خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند
فهرست

خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند

چگونه از فرصت‌های مختلف زندگی برای رسیدن به بینش استفاده کنیم؟ گری کلین در کتاب “دیدن آنچه دیگران نمی‌بینند” ما را به این لحظه نزدیک می‌کند و تمام عواملی که برای رسیدن به آن نیاز داریم را موشکافی می‌کند. بنابراین، اگر می‌خواهید بدانید چرا فکر درخشانی که به ذهن دوستتان رسیده به ذهن شما نرسیده ، خواندن خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند بهترین هدیه‌ای است که می‌توانید به خودتان بدهید.

بینش یک لحظه خاص است که در آن به خود می‌گوییم “آها!”

به نظر می‌رسد برخی افراد بینش را فقط مختص انسان‌های دانشمند یا فیلسوف‌ها می‌دانند، اما گری کلین نشان می‌دهد که چگونه در پیش پا افتاده‌ترین لحظات زندگی نیز نیاز به بینش داریم. این تغییر وضعیت از معمولی به بهتر، از نشانه‌های بروز بینش است. اگر بیشتر وقت‌ها در محل کار یا در جمع دوستانتان احساس می‌کنید که این موضوع باید طور دیگری می‌بود، جای خوشحالی دارد؛ چرا که از نظر گری کلین، شما دارای ذهن فعالی هستید و این یکی از ویژگی‌های مهم برای رسیدن به بینش است.

فصل اول خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند

 تعدادی داستان بی‌ربط به همدیگر را مرور می‌کنیم که در ادامه آن‌ها را مبنای آزمایش درباره بینش قرار می‌دهم. جالب است که هنگام جمع‌آوری این داستان‌ها، موضوع خاصی را دنبال نمی‌کردم و این خود به تنهایی می‌تواند درس‌های زیادی به ما بیاموزد.

داستان اول مربوط به یک افسر جوان است. روزی این افسر به همراه مافوقش در ماشین پشت چراغ قرمز نشسته بود که ناگهان یک بی‌ام‌و آخرین سیستم کنارش توقف می‌کند. چند لحظه بعد، افسر جوان متوجه می‌شود که راننده بی‌ام‌و روی صندلی کنار راننده مشتی زباله می‌ریزد. این رفتار برای او غیرعادی بود و ذهنش را درگیر کرد؛ چرا که هیچ‌کس ماشین گران‌قیمت خود را این‌طور کثیف نمی‌کند.

ناگهان افسر جوان حدس می‌زند که آن ماشین به سرقت رفته و آن‌ها ماشین را تعقیب می‌کنند و در نهایت توانستند دزد را دستگیر کنند. توجه او به اطراف و کنجکاوی‌اش منجر به بینشی شد که نشان می‌داد آن‌ها با یک دزد طرف هستند.

من به دنبال داستان‌هایی هستم که در آن یک فکر به طور ناگهانی به ذهن آدم می‌زند و وضعیت را به طور کلی تغییر می‌دهد. از نظر من، تمام رفتارها و تصمیمات انسان می‌تواند در دو دسته قرار بگیرد: رفتارهایی که برای کاهش خطاها هستند و رفتارهایی که برای افزایش آگاهی. آگاهی به علاوه خطاها، بهبود عملکرد ما را به همراه دارد.

بر اساس فرهنگی که در سراسر زندگی‌ام وجود دارد، همیشه به دنبال کمترین خطاها هستیم. زمانی که هیچ اشتباهی نداریم، فکر می‌کنیم کارمان را به خوبی انجام داده‌ایم. اما نکته اصلی اینجاست که با درست انجام دادن یک کار، ما پیکان را به سمت سطح خنثی می‌رسانیم و پس از آن اتفاقی نمی‌افتد. یعنی خطا نداشتن به معنای افزایش آگاهی و بینش نیست.

بنابراین، من توصیه می‌کنم که از این به بعد باید توجه بیشتری به پیکان رو به بالا داشته باشیم. بینش زمانی حاصل می‌شود که بتوانیم در مسیر افزایش آگاهی‌امان قدم برداریم.

در ادامه، با داستان‌های بیشتری از افراد مختلف آشنا می‌شوم که چگونه با بینش‌های خود توانسته‌اند تغییرات بزرگی در زندگی و حرفه‌شان ایجاد کنند. این داستان‌ها به من نشان می‌دهند که بینش تنها مختص دانشمندان نیست و هر کسی می‌تواند با توجه به تجربیات و مشاهدات خود به بینش‌های جدید دست یابد.

فصل دوم خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند: بینش چیست؟

گراهام والاس، کسی که برای اولین بار تعریفی مدرن از بینش ارائه داد، مردی قد بلند و در عین حال خمیده و دوست‌داشتنی است. هر کسی که بخواهد در زمینه بینش تحقیق کند، به طور حتم با نام او آشنا خواهد شد. توضیحات والاس درباره بینش به عنوان یکی از بهترین و جامع‌ترین تعاریف شناخته می‌شود.

والاس یکی از بنیان‌گذاران مدرسه اقتصادی لندن بود که مدیریت موسسه را رد کرد و به تدریس پرداخت. در سال ۱۹۲۶، کتاب “هنر تفکر” را نوشت که با استقبال زیادی روبرو شد. مرور زندگی او ما را با شیوه تحقیقاتش درباره بینش آشنا می‌کند. گراهام والاس در شمالی‌ترین نقطه انگلستان و در خانواده‌ای متمول به دنیا آمد. پدرش وزیر بود و او را در چهارچوب سنتی مسیحیت تربیت کرد، اما با ورود به آکسفورد، مسیحیت را کنار گذاشت و به سوسیالیسم روی آورد. او بعدها به گروه فابیان‌ها پیوست، گروهی از نخبگان که خواهان حقوق اولیه مانند حداقل دستمزد و امکانات بهداشتی برای مردم بودند. اعضای این گروه بعدها به تأسیس حزب کارگر انگلستان در سال ۱۹۰۰ کمک کردند.

گراهام والاس در کنار این فعالیت‌ها به عنوان روانشناس نیز فعالیت داشت. او معتقد بود که روانشناسی باید به کاهش اضطراب مردم در دنیای صنعتی کمک کند. همچنین نظرات جالبی درباره سیاست و روانشناسی داشت و با فشاری که سیاستمداران بر مردم می‌آوردند تا زندگی معقولی داشته باشند، مخالف بود. او می‌گفت که سیاستمداران باید کمی روانشناسی بدانند.

در کتاب “هنر تفکر”، او مفاهیم روانشناسی را به کار می‌گیرد تا به مردم یاد دهد چگونه مؤثرتر فکر کنند. در فصل مربوط به مراحل تفکر، او یک مدل چهار مرحله‌ای از بینش ارائه می‌دهد که شامل آماده‌سازی، نهفتگی، روشن‌سازی و اثبات است.

مراحل چهارگانه بینش

مرحله آماده‌سازی، مرحله‌ای است که ما به بررسی یک مسئله می‌پردازیم و آگاهانه درباره آن فکر می‌کنیم، اما این بررسی‌ها معمولاً بی‌اثر هستند. در مرحله بعدی، وارد مرحله نهفتگی می‌شویم. در این مرحله، آگاهانه فکر کردن را متوقف می‌کنیم و اجازه می‌دهیم بخش ناخودآگاه ذهن‌مان کنترل امور را به دست بگیرد. برخلاف تصور بسیاری از مردم، مرحله نهفتگی بسیار مهم است و می‌تواند نتایج پرباری داشته باشد. یک روانشناس آلمانی می‌گوید ایده‌های شاد به طور غیرمنتظره و بدون تلاش، مانند الهام به وجود می‌آیند. این ایده‌ها معمولاً در طول صعود آهسته به تپه‌های جنگلی در یک روز آفتابی به ذهن می‌آیند، نشان می‌دهد که وقتی به سختی سعی در فکر کردن داریم، لزوماً نتیجه درخشانی به دست نمی‌آوریم.

مرحله بعدی روشن‌سازی است؛ یعنی زمانی که بینش با اختصار، فوریت و قطعیت بی‌واسطه به جلو می‌آید. والاس معتقد بود که بینش نقطه اوج برخی پیوندهای ناآگاه است. این پیوندها باید بیرون از بررسی آگاهانه رشد کنند تا برای ورود به سطح آماده شوند. حتماً برایتان پیش آمده که وقتی درباره موضوعی فکر می‌کنید، ناگهان احساس کنید بینشی در گوشه ذهنتان در حال شکل‌گیری است، اما هنوز نمی‌دانید دقیقاً چیست.

در این وضعیت، ممکن است ورود یک عنصر مزاحم، فرایند تکامل بینش شما را مختل کند و مانع به بلوغ رسیدن آن شود. برای مثال، تصور کنید در حال مطالعه یک کتاب هستید و ذهنتان در اعماق ناخودآگاهش در حال فکر کردن به چیزی مرتبط با موضوع کتاب است. در این حالت، ناخودآگاه کتاب را می‌بندید و به گوشه‌ای خیره می‌شوید تا آنچه در گوشه ذهنتان هست، خود را به شما نشان دهد.

در این مرحله، من درباره خطر تلاش برای ابراز سریع بینش در قالب کلمات هشدار می‌دهم، چرا که اینطور وقت‌ها معمولاً فکر خود را به طور ناقص یا نامفهوم برای دیگران بیان می‌کنم. سرانجام در مرحله اثبات، آزمایش می‌کنیم که آیا ایده ما معتبر است یا خیر. در زمینه‌هایی مانند ریاضی، باید جزئیات ایده را نیز بررسی کنیم. هر یک از این چهار مرحله ممکن است در ایجاد یک بینش نقش کمتر یا بیشتری داشته باشند.

برای مثال، پنج داستانی که در فصل قبلی تعریف کردم را در نظر بگیرید. هیچ‌کدام از افرادی که درباره بینششان صحبت کردم، مرحله آماده‌سازی نداشتند. همه آن‌ها به طور ناگهانی وارد فرایند بینش شدند. اما با این حال، موفقیت در بسیاری از شغل‌ها و رشته‌ها نیاز به آماده‌سازی عمدی و آگاهانه دارد، مانند کار کردن آگاهانه دانشمندان بر روی یک موضوع تا زمانی که فرضیه‌شان اثبات شود.

 زمانی که گرفتار یک مشکل خاص هستید و می‌خواهید از آن وضعیت خلاص شوید، بهترین کار آماده‌سازی عمدی برای پیدا کردن بینش است. البته تجربیات مختلف نشان می‌دهد که آماده‌سازی خود به تنهایی ضامن موفقیت نیست. برخی پژوهشگران معتقدند بینش حرکتی از حالت بن‌بست به حالت راه‌حل است؛ یعنی باید برای عبور از مانع پیش‌رو، راه‌حل خوبی پیدا کنیم. اما اگر به ماجراهای دستگیری مجرم و کشف اپیدمی ایدز و ساخت چراغ قوه بیولوژیک و حتی بینش خود من درباره دادن کلید ماشین به تعمیرکار نگاهی بیندازیم، متوجه می‌شویم که هیچ مانعی در کار نبوده است.

پس سؤال اصلی من همچنان این است که دقیقاً چه چیزی باعث بینش می‌شود. در میان چهار مرحله‌ای که والاس مطرح کرده، می‌توان گفت مرحله روشن‌سازی نقطه اوج بینش است. این مرحله در تمام داستان‌هایی که ممکن است درباره بینش بشنوید، مشترک است. من به دنبال این هستم که ببینم افراد چرا و تحت چه شرایطی با چشمان گرد و ذوق‌زده می‌گویند “آها، فهمیدم!”

فصل سوم خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند

بیایید داستان پلیسی را که پشت چراغ قرمز نشسته بود، دوباره مرور کنیم. تا قبل از اینکه پلیس جوان مجرم را شناسایی کند، ما یک داستان متوسط داشتیم. اما به محض اینکه ذهن آماده او به ماشین کناری واکنش نشان داد، داستان به یک سطح جدید و عالی صعود کرد. این همان چیزی است که در فرآیند بینش اتفاق می‌افتد؛ یک انتقال غیرمنتظره از یک داستان معمولی به یک داستان بهتر. این انتقال می‌تواند به سرعت یا به آرامی رخ دهد.

در داستان جدیدی که بینش برای ما ایجاد می‌کند، همه چیز یک درجه بهتر از قبل است. در واقع، این داستان جدید روش فهم ما را تغییر می‌دهد، دیدگاه‌ها را ارتقا می‌دهد و شیوه عمل ما را بهبود می‌بخشد. بنابراین هر داستان جدیدی که با بینش شکل می‌گیرد، در پی بهتر کردن اوضاع شخصی فرد یا وضعیت عمومی است. برای مثال، ایده‌ای که به ذهنم رسید تا کلید ماشینم را به تعمیرکار بسپارم، اوضاع را برای خودم، همسرم و حتی تعمیرکار بسیار راحت‌تر کرد. یا ایده ساختن چراغ قوه‌ای برای مشاهده فعل و انفعالات سلولی در بدن موجودات زنده، کار پزشکان را بسیار آسان‌تر کرد.

