دنیای زیبایی را برایش توصیف کرده بود.
جین سیمسون ارزش زندگی را در واژگان و احساسات میداند و دیانا ولیک زندگی را حرکتی به سوی آگاهی و ایمان به قداست ثانیهها میداند. محمد تقی جعفری زندگی را به چهار نوع تقسیم میکند: عقلی، عاطفی، غریزی و حرکتی. آرتور عش بر این باور است که آنچه میدهیم، زندگیمان را میسازد.
حکایت اسکندر مقدونی نیز نشان میدهد که او به یکی از شهرهای ایران حمله میکند و با تعجب میبیند که مردم زندگی عادی خود را ادامه میدهند. وقتی او با مردی روبرو میشود که از او نمیترسد، متوجه میشود که مردم در هر خانه چالههایی شبیه قبر کندهاند تا به یاد مرگ باشند. پیرمردی که بزرگ آن مردم است، به اسکندر میگوید که زندگی هر فرد به اندازهای است که روی سنگ قبرش نوشته شده و این درس بزرگی برای هر روز زندگی آنهاست.
این حکایتها به ما یادآوری میکنند که زندگی ارزشمند است و باید از هر لحظهاش بهره ببریم و به یاد مرگ، در زندگیمان آگاهانهتر عمل کنیم.
آگاهی و مسئولیت
کبوتر و پروانه هر کدام وظایف خاصی دارند و در این میان، انسان با وجود سیستمهای پیچیده و شگفتانگیز بدنش، باید به وظیفهاش در شناخت و عمل به معرفت بپردازد. دکتر شریعتی میگوید عشق و معرفت بدون عمل ارزشی ندارند. ژان پل سارتر، بنیانگذار مکتب اگزیستانسیالیسم، بر این باور است که انسان باید خود را بسازد و آیندهاش را به اراده خود شکل دهد. این مکتب مسئولیت و آگاهی را در انسان بیدار میکند و دلهره ناشی از این مسئولیت را به وجود میآورد. سارتر میگوید که هر فرد باید نمونهای برای دیگران باشد و ساختن خویشتن به دست خود انسان است. در این راستا، فردریک نیچه نیز تأکید میکند که در مسیر حقیقت، هر صعودی بیهوده نیست و انسان باید به قلههای بالاتر دست یابد. حکایت شاهزادهای به نام سیزار ت گوتاما در هند، که در جستجوی سعادت حقیقی است، نشان میدهد که زندگی مرفه و بیدرد نمیتواند او را راضی کند. او به دنبال رهایی از زنجیرهای زندگی و یافتن سعادت واقعی است.
بخش چهارم خلاصه کتاب لطفا گوسفند نباشید
در ۵۵۰۰ سال قبل از میلاد مسیح، شاهزادهای به نام سیزار ت گوتاما در هند زندگی میکرد. او فرزند شاه سی دو داتا بود و در سه قصر زندگی میکرد. سیزار ت با یکی از زیباترین دختران ازدواج کرد و فرزندی به نام راهو داشت. او زندگی مرفه و بیدردی داشت، اما همیشه در جستجوی سعادت حقیقی بود.
یک روز، او به طور پنهانی از قصر بیرون آمد و با واقعیتهای زندگی مواجه شد: پیری، بیماری و مرگ. این تجربیات او را به فکر فرو برد و به این نتیجه رسید که زندگی نباید صرفاً به خواب و خوراک بگذرد. او قصر را ترک کرد و به زیر درخت سیبی رفت تا به تفکر و اعتکاف بپردازد.
سیزار ت به قله آگاهی و اشراق رسید و به این نتیجه رسید که ما تجلیات جسمانی گذرای هستی مطلق هستیم. با کسب معرفت و تلاش برای زندگی درست، میتوانیم از دنیای مادی رها شویم و میراثی معنوی برای آیندهمان به جا بگذاریم. او به عنوان بودا، به معنای “از خواب بیدار شده”، شناخته شد و در طول تاریخ به نماد آگاهی انسان تبدیل گردید.
سؤالی که مطرح میشود این است: “ما کی بودا میشویم؟” اوشو میگوید اگر شعلهای کوچک به نور تبدیل شود، میتواند منبعی از انرژی و نور باشد. کلارنس بیگیان نیز تأکید میکند که هیچ راه میانبری وجود ندارد و بهترین راه، دشوارترین آن است.
دکتر شریعتی به ما یادآوری میکند که در انتخاب مسیر زندگیمان باید به تصویر ذهنی خود از آینده توجه کنیم و با دلهره و آگاهی، راه خود را انتخاب کنیم. زندگی یک جاده طرفه است و ما تنها یک بار حق انتخاب داریم.
شجاعت، هدف و آرزو در زندگی
نگرانی نداشته باشید، زیرا امروز، فردایی است که دیروز نگرانش بودید. بزرگترین کارها با کوچکترین گامها آغاز میشود و سختترین گام، اولین گام است. ویلیام فاکنر میگوید که مردی که کوهی را برمیدارد، با برداشتن سنگهای کوچک شروع میکند. ناکامیها تأخیر هستند، نه شکست، و باید شجاعانه در مسیر زندگی قدم برداریم.
شجاعت به معنای نترسیدن نیست، بلکه به معنای احساس ترس و اقدام با وجود آن است. هدفمند بودن و داشتن اندیشهای جهتدار از اهمیت بالایی برخوردار است. چری لاد میگوید که ما معمار زندگی خود هستیم و باید با آفرینندگی و دل و جان، کارهایمان را پیش ببریم. مولانا نیز عمل انسان را به صدا تشبیه میکند و میگوید که ما باید هدفمند عمل کنیم تا در مزرعه زندگی محصول بهتری درو کنیم.
اگر در زندگی هدفی نداشته باشیم، مانند کسی هستیم که به رستورانی میرود و نمیداند چه میخواهد. آلبرت هابارد میگوید که ما آنچه را که انتظار داریم، مییابیم. داستان آلیس در سرزمین عجایب نشان میدهد که اگر ندانیم به کجا میرویم، هیچ راهی برای انتخاب نخواهیم داشت.
جبران خلیل جبران نیکی انسان را در شجاعت برای رسیدن به هدف میداند و میگوید که ارزش انسان در چیزی است که مشتاق آن است. دکتر شریعتی تأکید میکند که انسان به اندازه نیازهایی که در خود احساس میکند، انسان است. فاصله بین آنچه هستیم و آنچه میخواهیم باشیم، معیاری برای تعالی شخصیت ماست.
اهمیت انتخاب دوست
انتخاب دوست بسیار مهم است، زیرا دوستان ما تأثیر عمیقی بر روح و زندگیمان دارند. پیامبر میفرماید که از دوست تو بر تو حکم میکنند. همانطور که سنگی در مجاورت آب تغییر شکل میدهد، انسان نیز در کنار دوستانش تغییر میکند. اگر ساعتی را در کنار دوستی در قصابی بگذرانید، بوی بد گوشت به شما میچسبد، اما اگر در کنار عطر فروش باشید، رایحه خوشی از شما ساطع میشود.
خواجه عبدالله انصاری میگوید صحبت با نیکان بسیار ارزشمند است و مولانا نیز تأکید میکند که باید در کنار کسانی بنشینیم که از دل خبر دارند. عرفا دوست را راهنما میدانند و میگویند که دوستی باید ما را از چاهها و خطرات زندگی دور کند.
کاترین دیویس دوست را کسی میداند که با واژگانش دل ما را شاد میکند و درک ما را افزایش میدهد. لطیفی در این باره میگوید که دوستی میتواند صفات نیک انسان را تقویت کند و صفات رذیلانه را تضعیف کند. برخی افراد به زندگی ما وارد میشوند و ردپایی بر قلب ما میگذارند که دیگر نمیتوانیم همانطور که بودیم، بمانیم.
جیمز باسول میگوید که قیمت لحظهها را نمیتوان سنجید و دوستی مانند قطرهای است که جامی را سرریز میکند. لئو فلیچ بوسکالیا نیز به یاد دوستی در نپال اشاره میکند که بدون کلمات، ارتباط عمیقی برقرار کردند.
در نهایت، یاد دوستان میتواند به ما قوت قلب بدهد و در لحظات دلتنگی، به یاد آنها آرامش پیدا کنیم. دوستان واقعی در زندگی ما مانند عطر خوشی هستند که همیشه در یاد ما باقی میمانند.
کلید ایجاد علاقه و وابستگی در دوستی
علی علیه السلام ۱۵ قرن پیش درباره دوستی سخنانی گفته که هنوز هم تازگی دارد. او میفرماید که دوستان به سه گروه تقسیم میشوند: دوست، دوست دوست، و دشمن. دوستی واقعی مانند گلی نازنین است که بهترینهایش را به ما میدهد و هیچگاه از ما چیزی نمیخواهد. آنتوان دوسنت اگزوپری در “شازده کوچولو” دوستی را اهلی کردن مینامد و میگوید که دوستی یعنی ایجاد علاقه و وابستگی به یکدیگر.
دوستی مانند نخی طلایی است که قلبها را به هم متصل میکند. دوست کسی است که در زندگی ما تأثیر مثبت میگذارد و ما را به سمت بهتر شدن هدایت میکند. مولانا میگوید که برخی افراد با سلامشان بوی خوشی به ما میدهند و برخی دیگر بوی دود. این نشاندهنده تأثیر دوستی بر روح و جان ماست.
دوستی باید به ما یادآوری کند که در زندگی، ارزشها و اخلاقیات مهم هستند. توماس هاکس دوستی را موهبتی از جانب خداوند میداند و کامینگز آن را دولت و ثروتی میداند که ما را به یکدیگر متصل میکند. میکلانژ نیز با سنگی که فرشتهای درونش اسیر است، نشان میدهد که دوستی میتواند به ما کمک کند تا بهترین نسخه خود را پیدا کنیم.
در نهایت، دوستی یک سفره مهربانی است که در آن باید دلمان را سر ببریم و با همدیگر زندگی را زیباتر کنیم. دوستی واقعی به ما یاد میدهد که چگونه باید در کنار یکدیگر رشد کنیم و از زندگی لذت ببریم.
بخش پنجم خلاصه کتاب لطفا گوسفند نباشید
روزی حاکمی به وزیرش گفت که بهترین قسمت گوسفند را برایش کباب کنند. وزیر دستور داد خوراک زبان آوردند. چند روز بعد، حاکم خواست بدترین قسمت گوسفند را بیاورد و دوباره وزیر همان خوراک زبان را آورد. حاکم با تعجب پرسید چرا در هر دو مورد زبان را آورده است. وزیر پاسخ داد که زبان بهترین دوست و بدترین دشمن انسان است. این زبان کوچک میتواند هم موهبتی باشد و هم مصیبتی.
دوستی نیز اثرات شگفتانگیزی بر روح انسان دارد. پاکان و فهیمان روزگار مانند رایحهای دلپذیر در کنار ما هستند. پیامبر میفرماید که باید قدر چهار چیز را قبل از دست دادن آنها بدانیم: ثروت را قبل از فقر، سلامتی را قبل از بیماری، جوانی را قبل از پیری، و زندگی را قبل از مرگ.
در زندگی، باید انسان بودن، پاک بودن، مسئول بودن و در اندیشه سرنوشت دیگران بودن را به عنوان صفات خود بپذیریم. حکایتی از دو کشاورز دوست نیز نشان میدهد که چگونه دوستی و همکاری میتواند زندگی را سرشار از شادی کند. یکی از کشاورزان که خانواده نداشت، تصمیم میگیرد بخشی از محصولش را به دوستش که خانواده دارد، بدهد. این تبادل محبت و همکاری ادامه مییابد و در نهایت، آنها معبد دوستی را بنا میکنند.
زندگی و دوستی
زندگی مانند یک صبح بهاری است اگر دوستی داشته باشی که با او راه بروی و صحبت کنی. دوستی به تو کمک میکند تا آفتاب را با هم قسمت کنید و در جادههای زندگی دلپذیرتر حرکت کنید. اما دوستیها نیز تاریخ مصرف دارند و باید تلاش کنیم روابط پاک و با ارزشمان تاریخ مصرف نداشته باشد. انتخاب دوست یعنی نیمی از راه زندگی را طی کردن.
دوست مانند یک معلم خصوصی است که افکارش را به ما دیکته میکند. باید دوستانی را انتخاب کنیم که ما را به سمت رشد و پیشرفت هدایت کنند. بعد از پدر و مادر، دوست مهمترین سازنده جان و روح ماست. اگر دوستی به تو صداقت، مهربانی و عشق را نشان دهد، او را گرامی بدار.
پائولو کوئیلو درباره تولدی دوباره میگوید که نیاز به شجاعت و پالایش دل دارد. ویلیام جیمز نیز تأکید میکند که با تغییر طرز تلقیامان میتوانیم زندگیمان را ارتقا دهیم. آنتوان دوسنت اگزوپری میگوید معنای هر چیز در طرز تلقی ما نهفته است.
اکنون باید به زندگی و طبیعت اطرافمان با نگاهی جدید بنگریم. عظمت در آن چیزی که میبینیم نیست، بلکه در نگاهی است که به آن داریم. تغییر در نگاه ما به زندگی و طبیعت، به ما این امکان را میدهد که زیباییها را بهتر درک کنیم.
حکایت دو زندانی که یکی گل و لای را میبیند و دیگری ستارهها را، نشان میدهد که نگرش ما به زندگی چگونه میتواند متفاوت باشد. ابوسعید ابوالخیر نیز با گفتن اینکه یک قدم پیش بیایید، به ما یادآوری میکند که باید به خودآگاهی برسیم و به جای فکر کردن به چقدر زیستن، به چگونه زیستن بیندیشیم. لذتهای آنی دیگر برای ما دلپذیر نیستند، زیرا میدانیم که آنها میتوانند غمهای آتی را به همراه داشته باشند.
لذت و مدیریت احساسات
دکتر شریعتی به زیبایی تعریف میکند که اگر پادشاهان میدانستند چه لذتی در جستجوی واژهها در میان برگهای کتاب است، به خاطر آن لذت شمشیرها را میکشیدند. عرفا لذتهای دنیایی را به دویدن به دنبال لذتهای جسمی تشبیه میکنند، مانند لیسیدن عسل بر لبه تیغ. این لذت شاید شیرین باشد، اما زبان را به دو نیم میکند. آنها بر این باورند که ترک لذتهای کاذب خود لذتی عمیقتر است.
تفاوت فاحشی میان لذت انسان آگاه و ناآگاه وجود دارد. انسان آگاه بیشتر گرسنگی روح را احساس میکند تا گرسنگی تن. گرسنگی تن به آرامش میانجامد، اما گرسنگی روح به ناامیدی و بیقراری. این انسان، با وجود لبخند شادابش، همیشه غمی در دل دارد و میفهمد که انسان فوارهای است که از قلب زمین به آسمان میجهد.
در زندگی اجتماعی، با این احساسات شکننده، باید تلاش کنیم تا آزردگیهای کمتری را تجربه کنیم و گفتمانمان به بگومگو تبدیل نشود. مدیریت احساسات کلید این مسئله است. این مدیریت باید در درون ما تغییری اساسی ایجاد کند و انسانی جدید در ما متولد کند. تولد دوباره یعنی از پشت شیشه آگاهی به جهان نگاه کنیم و اگر هنوز تغییری در خود نمیبینیم، باید دوباره به این مفاهیم فکر کنیم.
احساسات، مجموعهای از هیجانات و عواطف هستند که تأثیر زیادی بر رفتار ما دارند. زیگمونت فروید میگوید که این عواطف و هیجانات از دریافتهای حسی ما ناشی میشوند. هنرمندان نیز معتقدند که در طبیعت سه رنگ اصلی وجود دارد: قرمز، زرد و آبی، که بقیه رنگها از ترکیب این سه رنگ به وجود میآیند. این نشان میدهد که احساسات و رنگها چگونه میتوانند زندگی ما را غنیتر کنند.
احساسات و مدیریت آنها
گروهی از روانشناسان بر این باورند که در وجود انسان سه احساس اصلی وجود دارد: عصبانیت، ترس و غم. این احساسات اگر به درستی کنترل شوند، میتوانند به شادی منجر شوند. عصبانیت احساس قدرت به ما میدهد و در مواقع لزوم از حریم خود دفاع میکنیم. ترس احساس امنیت را ایجاد میکند و ما را در موقعیتهای خطرناک محتاط میسازد. غم ما را به درون خود میبرد و ارتباطات را دوباره برقرار میکند. شادی نتیجهای است که از کنترل هوشمندانه این احساسات به دست میآید.
احساسات ما نیاز به مدیریت آگاهانه دارند. به عنوان مثال، ترکیب ترس و عصبانیت میتواند حسادت را به وجود آورد. بنابراین، مدیریت احساسات به نوعی تربیت آنهاست. احساسات اگر به درستی مدیریت شوند، میتوانند به تعالی روح و جسم ما کمک کنند، اما در غیر این صورت، میتوانند زندگی ما را متلاشی کنند.
دکتر شریعتی به ما یادآوری میکند که برای آسوده زیستن، باید بدیهایی که مردم به ما کردهاند را فراموش کنیم و خوبیهایی که به دیگران کردهایم را به یاد داشته باشیم. هر عمل ما مانند نامهای به خداوند است و باید در انتخاب رفتارهای خود دقت کنیم.
برای تحمل آزردگیها، پیشنهاد میشود که بزرگواری کنیم و با دل بزرگی به دیگران نگاه کنیم. سهراب سپهری در حکایتی از اغماض سخن میگوید؛ او با آرامش سوپ پیاز را میخورد و بعد از آن یک قاشق اغماض میخورد. این نشان میدهد که با نگاهی اغماضآمیز به دیگران، میتوانیم زندگی را آسانتر کنیم و از رنجشها دور بمانیم.
بخش ششم خلاصه کتاب لطفا گوسفند نباشید
اگر به هستی مانند باغی پر از گلها نگاه کنیم، با گلهای خوشبو و خوشرنگی مواجه میشویم که تیغ هم دارند و گلهایی که نه رنگ و بویی دارند و نه تیغی. این سؤال پیش میآید که فایده تیغ چیست؟ مولانا در این باره میگوید که زیبایی و لطافت گلها بدون وجود تیغ قابل درک نیست. اگر تیغی نباشد، ما هرگز به لطافت گلبرگها پی نخواهیم برد.
عارفان بر این باورند که هر انسانی گلی است که خاری نیز دارد. وقتی به انسانها نگاه میکنیم، باید درک کنیم که آنها نیز دارای زخمها و دردهای خود هستند. حافظ نیز به ما یادآوری میکند که در زندگی، وجود آدمهای کاکتوسی به ما کمک میکند تا انسانهای خوب را بهتر بشناسیم. این افراد با تیغهای خود، ما را به شناخت بهتر از انسانیت و محبت دعوت میکنند.
فریدون مشیدی در شعرش به این نکته اشاره میکند که انسانها هنوز به عمق محبت و خوبی پی نبردهاند. او میگوید که خوب بودن در این دنیا سختترین کار است و انسانها با خوبی بیگانهاند. درخت خوبی دارای دو شاخه است: محبت بیبهانه به دیگران و فراموش کردن بدیهای آنها.
حکایت ابوسعید ابوالخیر در حمام نشان میدهد که جوانمردی یعنی چرکها و نواقص دیگران را به روی آنها نیاوردن. همچنین، ابوسعید در بیابان به آسیابی سلام میکند و این عمل را به خاطر خصلت پیامبران انجام میدهد. او میگوید که پیامبران همواره در خود سفر میکنند و درشت میگیرند اما نرم تحویل میدهند.
راهی به سوی موفقیت و خودباوری
آیا ما در طول عمر خود مانند آسیاب ابوسعید بودهایم که سخن درشت را بشنویم و سخن لطیف بگوییم؟ راما کریشنا، عارف هندی، در خاطراتش مینویسد که در ۱۶ سالگی خود را وقف زندگی روحانی کرد و در ابتدا از عدم نتیجهگیری در معبد غمگین بود. او به این نتیجه رسید که برای رسیدن به خدا باید فضیلت بردباری را بیاموزد.
اندیشمندان فرمولی برای بهزیستی دارند: مرنج و مرنجان. مولانا در توجیه دلتنگی از زجری که از مردم میکشد، میگوید که هر کسی بر طبق طبیعت خود عمل میکند. اغماض، واژهای است که طعم آن را کمتر چشیدهایم. مدیریت احساسات عامل مهمی در شادکامی است و باید از آنهایی نباشیم که در روز موعود به خاطر عدم مدیریت احساسات خود مورد بازخواست قرار میگیرند.
دکتر شریعتی به ما یادآوری میکند که باید زیستی داشته باشیم که در لحظه مرگ بر بیثمری لحظههایی که برای زیستن تلف کردهایم، سوگوار نباشیم. احساسات ما مانند آب هستند و باید انتخاب کنیم که سیل خانهبرانداز باشیم یا جرعهای از آب حیات. پیشنهاد میشود که در برابر عمل زشت دیگران، عکسالعمل نشان ندهیم و از اغماض استفاده کنیم.
به گذشته نگاه کنیم و ببینیم که گذشتگان ما شادتر زندگی میکردند، زیرا با اغماض اطرافیان خود را دوست میداشتند. صبوری و خویشتنداری نشانه ایمان است. اعتماد به نفس، کلید موفقیت است و باید هرگز آن را از دست ندهیم. احساسات ما عمق زندگیمان را نشان میدهند و نباید اجازه دهیم لحظههای ناخوشایند بر ما چیره شوند.
اعتماد به نفس یعنی آمادگی برای یادگیری از دیگران و پذیرش نقاط ضعف و قوت خود. این اعتماد به نفس واقعی از درون سرچشمه میگیرد و به تعهدی که به خود داریم وابسته است. برای تقویت اعتماد به نفس، ابتدا باید عزت نفس داشته باشیم و خود را همانطور که هستیم دوست بداریم. نباید منتظر احساس اعتماد به نفس باشیم، بلکه باید همین حالا شروع کنیم و از شکستها نترسیم. اعتماد به نفس حقیقی به معنای عدم نگرانی نیست، بلکه به معنای پذیرش خود و تلاش برای پیشرفت است.
سخن پایانی خلاصه کتاب لطفا گوسفند نباشید
اعتماد به نفس واقعی یعنی ایمان به خود، حتی با وجود ترسها. این اعتماد را با خودبینی اشتباه نگیرید؛ اعتماد به خود یعنی باور به تواناییهایتان، در حالی که خودبینی نیاز به اثبات برتری نسبت به دیگران دارد. برای تقویت اعتماد به نفس، باید باور به تواناییهای خود در عبور از موانع و درخواست کمک از دیگران داشته باشید. افراد موفق را شناسایی کنید و از آنها بیاموزید.
برای فهمیدن اینکه آیا باور شما درباره خودتان منفی است یا نه، به سؤالاتی پاسخ دهید: آیا خود را مسئول شکستهایتان میدانید؟ آیا فکر میکنید به خاطر اشتباهاتتان باید تنبیه شوید؟ اگر پاسخ مثبت است، این نشاندهنده عزت نفس پایین شماست. برای تغییر این وضعیت، باید بدانید که زندگی مجموعهای از شکستها و پیروزیهاست و تنها مردگان هستند که اشتباه نمیکنند.
شکستها ما را انسانهای توانمندتری میسازند و باید به یاد داشته باشیم که هیچ لغزشی به خطا بدل نمیشود مگر اینکه کمر به اصلاح آن ببندیم. ادیسون ۱۳۰۰ لامپ را سوزاند تا یک لامپ اختراع کند؛ بنابراین، برای رسیدن به موفقیت باید اشتباه و شکست را تجربه کنیم. نقاط ضعف و قوت خود را بشناسید و با ایجاد جدولی، صفات خوب و بد خود را یادداشت کنید و سعی کنید نقاط ضعف را به مرور زمان به نقاط قوت تبدیل کنید.
عزت نفس و اعتماد به نفس برابر با موفقیت است. همچنین، باید بدانید که آنچه میخواهید و آنچه نمیخواهید را شفاف کنید و بابت چیزهایی که دارید شکرگزار باشید. آنتونی رابینز میگوید که همه چیزهایی که برای زندگی آرزویش را دارید، در درون شما وجود دارد. هر کمبود اعتمادی که احساس میکنید، یک توهم است.
در نهایت، با صداقت در انتخاب هدفهایتان و تلاش برای دستیابی به آنها، میتوانید شادمانی و آسودگی را به خود هدیه دهید. عشق بورزید و از هر پاره زندگیتان یک پیروزی بسازید.