کتاب “حیوان اجتماعی” به انگلیسی (The Social Animal) نوشته دیوید بروکس، یکی از آثار برجستهای است که به بررسی عمیق طبیعت انسانی و تأثیر روابط اجتماعی بر زندگی ما میپردازد. در خلاصه کتاب حیوان اجتماعی خواهید دید که کنترل شما بر رفتارهایتان چقدر کمتر از آن چیزی است که تصور میکنید. تحقیقات نشان دادهاند که هر چیزی از نوع راه رفتن و نوشیدنی که انتخاب میکنید تا نوع نگاهتان به زندگی، معمولاً به طرز شگفتانگیزی تحت تأثیر نیروهایی قرار دارد که انسان از آنها بیخبر است.
بروکس در این کتاب با استفاده از تحقیقات علمی و داستانهای جذاب، نشان میدهد که چگونه ارتباطات انسانی و تعاملات اجتماعی میتوانند به شکلگیری شخصیت و موفقیتهای فردی کمک کنند.
فصل اول خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: جذابیتهای ناخودآگاه
انسانها بهطور ناخودآگاه همسرانی را انتخاب میکنند که شباهتهایی با خودشان دارند. هر پسر جوانی که هنوز به سن ازدواج نرسیده، معمولاً ویژگیهای ایدهآل دختر مورد نظرش را در ذهن دارد، اما وقتی بزرگتر میشود، ممکن است عاشق کسی شود که هیچگونه تطابقی با آن معیارها ندارد. دلیل این موضوع چیست و چرا به سمت افرادی جذب میشویم؟ به نظر میرسد ما بهطور ناخودآگاه به کسانی علاقهمند میشویم که شباهتهای ظاهری و شخصیتی با ما دارند.
در هر مرحله از زندگی، با تغییراتی که در شخصیت و سلیقهمان به وجود میآید، به افراد مختلفی با ویژگیهای گوناگون جذب میشویم. به عنوان مثال، ممکن است بینی فردی که دوستش داریم، مشابه بینی خودمان باشد یا رنگ چشمهای ما با شخص مورد علاقهمان یکی باشد. همچنین، ما به افرادی که زمینههای تحصیلی، اقتصادی و نژادی مشابهی با ما دارند، بیشتر جذب میشویم.
جذابیتهای انتخاب همسر
تحقیقی که در دهه ۱۹۵۰ در کلمبوس ایالت اوهایو انجام شد، نشان داد که بیش از نیمی از افرادی که قصد ازدواج دارند، زمانی که برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردند، فاصلهای کمتر از ۱۶ بلوک از هم داشتند. نکته جالبتر این است که ۳۷ درصد از این زوجها تنها در فاصله پنج بلوکی از یکدیگر زندگی میکردند. بهطور کلی، احتمال اینکه ما به افرادی که نگرشها، انتظارات و علائق مشترکی با ما دارند و در نزدیکی ما سکونت دارند، جذب شویم، بسیار بیشتر است.
با این حال، گاهی اوقات به سمت افرادی جذب میشویم که هیچ شباهتی به ما ندارند و تنها به خاطر ویژگیهای فیزیکی خاص آنها به آنها علاقهمند میشویم. برای مثال، ممکن است زنی با قد و وزن متوسط، مردان بلندقد و قوی را ترجیح دهد. همچنین تحقیقات نشان دادهاند که زنان بیشتر به سمت مردانی جذب میشوند که چشمانشان درشتتر از دیگران است.
اما مردان چه نوع زنانی را میپسندند؟ بر اساس تحقیقات گستردهای که در نقاط مختلف جهان انجام شده، مردان بهطور کلی زنانی را ترجیح میدهند که نسبت دور کمر به دور باسن آنها باریکتر باشد. هرچند که این نسبت مهمترین عامل نیست، اما مردان همچنین به پوست صاف و موهای روشن نیز علاقهمندند.
فصل دوم خلاصه کتاب حیوان اجتماعی
انتخابهای ما تحت تأثیر زمینهها و شرایط مختلفی قرار میگیرد. همه ما دوست داریم فکر کنیم که بر رفتار خود کنترل داریم، اما تحقیقات نشان میدهند که این تصور چندان صحیح نیست. حتی کوچکترین عوامل میتوانند تأثیرات شگرفی بر رفتارها و واکنشهای ما بگذارند. بهعنوان مثال، شنیدن چند کلمه ساده میتواند احساسات و نحوه واکنش ما را تحت تأثیر قرار دهد.
در یک تحقیق، از شرکتکنندگان خواسته شد تا مجموعهای از کلمات مرتبط با سالخوردگی، مانند “آلزایمر”، “سفیدی مو” و “باستانی” را بخوانند. محققان مشاهده کردند که این افراد پس از ترک اتاق، آرامتر و با سرعت کمتری راه میرفتند. این نشان میدهد که حتی خواندن کلماتی که به پیری مربوط میشوند، میتواند بر وضعیت روحی و جسمی افراد تأثیر بگذارد.
در همین تحقیق، به گروه دیگری کلماتی تهاجمی مانند “بیادبی” و “مزاحمت” داده شد. نتیجه این بود که این افراد پس از آزمایش، شروع به قطع کردن حرفهای یکدیگر کردند و نسبت به قبل، رفتار گستاخانهتری از خود نشان دادند. بهطور مشابه، نوع قضاوت ما نسبت به یک واقعه به شدت به نحوه مواجههمان با آن بستگی دارد. برای مثال، اگر یک پرس غذای ۳۰ دلاری در کنار گزینههای ارزانتر قرار گیرد، به نظر گرانتر میآید. اما اگر همان غذا در کنار غذاهای گرانتر ارائه شود، ارزانتری به نظر میرسد.
به همین دلیل، در برخی رستورانها غذاهای بسیار گرانقیمتی وجود دارد که معمولاً خریداری نمیشوند؛ این غذاها بهمنظور ارزانتری جلوه دادن دیگر گزینهها طراحی شدهاند. در این شرایط، ما نمیتوانیم تصمیمی عقلانی بگیریم و بهراحتی فریب میخوریم.
شانس موفقیت و شکست
این تصمیمگیریهای نادرست همچنین در پیشبینیها نقش مهمی ایفا میکنند. تصور کنید که پزشک به بیمار بگوید احتمال موفقیت جراحی ۸۵ درصد است. حالا فرض کنید او این موضوع را بهگونهای دیگر بیان کند و بگوید احتمال شکست در جراحی ۱۵ درصد است. بهطور طبیعی، بیمار احتمال اول را بیشتر میپسندد، زیرا بر شانس موفقیت تمرکز دارد، در حالی که در واقعیت، احتمال وقوع هر دو گزینه یکسان است.
با این تفاسیر، آیا هنوز هم فکر میکنید که تمام تصمیمات ما بر اساس دلایل منطقی است؟ پاسخ به این سؤال قطعاً منفی است.
فصل سوم خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: تأثیرات وضعیت روان و جسم بر تصمیمگیری
زمانی که صحبت از تصمیمگیری میشود، اصول و منطق غالباً تحت تأثیر احساسات قرار میگیرند. احتمالاً جملهای را شنیدهاید که میگوید: “عدالت همان چیزی است که قاضی برای صبحانه خورده است.” جالب اینجاست که این موضوع از نظر تجربی نیز ثابت شده است. بهطور کلی، افراد اتفاقات را بسته به وضعیت گرسنگی یا سیری خود به شیوههای متفاوتی میبینند. اما از قاضیها انتظار میرود که نسبت به افراد عادی، مهارتهای منطقی بیشتری داشته باشند و تصمیمات بیطرفانهتری بگیرند. اما واقعیت این است که اینگونه نیست.
در یک تحقیق در دانشگاه بنورون، روانشناسان متوجه شدند که حتی قاضیها نیز تصمیماتی میگیرند که کاملاً با پروندههای افراد بیارتباط است. برای مثال، زمانی که قاضیها غذا خورده بودند، رحم و بخشندگی بیشتری از خود نشان میدادند. بهطور دقیقتر، آنها پس از وعدههای غذایی حدود ۶۶ درصد از درخواستهای عفو را میپذیرفتند، در حالی که میانگین کلی این نرخ ۳۳ درصد بود. در واقع، بخشندگی آنها با افزایش گرسنگی و درست پیش از وعدههای غذایی کاهش مییافت.
بهطور مشابه، نحوه ارزیابی ما از زندگی نه تنها به تجربههای ما بستگی دارد، بلکه به وضعیت آب و هوا نیز وابسته است. فرض کنید فردی کودکی سختی داشته و از نظر احساسی ضربه سختی خورده است. نشستن در پارک در یک روز آفتابی نمیتواند آنچه بر او گذشته را تغییر دهد، اما هوای خوب بر خلق و خوی او تأثیر میگذارد و باعث میشود او به طرز متفاوتتری به زندگی نگاه کند. ممکن است او به جای دیدن یک اتفاق آزاردهنده و ویرانکننده، آن را به عنوان تجربهای که شخصیتش را شکل داده، ببیند.
تأثیرات محیطی بر احساسات و تصمیمگیری
این موضوع نیز پایههای تجربی دارد. زمانی که گروهی از محققان از افراد درباره سطح کلی شادیشان پرسیدند، پاسخها به شدت به وضعیت آب و هوا وابسته بود. اگر هوا خوب بود، افراد زندگیشان را با عبارات مثبتی تعریف میکردند، اما اگر آسمان ابری بود، زندگی آنها چندان خوب به نظر نمیرسید.
بنابراین، همانطور که میبینید، نحوه درک ما از موقعیتها ممکن است از روزی به روز دیگر بهطور کامل تغییر کند. اما آیا اینها تنها انحرافات جزئی از ذهنهای منطقی ما هستند که میآیند و میروند؟ آیا انسانها به عنوان موجوداتی اخلاقی، مدام در حال آزمایش خرد و منطق خود نیستند؟ برای پاسخ به این سؤالات، به فصل بعدی رجوع میکنیم.
فصل چهارم خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: دو دیدگاه متناقض در قضاوتهای اخلاقی
در مواجهه با قضاوتهای اخلاقی، دو نظریه متضاد وجود دارد. قرنهاست که فیلسوفان در مورد بنیاد و اساس اخلاق به بحث و مناظره پرداختهاند. شما چگونه فکر میکنید؟ آیا ریشه اخلاقیات در استدلال منطقی انسان نهفته است یا اینکه بشر بهطور شهودی به درک و فهم اخلاقیات رسیده است؟ بر این اساس، دو دیدگاه وجود دارد که به این سؤال پاسخ میدهد.
نخستین دیدگاه، استدلال منطقی است. بر اساس این نظریه، قضاوتهای اخلاقی بر پایه استدلال منطقی و عقلانیت اخلاقی شکل میگیرد. طرفداران این نظریه معتقدند که ما همواره تصمیمات اخلاقی خود را با استفاده از منطق و اصول جهانی میگیریم. این اصول میتواند شامل باورهایی مانند “انسانها را نکشید” یا “همیشه به گونهای عمل کنید که رفاه جامعهتان را افزایش دهید” باشد. در چارچوب عقلانیت اخلاقی، همواره میان علایق شخصی و اصول اخلاقی کشمکش وجود دارد.
بنابراین، اگر بخواهیم بهطور اخلاقی عمل کنیم، باید با استفاده از اراده، برخی از تمایلات و انگیزههای ناخودآگاه خود را کنترل کنیم. بهعنوان مثال، فرض کنید در حال مواجهه با مشکلات زناشویی هستید و یک غریبه به شما ابراز علاقه میکند. اگرچه غرایز شما ممکن است شما را به پاسخ مثبت ترغیب کند، اما اصول اخلاقی که به آنها پایبند هستید، مانع خیانت شما به همسرتان خواهد شد.
دیدگاه دوم در قضاوت های اخلاقی
مورد دوم، شهودگرایی اخلاقی است. این نظریه برعکس دیدگاه اول، ادعا میکند که قضاوتهای ما بر اساس شهود و احساسات شکل میگیرد. شهودگرایان بر این باورند که همه انگیزهها و تمایلات ما خودخواهانه نیستند. ما گاهی نسبت به همنوعان خود احساس همدردی میکنیم و بر اساس همین احساس، به آنها کمک میکنیم. این نوع کمکرسانی بر پایه احساسات است و خود نوعی از عدالت به شمار میرود.
بر اساس دیدگاه شهودگرایان، ما لزوماً میان احساسات و منطق جدلی حس نمیکنیم. تنها جدلی که ممکن است حس کنیم، میان حس خودخواهی و حس اخلاقی ماست. بهعنوان مثال، اگر به خاطر بحثی با همسرتان تحریک شوید که با یک غریبه قرار ملاقات بگذارید، حتی قبل از اینکه بهطور خودآگاه اصول اخلاقی را به یاد بیاورید، ممکن است احساس گناه کنید. این احساس به شما میگوید که نسبت به فرد دیگری متعهد هستید و این همان حس اخلاقی درونی شماست که شهودگرایان به آن اعتقاد دارند.
فصل پنجم خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: نقش شهود در تصمیمگیریهای اخلاقی
زمانی که بحث به تصمیمگیریهای اخلاقی میرسد، شهود به مراتب از منطق اهمیت بیشتری پیدا میکند. در فصل قبلی با دو نظریه در مورد قضاوتهای اخلاقی آشنا شدیم. حالا به نظر شما کدام یک از این دو نظریه درست است: استدلال اخلاقی یا شهود اخلاقی؟ در حالی که دشوار است بگوییم که استدلال و منطق به رفتار اخلاقی منجر میشوند، اما واضح است که احساسات و شهود نقش بسیار بزرگی در تصمیمگیریهای اخلاقی ایفا میکنند.
برای مثال، به بیماران روانی فکر کنید. بیشتر افراد به هنگام دیدن کودکی که در حال کتک خوردن است، بهطور غریزی واکنش احساسی شدیدی از خود نشان میدهند. فشار خون آنها بالا میرود و کف دستشان عرق میکند. در مقابل، بیماران روانی خونسردی خود را حفظ میکنند. این موضوع جالب است، زیرا ممکن است فکر کنید که بیماران روانی به اندازه ما باهوش هستند و از همان مهارتهای منطقی و استدلالی استفاده میکنند که ما به کار میگیریم، اما این درست نیست. استانداردهای اخلاقی بیماران روانی با ما متفاوت است. آنها استانداردهای اخلاقی پایینی دارند و برای رسیدن به خواستههای خود، دیگران را به دردسر میاندازند.
این مثال نشان میدهد که چگونه اندیشه خودآگاه انسان به تنهایی نمیتواند به رفتار اخلاقی منجر شود. در حقیقت، گاهی قضاوتهای اخلاقی ما قبل از اندیشه خودآگاه و استدلال منطقی ما شکل میگیرند. در برخی موارد، قضاوتهای اخلاقی بهظاهر منطقی، از ارزیابیهای سریع شهودی انسان ناشی میشوند. برای مثال، محققان در سازمان مکس پلانک، بیانیههای اخلاقی با موضوعات احساسی مانند سقط جنین یا کشتن افرادی که از بیماریهای دردناک رنج میبرند را برای شرکتکنندگان خواندند.
این افراد ظرف کمتر از ۲۰۰ تا ۲۵۰ میلیثانیه، واکنشی منطقی و کاملاً اخلاقی نشان میدادند. به عبارت دیگر، آنها پیش از آنکه زمانی برای استدلال آگاهانه داشته باشند، موضع اخلاقی مشخصی را در ذهن خود تنظیم کرده بودند.
در یک آزمایش دیگر، کودکان ۶ ماهه فیلمی را تماشا کردند که در آن یک عروسک تلاش میکرد از یک تپه بالا برود. در این حین، یک عروسک دیگر به او کمک میکرد، در حالی که عروسک سوم مانع پیشرفت او میشد.
پس از تماشای این فیلم، کودکان فرصتی داشتند تا تنها با یکی از این عروسکها بازی کنند. حدس بزنید که آنها کدام عروسک را انتخاب کردند؟ بله، آنها عروسک دومی را انتخاب کردند که در فیلم به عروسک اول کمک کرده بود.
فصل ششم خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: انتخاب منطقی بدون احساسات، غیرممکن است
انتخاب منطقی بدون احساسات به نظر ممکن و حتی مطلوب میآید. شاید فکر کنید اگر بتوانید همیشه بدون وجود احساسات تصمیمگیری کنید، به یک تصمیمگیرنده عالی تبدیل خواهید شد. اما واقعیت این است که این تصور نادرست است. انسانهایی که فاقد احساسات هستند، معمولاً انتخابهای منطقی و خوبی نمیکنند. آنها یا به انتخابهای احمقانهای دست میزنند یا بهطور کلی از تصمیمگیری اجتناب میکنند.
برای مثال، بیماریهایی که ناشی از تومور یا سکته مغزی هستند، گاهی اوقات باعث از بین رفتن احساسات فرد میشوند و این موضوع تأثیر منفی بر تصمیمگیری و نحوه تفکر آنها دارد. آنتونیو داماسیو، متخصص اعصاب، بر اساس مطالعاتی که روی این بیماران انجام داده، دریافته است که آنها نه تنها قادر به اتخاذ تصمیمات خوب نیستند، بلکه حتی در تصمیمگیریهای روزمره و ساده نیز دچار مشکل میشوند. برای مثال، انتخاب اینکه امروز غذا را کجا بخورند، میتواند آنها را در سردرگمی فرو ببرد.
بنابراین، با وجود اینکه منطق این افراد تغییر نکرده، فقدان احساسات باعث میشود که حتی تصمیمات ساده نیز برای آنها دشوار شود. اما این همه ماجرا نیست. زمانی که چنین افرادی اقدام به انتخاب و تصمیمگیری میکنند، انتخابهای آنها معمولاً نامناسب است. فردی که در تصمیمگیری احساسات خود را نادیده میگیرد، ممکن است به انتخابهایی مانند سرمایهگذاریهای بد مالی یا ازدواج با فردی که هیچ احساسی نسبت به او ندارد، منجر شود.
نقش حیاتی احساسات در تصمیمگیریهای منطقی
یکی از دلایل کلیدی برای دخیل کردن احساسات در تصمیمگیری این است که احساسات به ما اجازه میدهند ارزش شخصی گزینهها و انتخابهای مختلف را ارزیابی کنیم. ارزیابی انتخابها با توجه به احساسات شخصی، یکی از شروط اساسی برای انتخاب منطقی است. به عبارت دیگر، این ارزیابی به ما کمک میکند تا تأثیر تصمیمات خاص بر خود را احساس کنیم. وقتی که علاوه بر منطق، احساسات خود را نیز در تصمیمگیری دخالت میدهیم، انتخابها و تصمیمات بهتری خواهیم گرفت.
برای مثال، زمانی که در بالای یک صخره بزرگ ایستادهاید و فکر شیرجه زدن به ذهنتان میرسد، چه احساسی پیدا میکنید؟ احتمالاً احساس ترس، تهوع یا حتی دستپاچگی به شما دست میدهد. این دقیقاً همان مکانیزمی است که بدن با ایجاد احساسات خاص، شما را از تصمیمات ریسکی باز میدارد. ما این نوع بازخورد بدنی را در هنگام مواجهه با خطر بهعنوان یک احساس درک میکنیم و این واکنش، محرک و انگیزه اصلی ما برای انتخاب یک تصمیم یا اجتناب از آن را ایجاد میکند.
به همین دلیل، بیماران عصبشناسی به نام آنتونیو داماسیو در تصمیمگیریهای درست با مشکلات زیادی مواجه بودند. آنها در طول زندگی خود هیچ نوع بازخورد احساسی نسبت به رویدادهای اطرافشان نداشتند و در نتیجه محرکی برای ترجیح یک انتخاب بر دیگری نداشتند. به این ترتیب، برای آنها قدم زدن در یک پارک و پرش از یک صخره مرگبار هیچ تفاوتی نداشت.
فصل هفتم خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: انسان، موجودی اجتماعی و نیاز به ارتباط
انسانها به عنوان موجودات اجتماعی به دنیا آمدهاند تا با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. واقعیت این است که ما بدون وجود دیگران نمیتوانیم به حیات خود ادامه دهیم. ارتباطات نه تنها برای بقای انسانها ضروری است، بلکه بخش مهمی از شخصیت ما نیز از طریق تعامل با دیگران شکل میگیرد. در واقع، شخصیت هر یک از ما در دوران کودکی بر اساس ارتباطاتی که با والدین خود داریم، شکل میگیرد.
تصور کنید که چگونه احساس یک کودک از خود، زمانی که خود را در آینه میبیند و رفتار و واکنشهای والدینش را مشاهده میکند، شکل میگیرد. والدین مانند آینهای عمل میکنند که به رفتارها و واکنشهای کودک پاسخ میدهند. برای مثال، وقتی کودک میخندد، پدر و مادر نیز به او لبخند میزنند و زمانی که کودک به آنها نگاه میکند، آنها نیز به او نگاه میکنند. گاهی اوقات، کودک و والدین صدای یکدیگر را تقلید میکنند. این نوع بازتاب نقش بسیار مهمی در فرایند رشد افراد دارد.
نورونهای آینهای و تأثیر آنها بر روابط اجتماعی انسان
مغز انسان به این دلیل تکامل یافته که سرنخهای روابط اجتماعی را از رفتارها و واکنشهای دیگران دریافت کند و به آنها پاسخ دهد. انسان از طریق بازخوردهایی که از دیگران دریافت میکند، به تدریج یاد میگیرد که چگونه روابط اجتماعی سالم و هوشمندانهای برقرار کند.
به عنوان مثال، زمانی که آب خوردن یا لبخند زدن شخصی را مشاهده میکنیم، ذهن ما دقیقاً آن عمل را شبیهسازی میکند. این فرایند بر عهده نورونهای آینهای است که در مغز ما وجود دارند. زمانی که این نورونها تحریک میشوند، دقیقاً همان الگویی را در ذهن فرد خلق میکنند که اگر خودش آن عمل را انجام میداد، در ذهنش ظاهر میشد.
برای مثال، زمانی که میبینید شخصی میخندد، احساس خوشحالی به شما دست میدهد، زیرا نورونهای آینهای شما در یک لحظه دقیقاً همان لبخند را در ذهن شما شبیهسازی میکنند. سرعت انجام این فرایند به اندازه وقوع رعد و برق بسیار سریع است. مطالعات نشان داده که به طور متوسط تنها ۲۱ میلیثانیه طول میکشد که یک دانشجو حرکات خود را با دوستانش هماهنگ کند. این موضوع در آزمایش معروفی اثبات شده است.
در این آزمایش، به گروهی از افراد سه خط با طولهای نابرابر نشان داده شد و گروهی از افراد به آنها نزدیک شدند تا در مورد طول خطها اظهار نظر کنند. به این گروه به طور مخفیانه گفته شد که بر روی برابر بودن طول این خطها اصرار کنند. نتیجه جالب این بود که ۷۰ درصد از افراد خود را با این گروه مطابقت دادند و حقیقت متفاوت بودن خطها را انکار کردند.
فصل هشتم خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: قدرت ذهن ناخودآگاه و محدودیتهای آن
شما نمیتوانید قدرت ذهن ناخودآگاه را نادیده بگیرید. فروید، پدر روانکاوی، ذهن را به کوهی از یخ تشبیه کرده است؛ جایی که ما تنها میتوانیم نگاهی سطحی به یک دهم از آنچه در ذهنمان میگذرد بیندازیم.
بخش قابل مشاهده ذهن، همان ذهن آگاه است که مانند قله کوه یخی در سطح آب قرار دارد، در حالی که بخش عمدهای از آن در زیر آب پنهان شده است. اما عدم دیدن این بخش به معنای بیاهمیتی آن نیست. واقعیت این است که ذهن ناخودآگاه میتواند اطلاعات بسیار بیشتری را نسبت به ذهن خودآگاه مدیریت کند. ما با تکیه بر این اطلاعات، تصمیمهای سریع و کارهای پیچیده را انجام میدهیم.
برای درک بهتر این موضوع، تصور کنید که در هر لحظه، ذهن ما میتواند ۱۱ میلیون بایت اطلاعات را پردازش کند، در حالی که ما تنها از ۴۰ مورد آن آگاه هستیم. حتی در بهترین حالت، ظرفیت پردازش ذهن ما ۲۰۰ هزار برابر کمتر از ذهن ناخودآگاه است. این اطلاعات برای ما حیاتی است؛
به عنوان مثال، اگر ذهن ما نمیتوانست بسیاری از حرکات ضروری و فرآیندهای ادراکی را مدیریت کند، رانندگی برای انسانها غیرممکن میشد. به لطف ظرفیت پردازش بالای ذهن ناخودآگاه، ما میتوانیم در چند میلیثانیه تصمیمگیری کنیم، در حالی که ذهن خودآگاه به زمان بیشتری نیاز دارد.
قدرت پردازش ذهن ناخودآگاه و تأثیر آن بر تصمیمگیریهای انسانی
این بدان معناست که ناخودآگاه ما مسئول انجام برخی از کارهای بزرگ و قابل توجه است. این بخش از ذهن میتواند مقدار زیادی از اطلاعات را به طور آنی و در چند میلیثانیه دریافت، پردازش، سازماندهی و تفسیر کند. به همین دلیل، بسیاری از افراد بدون اینکه بتوانند دلیل منطقی بیاورند، میتوانند پیشبینیهای دقیقی انجام دهند.
به عنوان مثال، بسیاری از متخصصان مرغداری توانایی تشخیص جنسیت جوجهها را دارند. این افراد به دلیل سالها تجربه، میتوانند با یک نگاه به جوجه، جنسیت آن را با دقت ۹۹ درصد تشخیص دهند، اما خودشان نمیدانند چگونه این کار را انجام میدهند.
در نهایت، باید گفت که انسانها به اندازهای که فکر میکنند منطقی نیستند. اما این یک مشکل نیست، زیرا فرآیندهای غیرمنطقی و تا حدی ناخودآگاه ذهن ما میتوانند کارهای بسیار زیادی برای ما انجام دهند.
فصل نهم خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: ارزیابی سنتی هوش و تأثیر آن بر موفقیت
ارزیابیهای سنتی هوش انسان به عنوان معیاری برای پیشبینی موفقیت، قابل اعتماد نیستند. جامعه به هوش ارزش زیادی میدهد و بسیاری از ما بر این باوریم که باهوش بودن میتواند تأثیر قابل توجهی بر موفقیتهای آیندهمان داشته باشد. به طور کلی، افرادی که ضریب هوشی بالایی دارند، در مدرسه و محیطهای مشابه عملکرد بهتری از خود نشان میدهند. اما آیا این قدرت ذهنی استثنایی به موفقیتهای دیگر نیز منجر میشود؟
نکته اول این است که داشتن ضریب هوشی بالا به معنای داشتن زندگی شاد و موفق نیست. وقتی صحبت از ارتباطات به میان میآید، ویژگیهایی مانند همدردی، اراده و پذیرش میتوانند از هوش انتزاعی پیشی بگیرند. بنابراین، اگر به عوامل دیگر توجه کنیم، متوجه میشویم که افراد باهوش لزوماً در روابط زناشویی یا خانوادگی موفقتر نیستند و همچنین نمیتوان گفت که آنها پدر و مادر بهتری هستند. هرچند که تخمین دقیق این آمارها دشوار است، اما واضح است که هوش بالا همیشه به عملکرد شغلی یا وضعیت مالی بهتر منجر نمیشود.
محدودیتهای ضریب هوشی در پیشبینی موفقیت شغلی و علمی
تحقیقات نشان داده که تنها ۴ درصد از تفاوتهای عملکرد کاری افراد به ضریب هوشی آنها وابسته است. به همین ترتیب، در برخی حرفهها مانند کارهای آکادمیک و علمی، داشتن ضریب هوشی ۱۲۰ میتواند مزیت محسوب شود، اما داشتن ضریب هوشی بالاتر از این مقدار به معنای موفقیت یا توانایی بیشتر نیست. به عبارت دیگر، شیمیدانی با ضریب هوشی ۱۴۰ لزوماً عملکرد بهتری نسبت به شیمیدانی با ضریب هوشی ۱۲۰ نخواهد داشت.
تحقیقات دیگری نیز وجود دارد که مسیر شغلی گروهی از دانشجویان باهوش را دنبال کرده است. این گروه دارای بالاترین ضریب هوشی در میان همسنوسالان خود بودند و در زندگی عملکرد خوبی داشتند. برخی از آنها وکیل، برخی معمار و برخی مدیر شدند، اما هیچکدام موفق به کسب جوایز بزرگ یا کشفیات علمی نشدند. در عوض، دو پسری که به دلیل نداشتن ضریب هوشی کافی از تحقیقات کنار گذاشته شده بودند، به دانشمندان بسیار موفقی تبدیل شدند و جایزه نوبل را دریافت کردند.
فصل پایانی خلاصه کتاب حیوان اجتماعی: حساسیت و کنترل بر خود و تأثیر آن بر موفقیت
حساسیت و کنترل بر خود میتوانند نقش مهمی در موفقیت فرد ایفا کنند. اگر هوش به عنوان معیاری برای پیشبینی موفقیت در آینده شناخته نمیشود، پس چه ویژگیهایی میتوانند تعیینکننده عملکرد یک کودک در آینده باشند؟ یکی از این ویژگیها، حساسیت است. حساسیت به معنای توانایی شناسایی و پاسخ به تغییرات کوچک و سیگنالهای محیطی است. هرچه فرد حساستر باشد، واکنشهای سریعتری از خود نشان میدهد. این ویژگی به افراد کمک میکند تا از کوچکترین فرصتها بهرهبرداری کنند و به جزئیترین رویدادها واکنش نشان دهند.
برخی از کودکان از همان سنین پایین نسبت به دیگران حساستر هستند. در یک مطالعه که بر روی ۵۵۰۰ کودک انجام شد، محققان دریافتند که ۲۰ درصد از نوزادان به محرکهای جدید سریعتر واکنش نشان میدهند. این نوزادان وقتی با محرکی ناآشنا مواجه میشوند، ضربان قلبشان افزایش مییابد و شروع به گریه میکنند. در مقابل، ۴۰ درصد دیگر از کودکان نسبت به این محرکها بیتفاوت بودند و در هر شرایطی آرام باقی میماندند. نتایج این تحقیق نشان داد که در شرایط مناسب، کودکان حساس میتوانند عملکرد بهتری داشته باشند، اما در محیطهای خصمانه، این نوزادان به بزرگسالانی آسیبپذیر تبدیل میشوند که مستعد اضطراب و بیماریهای ناشی از استرس هستند. در عوض، نوزادان با حساسیت کمتر به افرادی جسور و بیتوجه به محیط تبدیل میشوند.
تأثیر کنترل بر خود بر موفقیتهای آینده
کنترل بر خود نیز یکی دیگر از عوامل مؤثر بر موفقیتهای آینده است. در یک آزمایش معروف به نام “تست مارشمالو”، محققان از کودکان ۴ ساله خواستند که در برابر خوردن مارشمالویی که در جلوی آنها قرار داده شده بود، مقاومت کنند. اگر کودک میتوانست ۲۰ دقیقه در اتاق تنها بماند و آن را نخورد، یک مارشمالوی دیگر به عنوان جایزه دریافت میکرد. نتایج این تحقیق نشان داد که این آزمون ساده از اراده کودکان میتواند پیشبینی کند که آنها در زندگی آینده چقدر موفق خواهند بود.
بعدها مشخص شد کودکانی که میتوانستند ۲۰ دقیقه در برابر وسوسه خوردن مارشمالو صبر کنند، در مدرسه عملکرد بهتری داشتند و حتی پس از ۳۰ سال، نرخ فارغالتحصیلی و درآمدشان بالاتر بود. همچنین، نرخ مشکلات مربوط به مواد مخدر و زندانی شدن در آنها کمتر بود.
این مطالعه همچنین نشان داد که کنترل بر خود یک ویژگی منعطف است که میتوان آن را تقویت کرد. برای مثال، محققان به کودکان توصیه میکردند که وانمود کنند به شیرینی نگاه نمیکنند و به جای آن تصور کنند که چیزی بدمزه مانند کفهای کثیف روی میز قرار دارد. با این طرز تفکر، بیشتر بچهها موفق به مقاومت در برابر وسوسه خوردن شیرینی میشدند.