همه ما به دنبال چیزهای متفاوت در داستان‌ها هستیم؛ هر چیزی که ما را به هیجان وادارد. این عامل متفاوت و هیجان‌انگیز از ویژگی‌های مهم بینش است. وقتی بینش اتفاق می‌افتد، هر چیزی که پس از آن روی می‌دهد، متفاوت است. بنابراین نمی‌توان بینش را پس گرفت؛ شما هرگز نمی‌توانید به وضعیتی که قبلاً بودید، بازگردید. پلیس جوان پس از اینکه به مجرم بودن راننده ماشین کناری مشکوک شد، دیگر نمی‌توانست مانند قبل باشد. او حالا چیزی فهمیده بود که وضعیت عادی ایستادن پشت چراغ قرمز را برایش خاص می‌کرد. هدف جدیدی در آن لحظه برای او شکل گرفت و آن دستگیری مجرم بود.

بینش معمولاً بخشی از جواب‌های ممکن برای یک مسئله نیست. یعنی ما یک ایده را به دلیل اینکه فکر می‌کنیم از سایر ایده‌ها بهتر است، انتخاب نمی‌کنیم. بلکه ایده منتهی به بینش، که آن را ایده شاد می‌نامیم، خود را نشان می‌دهد و ما از پیدا کردن آن هیجان‌زده می‌شویم، زیرا فکر می‌کنیم که بله، این دقیقاً همان روشی است که می‌خواستم برای حل مسئله به کار ببرم.

غریزه و تصمیم‌گیری در شرایط اضطراری

اما هنوز سؤالات ما به جواب نرسیده‌اند. اینکه چه چیزی این ایده شاد را به ما نشان می‌دهد؟ چگونه در لحظه نسبت به یک ایده یا روش اینچنین مطمئن می‌شویم و به قطعیت می‌رسیم؟ چگونه این قطعیت منجر به رضایت از عملکرد ما می‌شود؟ در حقیقت، بینش آن ایده یا روشی است که با به کار بستن آن، از خودمان راضی هستیم و دیگر شکی نداریم که آیا بهترین کار را انجام داده‌ایم یا نه.

تحقیقات قبلی من درباره اینکه آتش‌نشان‌ها در موقعیت‌های سخت و حساس چگونه تصمیمات سریع می‌گیرند، کمی به روند کار درباره بینش کمک می‌کند. در مصاحبه با آتش‌نشان‌ها متوجه شدم که از آنجایی که آن‌ها در شرایط اضطراری زمان لازم برای فکر کردن به همه ابعاد یک مشکل را ندارند، بر حسب غریضه دست به تصمیم و عمل می‌زنند. غریزه را می‌توان شامل الگوهایی از تجربیات قبلی دانست که به طور طبیعی خود را به فرد نشان می‌دهند. بینش هم تقریباً مانند غریزه عمل می‌کند، با این تفاوت که بینش شامل الگوهای جدیدی است که قبلاً تجربه نشده‌اند.

اما در نهایت، هم بینش و هم غریزه به طور طبیعی عمل می‌کنند. پس اگر کسی به جای پلیس جوان بود که اعتقادی به گران‌قیمت بودن ماشین و اهمیت نگهداری از آن نداشت، به هیچ وجه متوجه مشکوک بودن وضعیت آن راننده نمی‌شد. یا در داستان مارکو پولوس و میداف، مارکو پولوس دو عقیده یا دو لنگر داشت تا به بینش دست پیدا کند: اول اینکه صندوق‌های سرمایه‌گذاری که هرگز در بازار بورس پولی از دست نمی‌دهند، معمولاً تقلب می‌کنند و دوم اینکه روش محافظه‌کارانه میداف امکان کسب چنین سودی را نداشت.

در ادامه تحقیقاتم درباره بینش و چگونگی بروز آن، ۱۲۰۰ داستان از افراد مختلف که توانسته بودند ناگهان داستان خود را به داستانی بهتر تبدیل کنند، جمع‌آوری کردم تا شیوه بروز بینش آن‌ها را بررسی کنم. من هر ۱۲۰۰ داستان را از ابعاد مختلفی مانند اینکه آیا مانعی بر سر راه بوده یا نه، آیا آماده‌سازی وجود داشته یا بینش ناگهانی بوده، آیا روند بینش کند و تدریجی بوده یا سریع و سوالاتی از این قبیل را مورد ارزیابی قرار دادم و در نهایت توانستم پنج روش رسیدن به بینش را از دل داستان‌ها استخراج کنم:

۱. ارتباطات ۲. همزمانی رویدادها ۳. کنجکاوی ۴. تناقضات ۵. ناامیدی خلاق

فصل چهارم خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند: ارتباطات و بینش

در روش ارتباطات، ذهن افراد آماده است تا ایده‌های غیرمنتظره را شناسایی کرده و آن‌ها را در موقعیت‌های مختلف به کار بگیرد. در این حالت، نوعی اتصال میان ایده‌های موجود و ایده‌های جدید شکل می‌گیرد که منجر به ایجاد بینش می‌شود. تستان الیسون گپ نیک، روانشناس رشد در دانشگاه کالیفرنیا، نمونه‌ای از این مدل بینش را ارائه می‌دهد. او بر این باور است که نوزادان از همان ابتدا درک و دریافت وسیعی از جهان دارند که با درک بزرگسالان برابر است.

یکی از حوزه‌های درک نوزادان، ویژگی گریز از مرکز است؛ یعنی توانایی درک دیدگاه دیگران. دانشمندان رشد معمولاً بر این باور بودند که کودکان تا سن ۷ سالگی نمی‌توانند نقطه نظر دیگران را درک کنند، اما گپ نیک این نظر را رد می‌کند. او به یاد می‌آورد که یک روز پسر دو ساله‌اش هنگام خوردن دسر خوشمزه‌ای که درست کرده بود، چهره‌ای ترش کرد. چند هفته بعد، او به مادرش گفت: «آناناس برای تو خوشمزه است، اما برای من بدمزه است.» این اظهار نظر باعث شد که گپ نیک به فکر طراحی آزمایشی جدید روی نوزادان ۱۴ و ۱۸ ماهه بیفتد.

در این آزمایش، نوزادان باید طعم کرم بروکلی خام و کلوچه را می‌چشیدند. همه آن‌ها کلم را پس زدند و از طعم کلوچه بیشتر خوششان آمد. در مرحله بعد، گپ نیک از دوستش، ری پلاکی، خواست تا با چشیدن تکه‌های کلم و کلوچه، حدود نیم ساعت چهره‌های شاد و غمگین خود را برای نوزادان به نمایش بگذارد. سپس ری پلاکی دست خود را به نشانه درخواست غذا به سمت نوزادان دراز کرد. نتایج نشان داد که نوزادان کاملاً دریافته بودند که سلیقه ری پلاکی چیست. آن‌ها با اینکه خودشان کرم بروکلی را دوست نداشتند، اما چون ری پلاکی با چهره شاد کلوچه می‌خورد، به او کلوچه دادند.

این آزمایش راه را برای مطالعه بیشتر روی نوزادان باز کرد و نشان داد که گپ نیک چگونه با برخورد به یک ایده ناگهانی و به کارگیری آن، به نتایج جدیدی دست یافت. چارلز داروین، نظریه‌پرداز مشهور، نیز روش ارتباط را در تکمیل بینش خود به کار بست. داروین در ۲۲ سالگی به عنوان طبیعت‌شناس به یک سفر ۵ ساله با کشتی رفت و اطلاعات جالبی درباره گونه‌های مختلف موجودات زنده در جزایر اقیانوس اطلس و دیگر مناطق به دست آورد. اما ذهنش همیشه با یک سؤال مشغول بود: چگونه طبیعت مانند مزرعه‌داران، گونه‌های خاص را برای بقا انتخاب می‌کند و دیگر گونه‌ها را از بین می‌برد؟

در همین زمان، او کتابی از توماس رابرت مالتوس خواند که درباره اصول جمعیت نوشته شده بود. مالتوس در این کتاب ادعا کرده بود که جمعیت به قدری رشد می‌کند که از منابع غذایی فراتر می‌رود و اعضای جمعیت بر سر تصاحب منابع با یکدیگر رقابت می‌کنند. مطالعه این کتاب و مواجهه با نظر مالتوس، ایده غیرمنتظره‌ای بود که داروین به مشاهدات خود اضافه کرد. او متوجه شد که طبیعت، گونه‌هایی از موجودات زنده را که در رقابت با دیگران بر سر منابع غذایی توانایی بیشتری دارند، برای بقا انتخاب می‌کند و اجازه می‌دهد تا دیگر گونه‌ها از دور رقابت خارج شوند.

انتخاب طبیعی و تفسیر اطلاعات: کلیدهای ایجاد بینش

در واقع، طبیعت گونه‌هایی را برای ماندن انتخاب می‌کند که شانس بیشتری برای بقا و تولید نسل دارند. به این ترتیب، طبیعت مانند یک مزرعه‌دار ابتدا دست به انتخاب می‌زند و سپس آن‌ها را پرورش و محافظت می‌کند. جالب است بدانید که در میان ۱۱۲۰ داستانی که گریک کلین بررسی کرده، ۹۸ مورد از روش اتصال یا ارتباط برای بینش استفاده کردند. اما این نتیجه از نظر او کمی گمراه‌کننده است. او توضیح می‌دهد که کار اصلی در این روش، اتصال دادن نقاطی است که ظاهر متفاوت اما پایه یکسان دارند. زیرا وقتی نقاط هیچ ابهامی نداشته و کاملاً شفاف باشند، هر کسی می‌تواند این ارتباط را بین آن‌ها ایجاد کند و به نتیجه برسد.

در حالی که اگر روی دیگر سکه را ببینیم، متوجه می‌شویم که فرآیند اصلی در این روش، تفسیر اطلاعات است. اگر این فرآیند را به درستی طی کنید، می‌توانید نقاط بی‌ارتباط را شناسایی کرده و کنار بگذارید و نقاط اصلی را برای خودتان آشکار کنید.

فصل ششم خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند: تناقضات و ناامیدی

مارشال خلاق در حالی به موفقیت دست یافت که تمام شواهد موجود بر ضد حس کنجکاوی او بودند، اما او با سرسختی به فرضیه‌اش پایبند ماند. این مشابه کاری است که کارلوس فنلی و والتر رید انجام دادند. این دو پزشک زمانی که ادعا کردند نوعی پشه عامل تب زرد است، با تمسخر دیگران مواجه شدند، زیرا پیشتر دلیل منطقی مانند آب و هوای آلوده برای این بیماری ثبت شده بود. برای مردم و پزشکان غیرقابل قبول بود که یک پشه بتواند چنین تأثیری بر روی جان انسان‌ها داشته باشد. اما این دو نفر با انجام آزمایش‌های متعدد، توانستند فرضیه خود را به واقعیت تبدیل کنند.

این داستان در خود چهار عامل خاص گریک کلین را برای ایجاد بینش پوشش می‌دهد. یکی از این عوامل، وجود تناقضات است. گاهی اوقات، تناقضات میان داده‌های موجود و باورهای فردی می‌تواند منجر به ایجاد بینش شود. یکی از موقعیت‌های پرتناقض که بسیاری را درگیر کرد، بازار مسکن آمریکا در سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۷ بود. در این سال‌ها، قیمت مسکن به طرز عجیبی در حال افزایش بود و کمتر کسی سقوط بازار را پیش‌بینی می‌کرد. در حالی که همه در بازار مسکن سرمایه‌گذاری می‌کردند، چند نفر از سرمایه‌گذاران و مشاوران ناگهان متوجه شدند که بازار مسکن درون حبابی قرار دارد که به زودی می‌ترکد.

آن‌ها به عجیب و غیرعادی بودن اوضاع پی بردند و سیاست خاصی برای سرمایه‌گذاری خود اتخاذ کردند تا از ضرر جلوگیری کنند. وقتی درگیر داستانی می‌شویم که منطقی به نظر نمی‌رسد، لحظه‌ای دچار وقفه می‌شویم و با خود فکر می‌کنیم که این نمی‌تواند درست باشد. به این ترتیب، ذهن‌های شکاک معمولاً بیشتر متوجه تناقض‌ها می‌شوند، مانند داستان پلیس جوان که به غیرعادی بودن رفتار راننده کنار دستی‌اش پی برد. به طور کلی، ۴۵ مورد از ۱۱۲۰ داستانی که گریک کلین جمع‌آوری کرده، از طریق شناسایی تناقضات به بینش رسیدند. در دو سوم این ۴۵ داستان، افراد دارای ذهنیت شکاک بودند و تصورات عامیانه را نمی‌پذیرفتند.

راهی به سوی بینش در شرایط بحرانی

روش پنجم که در داستان‌های گرلین به بینش منجر شده، ناامیدی خلاق است. همه ما شرایطی را تجربه کرده‌ایم که احساس می‌کنیم از هر طرف در بن‌بست قرار داریم، اما باید کار را هر طور که شده پیش ببریم. در این مواقع، به روش‌هایی برای انجام کارمان فکر می‌کنیم که تا پیش از آن هرگز به ذهن‌مان نرسیده یا اگر رسیده، عملی کردن آن منطقی به نظر نمی‌رسید. تصور کنید در یک بازی شطرنج هستید و زمان به پایان می‌رسد و هیچ حرکتی نمی‌تواند شما را از باخت نجات دهد. برخی افراد در چنین شرایطی می‌توانند ریسک کنند و حرکتی انجام دهند که در شرایط عادی هرگز انجام نمی‌دادند. در واقع، آن‌ها وارد چالش رسیدن به بینش می‌شوند و در نهایت موفق می‌شوند به بینش خاصی دست یابند و با خلاقیت خود را نجات دهند.

یک روانشناس هلندی این وضعیت را «درماندگی خلاق» نامیده است. در کنار افراد ریسک‌پذیر و اهل چالش، عده‌ای در شرایط بن‌بست خیلی زود تسلیم می‌شوند. آن‌ها وقتی متوجه می‌شوند که هیچ راهی برای رسیدن به بینش‌های منطقی‌شان وجود ندارد، موضوع را تمام شده می‌دانند بدون اینکه خلاقیتی به کار بگیرند. درماندگی خلاق فقط در بازی‌ها پیش نمی‌آید؛ موقعیت‌های مرگبار زیادی وجود دارد که تنها راه نجات از آن‌ها، درگیر شدن با موضوع، ریسک کردن و پیدا کردن راه‌حل‌های خلاقانه است، مانند گیر افتادن در جنگلی که ناگهان آتش می‌گیرد.

فصل هفتم خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند

گاهی اوقات وقتی به داستان‌های دیگران نگاه می‌کنیم، بینش آن‌ها به نظرمان بسیار ساده و پیش‌پاافتاده می‌آید و با خود می‌گوییم: «اگر من هم بودم، همین کار را می‌کردم.» اما واقعیت این است که در بسیاری از مواقع، ما نیز در معرض اطلاعات و سرنخ‌های مشابهی بوده‌ایم، اما نتوانسته‌ایم به بینش دست یابیم. در این فصل به دنبال پاسخ این سؤال هستیم که چه عواملی مانع از رسیدن ما به بینش می‌شوند.

بهتر است از بینش‌های کوچک و روزمره که معمولاً به چشم نمی‌آیند شروع کنیم. فرض کنید شخصی نامه‌ای مهم دریافت می‌کند و آن را روی پله‌های منتهی به اتاقش می‌گذارد تا بعداً بخواند. سپس به اتاقش می‌رود و مشغول کار می‌شود. وقتی که می‌خواهد به طبقه پایین بیاید، نیازی نمی‌بیند که چراغ راهرو را روشن کند و در تاریکی، غافل از اینکه نامه روی پله است، روی آن پا می‌گذارد و دچار آسیب می‌شود. یا تصور کنید کسی صبح زود از خانه خارج می‌شود و با خیال اینکه کلیدهایش در کیفش هستند، در را پشت سرش می‌بندد. وقتی عصر خسته به خانه برمی‌گردد، متوجه می‌شود که کلید ندارد و در دردسر می‌افتد.

اگر فرد در داستان اول هنگام پایین آمدن از پله‌ها به یاد می‌آورد که نامه روی پله است و چراغ را روشن می‌کرد، حالا سالم و صحیح بود. یا اگر شخصیت داستان دوم توجه می‌کرد که کلیدش را از روی میز برمی‌دارد، در دردسر نمی‌افتاد. هر دو این ماجراها نمونه‌هایی از بینش‌های کوچک و روزمره هستند که معمولاً به آن‌ها توجه نمی‌کنیم، در حالی که اهمیت زیادی دارند. وقتی موضوعی را فراموش می‌کنیم و به خاطر آن دچار اشتباه می‌شویم، خود را سرزنش می‌کنیم و فکر می‌کنیم که چقدر احمق هستیم. اما واقعیت این است که حماقت در واقع همان عدم توجه به نشانه‌ها و روابط است.

موانع دستیابی به بینش: عقاید غلط، تجربه ناکافی و موضع منفعل

حافظه تنها برای پاسخ به سؤالاتی که به دنبال اطلاعات خاص هستند، نیست. از میان ۱۲۰۰ داستانی که گری کلین بررسی کرده، ۲۰ مورد مربوط به حماقت‌ها و بینش‌های اشتباه است. او برای درک اینکه چرا برخی افراد با داشتن اطلاعات یکسان موفق به کسب بینش نمی‌شوند، از زاویه‌ای دیگر به داستان‌ها نگاه کرده است. در برخی از داستان‌ها می‌توان از مدل آزمایش دوقلوهای همسان استفاده کرد. برای مثال، در روند کشف یک بیماری، دو محقق به اطلاعات یکسانی دسترسی داشتند، اما تنها یکی از آن‌ها توانست با موفقیت مسیر را طی کند و به بینش برسد.

گری کلین سعی دارد با چند دلیل این ناکامی‌ها را توضیح دهد. اولین دلیل، عقاید غلط است. یکی از دلایل عدم دستیابی به بینش، گرفتار شدن در یک عقیده نادرست است. در داستان‌های تحقیقاتی که در مسیر کشف یا اختراعات ناکام ماندند، اغلب با ایده‌های اشتباه روبرو هستند که فرد را از مسیر اصلی منحرف می‌کند.

دلیل دوم، نداشتن تجربه کافی است. تجربه صرفاً به معنای داشتن دانش نیست، بلکه به شیوه‌هایی که تاکنون برای عملی کردن دانش استفاده کرده‌ایم نیز مربوط می‌شود. نداشتن تجربه کافی باعث می‌شود نتوانیم فرصت‌ها و موقعیت‌های مناسب را شناسایی کنیم.

سومین دلیل، موضع منفعل است. افرادی که راه هرگونه شک و تردید نسبت به جهان پیرامون خود را می‌بندند، ذهنی بسته و منفعل دارند. موضع آن‌ها درباره مسائل مختلف اغلب ثابت و تغییرناپذیر است، در حالی که بینش نیازمند داشتن موضع فعال است. سبک استدلال عینی افرادی که اینگونه فکر می‌کنند، به نسبت شخصیتشان متفاوت است. بهترین روش استدلال، سبک کنجکاوانه است که حاصل داشتن موضع فعال است. اما افرادی که موضع منفعل دارند، استدلالشان عینی است و تنها به دنبال کار با حقایق و مواد موجود هستند و از اینکه کسی از چارچوب پیش‌بینی شده خارج شود، ناراضی می‌شوند.

فصل پایانی خلاصه کتاب دیدن آنچه دیگران نمیبینند

پیشرفت طبق برنامه همیشه به بینش منجر نمی‌شود. دستورالعمل‌های رایج مهندسان برای طراحی برنامه‌های رایانه‌ای شامل نکاتی است که می‌گوید: ۱) سیستم باید به افراد کمک کند تا کار خود را بهتر انجام دهند؛ ۲) سیستم باید نکات حیاتی را نشان دهد؛ ۳) سیستم باید داده‌های غیرمرتبط را حذف کند؛ و ۴) سیستم باید به افراد در پیشرفت به سوی اهدافشان کمک کند. اما گری کلین با بررسی این چهار دستورالعمل در داستان‌های خود متوجه شد که رعایت آن‌ها لزوماً به بینش نمی‌انجامد و نباید به آن‌ها به‌طور کامل پایبند بود.

به عنوان مثال، دستورالعمل اول که می‌گوید سیستم باید به افراد کمک کند تا کار خود را به خوبی انجام دهند، تنها در مشاغل ثابت و مشخص کاربرد دارد. یا دستورالعمل دوم که می‌گوید سیستم باید تمام اطلاعات را با وضوح کامل نشان دهد، در موقعیت‌هایی که دارای تناقض یا نیازمند کنجکاوی هستند، کارایی ندارد. در واقع، این دستورالعمل‌ها می‌توانند ذهن و عملکرد افراد را محدود کرده و مانع از دستیابی به بینش شوند.

سرکوب بینش در سازمان‌ها

سازمان‌ها نیز به‌طور غیرعمدی بینش کارکنان خود را سرکوب می‌کنند. آن‌ها از رخدادهای غیرمنتظره اجتناب می‌کنند و بهترین عملکرد را در کاهش خطاها می‌بینند. این بدان معناست که سازمان‌ها تنها به پیکان رو به پایین اهمیت می‌دهند و پیکان رو به بالا که مربوط به بینش است، برایشان مطرح نیست. بسیاری از مدیران به دنبال ایده‌هایی هستند که در چارچوب کنونی قرار بگیرند و نتایج آن‌ها از قبل مشخص و روشن باشد. برای آن‌ها، کمال به معنای عدم وجود خطا است، بنابراین سعی می‌کنند خود را از ریسک کردن دور نگه دارند.

برای افرادی که عادت دارند در پروژه‌های مشخص با نقشه راه معین کار کنند، خلاقیت و بی‌تفاوتی به کمال بسیار دشوار است. بنابراین، تعادل میان تله کمال و قله بینش بسیار ساده است: اگر شما می‌خواهید همیشه مشغول انجام کارها بدون خطا باشید، طبیعی است که ذهنتان هیچ تصوری از مسیرهای دیگر نخواهد داشت و هیچ نوری بر آن نخواهد تابید.

اشتراک گذاری:

رویا سعادتی

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید

با عضویت تو خبرنامه خلاصینو، جدیدترین خلاصه‌ کتاب‌ها رو مستقیماً دریافت کنید. همچنین از پیشنهادات ویژه ما بهره‌مند بشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *