خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد
فهرست

خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

کتاب اگر حقیقت این باشد  (Verity) نوشته کالین هوور، داستانی احساسی و پر از پیچیدگی‌های انسانی را روایت می‌کند. در خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد، به بررسی خلاصه و تحلیل شخصیت‌ها و مضامین کلیدی این اثر خواهیم پرداخت. آیا شما نیز کنجکاوید که با چالش‌ها و انتخاب‌های دشوار شخصیت‌ها آشنا شوید؟ با ما همراه باشید تا به دنیای عمیق و جذاب این کتاب سفر کنیم.در این خلاصه کتاب میخوانیم که لوئن اشلی، نویسنده‌ای نوپا، به دلیل پذیرفتن یکی از بهترین فرصت‌های شغلی‌اش، با خطر ورشکستگی مواجه شده است. برای ادامه ی داستان این خلاصه کتاب و تا انتها بخوانید.

داستان لوئن نویسنده ورشکسته

لو، نویسنده‌ای ورشکسته، هفته گذشته مادرش را بر اثر سرطان از دست داده و تا چند روز آینده باید خانه‌ای که در آن ساکن است را تخلیه کند. اوضاع اصلاً تعریفی ندارد تا اینکه کوری، دوست پسر سابق و مدیر برنامه کنونی‌اش، یک پیشنهاد عالی کاری پیدا می‌کند. این پیشنهاد شامل ادامه‌ی سری کتاب‌های محبوب و موفق یک نویسنده بزرگ است.

لو اکنون در مسیر رسیدن به محل قرار با نماینده آن نویسنده گمنام است. در حالی که کنار خیابان ایستاده، ناگهان با صحنه‌ای وحشتناک مواجه می‌شود: یک کامیون، مردی را که بی‌تفاوت از چراغ قرمز عابر پیاده رد شده بود، له کرده است. در این لحظه، مردی محترم به نام جرمی کرافورد به او نزدیک می‌شود و حالش را می‌پرسد. او به لو کمک می‌کند تا به سرویس کافه‌ای در نزدیکی برود و حتی پیراهن خود را به او می‌دهد تا بتواند به قرار مهمش برسد.

این پیشامد، باب آشنایی لو با جرمی کرافورد را باز می‌کند. جرمی اعتراف می‌کند که چند ماه پیش جسد دختر کوچکش را از دریاچه بیرون کشیده است. لو و جرمی خداحافظی می‌کنند و لو با عجله به محل قرار می‌رسد. کوری منتظر اوست و فقط چند دقیقه طول می‌کشد تا دو نماینده همراه با جرمی کرافورد وارد محل قرار شوند. لو که نمی‌داند جریان از چه قرار است، با تعجب به جرمی خیره می‌شود.

پس از امضای عهدنامه عدم افشای هویت، لو متوجه می‌شود که جرمی همسر وریتی کرافورد، نویسنده معروف و موفق سری کتاب‌های “فضائل اخلاقی” است. به دلیل تصادفی که وریتی داشته و نمی‌تواند کتاب‌هایش را ادامه دهد، آن‌ها نیاز به یک نویسنده جایگزین دارند تا سه کتاب باقی‌مانده را تکمیل کند. البته با یک پیشنهاد مالی عالی.

در نهایت، لو با پیشنهادات اختصاصی و اصلاحی جرمی موافقت می‌کند و قرار می‌شود چند روزی در دفتر کار وریتی در خانه‌اش ساکن باشد تا دست‌نوشته‌ها و طرح‌ها را بخواند و بررسی کند و بهترین نتیجه را خلق کند. برای لو که مجبور به تخلیه خانه‌اش است، این پیشنهاد بسیار خوب است. او وسایلش را جمع می‌کند و به خانه‌ی خارج از شهر و تجملاتی وریتی کرافورد وارد می‌شود.

موقع پارک کردن، پسربچه‌ی پنج‌ساله‌ای را می‌بیند که با اخم به او خیره شده است. او فرزند سوم جرمی و وریتی است. بعد از انتقال وسایل به کمک جرمی، لو متوجه می‌شود که وریتی اکنون فقط مانند یک جسم بی‌جان روی تخت افتاده و هیچ آگاهی و اطلاعی از اطرافیان و زمان و مکان ندارد. این موضوع بسیار ناراحت‌کننده است.

لو به دفتر کار وریتی وارد می‌شود و حجم بالای نوشته‌ها و کتاب‌ها به نظرش تقریباً ترسناک می‌رسد. جرمی او را تنها می‌گذارد و لو در دست‌نوشته‌های وریتی غرق می‌شود. بین جزوه‌ها، نوشته‌ای با عنوان “هرچه باداباد” دیده می‌شود. خواندن سطر اول کافی است تا لو متوجه شود وریتی زندگینامه‌ی خودش را بازنویسی کرده است. از شب اول آشنایی با جرمی، لو که توان مقاومت در برابر کنجکاوی‌اش را ندارد، شروع به خواندن می‌کند.

فصل اول خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

نحوه‌ی آشنایی وریتی و جرمی و تشکیل عشقی عظیم و عجیب را توصیف می‌کند. همه چیز عالی است تا وقتی که جرمی چیزی مهم‌تر از وریتی را پیدا می‌کند. لو دست از خواندن می‌کشد و بیرون از اتاق به جرمی ملحق می‌شود. برای اینکه مطمئن شود واقعاً زندگینامه وریتی را می‌خواند، از جرمی درباره نحوه آشنایی‌شان می‌پرسد و آنجاست که از واقعی بودن داستان مطمئن می‌شود.

جرمی دو دختر دوقلو داشته که همین چند ماه گذشته با فاصله کوتاهی هر دو را از دست داده و اینکه همسرش به این حال افتاده، خیلی غم‌انگیز و افسرده‌کننده به نظر می‌آید.

فصل دوم خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

در مورد قوی‌تر شدن هر روزه‌ی رابطه وریتی و جرمی است. رابطه‌ای که وریتی را معتاد کرده تا جایی که در اولین سفر کاری یک هفته‌ای جرمی، برای فرار از فکر کردن به او، وریتی در طول آن یک هفته اولین کتابش را می‌نویسد. وقتی جرمی برمی‌گردد و با وجود مخالفت‌های وریتی، نوشته‌هایش را می‌خواند، روح و انگیزه نوشتن در قلب و قلم وریتی قوت می‌گیرد و همون شب، پیشنهاد ازدواج جرمی خوشی و لذت وریتی را تکمیل می‌کند.

لو دست از خواندن می‌کشد و باید روی کتاب‌های وریتی تمرکز کند. روز بعد، در حال مطالعه کتاب‌ها، متوجه نگاه خیره و مستقیم وریتی به خودش می‌شود، چیزی که تا حد مرگ می‌تواند ترسناک باشد.

داستان لو و تغییرات زندگی‌اش: بعد از ظهر همان روز، لو که در بالکن مشغول مطالعه بود، به تماشای رابطه و بازی شیرین کُرو و جرمی پرداخت. در این حین، پرستار وریتی از او می‌خواهد به جرمی بگوید که داروهای وریتی را داده و تلویزیون را برایش روشن کرده است. با این حال، اپریل، پرستار وریتی، خانه را ترک می‌کند و لو به محض برگشتن به سمت جرمی و کُرو، متوجه دست تکان دادن کُرو به سمت پنجره اتاق مادرش می‌شود.

لو که نمی‌داند چرا به همه چیز مشکوک شده، بی‌اختیار به اتاق وریتی می‌رود و او را مانند همیشه بی‌حرکت و خواب روی تخت می‌بیند. تنها پنکه است که پرده‌های اتاق را هر چند دقیقه یک بار تکان می‌دهد. ناراحت از منفی‌بافی‌هایش، تصمیم به ترک اتاق می‌گیرد که متوجه می‌شود تلویزیون خاموش است. این دیگر نمی‌تواند اتفاقی باشد.

فصل سوم خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

وریتی متوجه می‌شود که باردار است. اوایل به اندازه جرمی از خوشحالی او خوشحال است، اما به تدریج احساس می‌کند که این بچه‌های دوقلویی که در شکمش در حال رشد هستند، جرمی را از او دزدیده‌اند. در چهار ماهگی، شبی که جرمی اعتراف می‌کند از همین الان بچه‌ها را بیشتر از وریتی دوست دارد، وریتی نیمه شب به دستشویی می‌رود و با چوب رخت‌آویز برای سقط جنین تا حد توان تلاش می‌کند.

لو با وحشت زندگی‌نامه را کنار می‌گذارد و برای عوض کردن حالش به آشپزخانه و پیش جرمی می‌رود. صحبت به دوقلوها می‌کشد و وقتی لو عکس‌هایشان را می‌بیند، متوجه جای زخم بزرگی روی صورت چستین، یکی از دوقلوها، می‌شود. جرمی توضیح می‌دهد که علتش فضای کم شکم برای دوقلوها بوده و دکتر گفته طبیعی است. نگاه جرمی به رد زخم کف دست لو می‌افتد و دلیلش را می‌پرسد. لو جوابی نمی‌دهد، اما تمام خاطرات کودکی‌اش و اینکه به خاطر راه رفتن در خواب از بالکن پرت شده و مچش شکسته، برایش یادآوری می‌شود. موضوعی که مادرش را برای همیشه از او دور کرد و به خاطر همین در اولین روز ورودش درخواست نصب قفل روی در اتاقی که برایش تدارک دیده بودند، را کرده بود.

لو تصمیم می‌گیرد خواندن زندگینامه وریتی را ادامه ندهد و برخلاف میلش، روز به روز احساسی قوی‌تر از روز قبل بین او و جرمی در حال پرورش و رشد است. روز ششم حضور لو، صدای گریه و جیغ کُرو از اتاق وریتی بلند می‌شود. لو بیمناک به بالا می‌دود و کُرو را با چانه‌ای غرق خون و یک چاقو کنارش پیدا می‌کند. از او می‌پرسد چه شده و کُرو در حالی که تلاش می‌کند چاقو را مخفی کند، اعتراف می‌کند مادرش به او گفته نباید به چاقو دست بزند.

وقتی لو می‌پرسد آیا مادرش با او صحبت می‌کند یا نه، جرمی از راه می‌رسد و کُرو از تنگنایی که لو برایش ساخته با رفتن به سرویس بهداشتی با پدرش فرار می‌کند. کُرو در جواب سوال‌های جرمی فقط می‌گوید که از تخت پایین افتاده و لو بنا به درخواست جرمی می‌رود تا اگر چاقویی وجود دارد، از دسترس خارج کند، اما هیچ چیز در اتاق نیست. برای پیدا کردن ردی، زیر تخت را می‌گردد، اما جز غبار هیچ ردی وجود ندارد.

موقع بلند شدن، دیدن نگاه خیره وریتی به خودش تا مرز سکته می‌کشاند. لو باید از این خانه برود، اما قبل از آن می‌خواهد زندگینامه را تمام کند.

فصل چهارم خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

دوقلوها به دنیا می‌آیند. جرمی غرق عشق و وریتی غرق نفرت و کینه نسبت به دوقلوهاست، حاصل تلاشش برای سقط جنین زخم بزرگی بر صورت یکی از دخترهاست.

لو که جعبه‌ای از عکس‌های قدیمی پیدا کرده، موقع تماشا با جرمی متوجه می‌شود علت اینکه هارپر در خیلی از عکس‌ها بدون لبخند شرکت کرده، تشخیص نوعی اختلال عصبی در همان سالگی بوده که برقراری ارتباط را برایش مشکل می‌کرده است. در پی نزدیک شدن جرمی و لو، کُرو با عصبانیتی کنترل‌نشده عکس‌ها را جمع می‌کند و آن شب با کلی دعوا و سر و صدا به خواب می‌رود. این بچه پنج‌ساله با این همه سختی و آسیبی که متحمل شده، قطعاً نیاز به درمان دارد. هیچ‌کدام از این مسائل نزدیک شدن خواسته و ناخواسته جرمی و لو را متوقف نمی‌کند.

فصل پنجم خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

وریتی کم‌خواب و عصبی از پذیرش تغییرات بزرگی که در زندگی شخصی و عاطفی‌اش اتفاق افتاده، دنبال راهی برای فرار از این همه مسئولیت و پیدا کردن زمان برای نوشتن دوباره می‌گردد. جرمی سر کار برگشته و وریتی اکنون می‌تواند صبح‌ها با زدن گوش‌گیر بدون شنیدن صدای گریه بچه‌ها تا غروب و قبل از آمدن جرمی خوب استراحت کند و شب تا صبح بنویسد. فقط یک ساعت زمان قبل از آمدن جرمی نیاز است تا بچه‌ها را سیر کند و به خانه و غذا رسیدگی کند.

همه چیز به نظر جرمی عالی می‌رسد و همین‌طور برای وریتی. لو وحشت‌زده در تخت وریتی چشم باز می‌کند. کشیدن جیغ برای خالی کردن این حجم از ترس در درونش کافی نیست. این بار هم جرمی به دادش می‌رسد و لو مجبوراً تمام داستان خوابگردی و اتفاقی که در خواب برای خودش آورده بود را برای جرمی تعریف می‌کند. آن شب، جرمی تا صبح برای آرامش بخشی به لو کنارش می‌ماند و صبح به خاطر ترس بی‌اندازه لو از به خطر انداختن بقیه و تمایلش برای ترک آنجا، جرمی پیشنهاد نصب قفلی از بیرون روی در اتاقش را می‌دهد که شب‌ها بعد از خوابیدن لو قفلش کند و صبح قبل از بیدار شدنش باز کند.

فصل ششم خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

وریتی کابوس مرگ چستین به دست هارپر را دیده و آشفته و بی‌قرار است. برای اولین بار احساس می‌کند که ماده‌ای در وش قلیان می‌کند، اما فقط نسبت به چستین. صدای گریه نیمه شب یکی از بچه‌ها بلند می‌شود و وریتی برای اولین بار با تمایل خودش به سراغ بچه‌ها می‌رود. اما در نهایت با سرخوردگی متوجه می‌شود هارپر با گرسنگی بی‌حدی در حال گریه است. هارپر ساکت نمی‌شود و وریتی فکر می‌کند باید چستین را از دست هارپر نجات بدهد. اگر الان کار هارپر را تمام نکند، بعداً هارپر کار چستین را تمام خواهد کرد.

وریتی باید همه چیز طبیعی جلوه کند. باید طوری وانمود کند که به نظر برسد با استفراغ خودش خفه شده و مرده است. دو انگشتش را در حلق نوزاد فرو می‌کند. زمان زیادی نیاز نیست تا بدن بچه شروع به منقبض شدن کند و تقلا برای نفس کشیدن کم و کمتر شود. جرمی از راه می‌رسد و تمام نقشه‌ها خراب می‌شود. همان شب، موقع خواب، وریتی به یاد مانیتوری می‌افتد که دقیقاً روی تخت بچه‌ها تنظیم شده است. اگر جرمی مانیتور را می‌دید، قطعاً کارش تمام بود.

فصل هفتم خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

جرمی چند هفته ناراحت و عصبانی است و وریتی برای رفع مشکل شام مورد علاقه‌اش را درست می‌کند. سر صحبت را باز می‌کند و صحبت به چستین کشیده می‌شود. این بار جرمی با عصبانیت تمام غذا را به دیوار می‌کوبد. بی‌توجهی و سردی وریتی نسبت به هارپر به شدت اذیت‌کننده است و جرمی واضحاً این را می‌بیند. وریتی که دنبال راهی برای فرار می‌گردد، می‌گوید که هارپر در طیف اختلالات اوتیسم قرار دارد و خودش برای برقراری ارتباط مشکل دارد. از طرفی باردار است و حالا که کتاب‌هایش درآمد خوبی دارند، بهتر است جرمی دیگر سر کار نرود.

وریتی باردار نیست، اما قطعاً تا یکی دو هفته آینده فرصت برای بارداری دارد و اگر اتفاق نیفتد، به راحتی می‌تواند تظاهر به بارداری کند. جرمی برای تولد لو که در نیمه شب درست می‌کند، جشنی دو نفره برگزار می‌کند. گفتگوها به لمس و ارتباطی نزدیک‌تر منتهی می‌شود، اما وریتی خشمگین بالای پله‌ها ایستاده و این نگاه را فقط لو می‌بیند. وحشت و اصرار لو برای دیدن وریتی از طرف جرمی به خاطر خستگی تعبیر می‌شود و لو باز هم راهی برای اثبات حرفش پیدا نمی‌کند.

فصل سیزدهم خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

کرو به دنیا آمده و چستین و هارپر ۸ ساله شده‌اند. دیشب را در خانه دوستشان مانده‌اند. صبح طی تماس از بیمارستان به آن‌ها خبر داده می‌شود که چستین بر اثر مصرف کره بادام‌زمینی که به شدت به آن حساسیت داشته، فوت شده است. وریتی معتقد است این یک قتل زیرکانه توسط هارپر بوده است. لو پر از حس تنفر و انزجار نسبت به وریتی است و معتقد است او دقیقاً مثل شخصیت اصلی داستان کتاب‌هایش پلید و کثیف است. حق ج بودن و ماندن به پای زنی اینچنین نیست.

پس به جرمی پیشنهاد می‌دهد وریتی را در مرکزی بگذارد که بتوانند ۲۴ ساعته به او خدمات کافی دهند تا او بتواند به زندگی که لایقش است برسد. آن شب، جرمی و لو با هم صبح می‌کنند و صبح چون در از بیرون قفل شده، جرمی پنجره را می‌شکند و اتاق لو را ترک می‌کند. جرمی باز هم باور ندارد که این می‌تواند کار وریتی باشد.

فصل چهاردهم خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

وریتی بالاخره فرصتی برای انتقام از هارپر پیدا کرده است. وقتی جرمی برای خرید بیرون می‌رود، بچه‌ها را بدون لباس نجات می‌دهد و سوار قایقش می‌کند و به دریاچه می‌برد. وقتی به اندازه کافی دور می‌شوند، از کُرو می‌خواهد نفسش را حبس کند و قایق را وارونه می‌کند. به راحتی کُرو را نجات می‌دهد و به ساحل می‌آورد. فقط کافی است کمی وقت تلف کند تا مطمئن شود صدای تقلای هارپر دیگر به گوش نمی‌رسد و سپس مجدداً به دریاچه برمی‌گردد تا فرزندش را پیدا کند. این چیزی است که از هر مادری توقع می‌رود و البته چیزی که جرمی باید ببیند.

بالاخره جرمی موافقت می‌کند که وریتی را در یک مرکز بازپروری بگذارد و لو برای اثبات حرف‌هایش، مانیتور کودک را به اتاق وریتی می‌آورد و مطمئن می‌شود که دری روی تختش تنظیم شده است. بالاخره او مجبور بود تکان بخورد.

فصل آخر خلاصه کتاب اگر حقیقت این باشد

کرو به جرمی گفته که مادرش قبل از وارونه شدن قایق از او خواسته که نفسش را حبس کند و جرمی پر از شک و تردید نسبت به وریتی شده و حالا دیگر نمی‌خواهدش. وریتی تصمیم دارد با کوبیدن ماشینش به درختی به زندگی‌اش پایان دهد. لو زندگینامه را کنار می‌گذارد و برای خوردن قهوه به آشپزخانه می‌رود. وقتی به اتاق کار برمی‌گردد، وریتی را چهار دست و پا روی زمین می‌بیند که اسم جرمی را جیغ می‌کشد و همین صدا باعث می‌شود وریتی سریع‌تر از چیزی که فکر می‌کند به تخت برگردد.

لو که نمی‌تواند دیگر اجازه چنین دروغ بزرگی را بدهد، بالای سر وریتی می‌رود و با کشیدن پاها و انداختن شوی زمین از او می‌خواهد نقش بازی کردن را تمام کند. جرمی به داد وریتی می‌رسد و با تمام خشم از لو می‌خواهد هرچه سریع‌تر آن خانه را ترک کند. لو ناچاراً زندگینامه را برای جرمی می‌آورد و از او می‌خواهد حداقل به خاطر دخترهایش که شده یک بار این حقیقت را بخواند.

چیز زیادی نمی‌گذرد و جرمی به اتاق وریتی یورش می‌برد و تهدیدش می‌کند که اگر بلند نشود و حقیقت را نگه دارد، برای همیشه با کُرو از آنجا می‌رود و دست‌نوشته‌ها را تحویل پلیس می‌دهد. وریتی راهی جز بیدار شدن ندارد. جمله‌ای که می‌گوید کافی است تا جرمی به او حمله کند و گلویش را تا حد مرگ فشار بدهد. لو که نمی‌خواهد جرمی گیر بیفتد، به زور او را متوقف می‌کند و از او می‌خواهد طوری وانمود کند که در خواب مرده است.

جرمی هر دو انگشتش را در حلقه وریتی فرو می‌کند و خیلی زود چیزی جز یک جسد بی‌جان از وریتی باقی نمی‌ماند. هفت ماه بعد، وریتی در خواب فوت شده و حالا لو که باردار است، با کُرو و جرمی برای جمع کردن چند تکه از وسایل به خانه قدیمی برمی‌گردند. وقتی جرمی مشغول نقاشی‌هایش است، برای لو می‌آورد و می‌گوید همان نقاشی‌هایی است که برای مادرش کف اتاق نگه داشته است.

چیزی در ذهن لو جرقه می‌زند. با ترس و لرز دوباره پا به اتاق قدیمی وریتی می‌گذارد و کفپوشی که کمی نامتقارن گذاشته شده را کنار می‌زند. چاقوی وریتی و چند برگ نامه پیدا می‌کند.

نامه ی جرمی

جرمی عزیز، امیدوارم روزی این نامه را پیدا کنی. تو نباید آن نوشته‌ها را می‌خواندی. وقتی اولین کتابم با شخصیت اصلی ضد قهرمان نوشته شد و تا این حد محبوبیت پیدا کرد، طبق مشورت با مدیر برنامه‌هایم، در شبی که به منزلم آمده بود، برای تقویت این سبک از نوشتن پیشنهاد داد تمامی اتفاقات زندگیم را با منفی‌ترین دید و شخصیتی که می‌توانم متصور شوم بنویسم. البته که تو حواست به گفت‌وگوی ما نبود که اگر بود به چنین نوشته‌هایی اطمینان نمی‌کردی.

من بچه‌ها را با جلیقه نجات نبردم، اما می‌دانی که قبلاً هم چندین بار این کار را انجام داده بودیم. من به کُرو گفتم نفسش را نگه دارد، اما حین افتادن قایق، نه قبل از آن. من عاشق فرزندانم بودم و هیچ چیز این تلخی و ناکامی را از درونم پاک نمی‌کرد. نوشتن این سیاهی‌ها از سیاه درونم کم می‌کرد، اما بالاخره تصمیم گرفتم به نحوی به پایان برسانمش.

شبی که تو را در حال خواندن این نوشته در لپ‌تاپم دیدم، هیچ فرصتی برای توضیح نداشتی. تلاشت برای خفه کردن من ناموفق بود و بعد از آن خودم را با دست و پایی بسته در ماشین پیدا کردم. طبق یکی از نقشه‌هایی که در دست‌نوشته‌ها برای کشتن هارپر داشتم، می‌خواستی مرگم را تصادف جلوه بدهی، اما باز هم بعد از یک ماهی که در کما بودم، جان سالم به در بردم.

خیلی سخت بود که تظاهر کنم نمی‌توانم تکان بخورم، اما تنها راه برای زنده ماندنم همین بود. باید منتظر می‌ماندم تا نویسنده جایگزینی که انتخاب کردی، کتاب‌ها را تحویل بدهد تا با پولی که به حسابم واریز می‌شود، کُرو را بردارم و بتوانم خودم را نجات بدهم. این نوشته را وقتی که تو با معشوقه جدیدت در اتاق خوابش هستی، بعد از قفل کردن در از بیرون می‌نویسم. امیدوارم بعد از رفتن من و کُرو، آن را پیدا کنی و بدانی هیچ‌زمانی انتظار نداشتم بعد از آن همه عشق بین‌مان، نوشته‌ها را باور کنی.

دوست دار تو.

لو شوک‌زده بی‌اختیار نوشته‌ها را پاره می‌کند. جرمی از قبل تمام حقیقت را می‌دانسته و کاغذها را در دستشویی می‌ریزد و سیفون را می‌کشد. یعنی وریتی هیچ‌کدام از این کارها را نکرده، اما اگر حقیقت این باشد…

اشتراک گذاری:

آرمان نیک بخت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید

با عضویت تو خبرنامه خلاصینو، جدیدترین خلاصه‌ کتاب‌ها رو مستقیماً دریافت کنید. همچنین از پیشنهادات ویژه ما بهره‌مند بشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *