در دنیای امروز، جایی که اقتصاد جهانی در حال تغییرات سریع و غیرقابل پیشبینی است، کتاب “پول تقلبی” به قلم رابرت کیوساکی ، مانند چراغی در تاریکی عمل میکند. رابرت کیوساکی با استفاده از مثالهای تاریخی و تحلیلهای دقیق، خواننده را به درک عمیقتری از نظام مالی و پیامدهای آن دعوت میکند. آیا میخواهید بدانید چگونه پول تقلبی میتواند آینده مالی شما را تحت تأثیر قرار دهد؟ در خلاصه کتاب پول تقلبی، به بررسی نکات کلیدی و آموزههای مهم این کتاب خواهیم پرداخت تا شما نیز بتوانید آگاهی بیشتری درباره وضعیت اقتصادی و مالی خود پیدا کنید.
شروع خلاصه کتاب پول تقلبی بخش اول
چند وقت پیش به یاد مدرسهام افتادم. همیشه بدترین نمرات رو میگرفتم، بهخصوص در ادبیات. یکی از دلایلش این بود که مجبور بودم چیزهایی رو بخونم که ازشون بدم میاومد. در مدرسه نمیتوانستیم به هم کمک کنیم و همه باید بهتنهایی تلاش میکردند. اما در دنیای کسبوکار، همکاری خیلی مهمه و به موفقیت کمک میکنه.
من همیشه در املای کلمات مشکل داشتم، ولی دوست داشتم کتاب بخونم. الان هم همونطورم. بهخصوص مجله نیویورک تایمز رو خیلی دوست دارم. چند وقت پیش یه مقاله خوندم دربارهی نخبگان. نویسندهاش، استیون بریل، گفته بود که نخبگان توی شرایط سختی قرار دارند و برای پول درآوردن دست به هر کاری میزنند.
او میگفت نخبگان بیشتر دنبال ثروت شخصیاند تا اینکه به اقتصاد کمک کنند. این موضوع باعث میشه که افراد عادی به خاطر مالیاتهای کلان آسیب ببینند. در نهایت، مردم به عنوان عاملان مشکلات اقتصادی شناخته میشن. با مطالعه و گوش دادن به نظرات مختلف، فهمیدم که سیاستمداران و اقتصاددانها هم در این قضیه تأثیر دارن.
الان میخوام سه نمونه از بزرگترین تقلبهای دنیا رو به شما نشون بدم: پول تقلبی، معلمهای تقلبی و داراییهای تقلبی.
دربارهی پول تقلبی، دلار آمریکا تغییرات زیادی رو تجربه کرده. در دوران نیکسون، دلار ارزش واقعیاش رو از دست داد و به پولی بیارزش تبدیل شد. این باعث فقیرتر شدن طبقه متوسط و غنیتر شدن ثروتمندان شد. نیکسون گفت که باید حواسمون جمع باشه و این تغییر بزرگ رو اعلام کرد.
درسهای طلا: از جنگ ویتنام تا بحرانهای اقتصادی
به یاد دارم وقتی با دوستم در جنگ ویتنام بودیم، به دنبال طلا رفتیم. اما متوجه شدیم که قیمت طلا در همهجا ثابت بود و ما احمقانه تخفیف خواسته بودیم. از طرفی، خرید و نگهداری طلا برای آمریکاییها ممنوع بود.
این تجربیات به من یاد داد که اشتباهات میتونن فرصت یادگیری باشن. معلمهای واقعی توی زندگیام، مثل پدر دوستم، به من درسهای ارزشمندی دادن که هیچوقت در مدرسه یاد نگرفته بودم.
شما از ارزش واقعی طلا خبر دارید؟ ما به خدا ایمان داریم، شما به کی اعتماد دارید؟ وقتی نیکسون استعفا داد، همه چیز به نفعش تموم شد، چون جرالد فورد بهش عفو کامل داد و دیگه هیچکس نمیتونست پیگیریش کنه. بعد از اون، کسی به طلا و دلار اهمیت نداد و موضوع همسانسازی ارزششون فراموش شد. حالا این اعتماد مردم چه میشه؟ چرا این همه جریانها به وجود میاد و بعد انگار نه انگار؟ وقتی اسکناس رو دستت میگیری، روی اون نوشته “باور ما به خداست”، انگار که ارزهای کشور دچار مشکل شدن و ما باید به خدا ایمان داشته باشیم. اوضاع اینقدر پیچیدهست.
طلا و نقره، فلزاتی هستند که قبل از ما روی زمین بودن و هنوز هم هستن. چرا برای اسکناسهای تقلبی باید به خدا ایمان داشته باشیم؟ اعتماد ما به رهبران باعث شده که اونها هر روز ثروتمندتر بشن. چینیها که پول رو اختراع کردن، برای اینکه ارزش و اعتبار خودشون رو بیشتر کنن، اسکناسهای کاغذی تقلبی چاپ میکردن و به این شکل یک نبرد و ساختمانسازی رو شکل میدادن.
با ورود پولهای تقلبی به اقتصاد، پولهای واقعی به تدریج ناپدید شدن. یکی از معلمهای من، فرانک کری بود که سالها دنبال طلا و نقره میگشت. یه بار که با هم به کوههای آلپ رفتیم، یه کارشناس به من گفت که در همین جا طلا وجود داره و داره شکل میگیره. مردان بزرگی از جاهای مختلف دنیا اومدن تا طلا استخراج کنن و خیلیها رو به قتل رسوندن.
ما یه معدن قدیمی در چین رو گرفتیم و قرار شد از فروش نقره، درصدی به دولت چین بدیم. اما بعد دولت چین اعلام کرد که نمیخواد قراردادها رو تمدید کنه. این یعنی ما باید همه چیز رو رها میکردیم و برمیگشتیم خونه. این تجربه، منو با مفهوم تجارت و بحرانهایی که وجود داره آشنا کرد. با خودم گفتم چه بلایی سر ما اومده و چرا به حرفهای رهبران گوش میدیم؟ وقتی به تصاویری از کودکان آلمانی در سال ۱۹۲۳ نگاه میکنم که با تپههای پول بازی میکنن، میفهمم چاپ پول تقلبی چه بلایی سر اقتصاد میآورد.
نخبگان و ثروت: امید به تغییر یا توهم؟
پول تقلبی هرگز تو هیچ دولتی دوام نیاورده و باعث شده ارزش پولهای واقعی از بین بره. اینا چیزهایی هستن که فقط در بطنشون یاد گرفتم، نه از مدرسه. همیشه تشنه یادگیری بودم، اما هر وقت از معلم میپرسیدم که کی درس پول رو یاد میدیم، با تعجب بهم نگاه میکردن. حالا فرانک کری رو معلم واقعی خودم میدونم.
بهتون میگم که نباید به امید نخبگان برای کسب ثروت بشینید. اونها فقط برای خودشون کار میکنن و هیچ کمکی به اقشار متوسط و ضعیف جامعه نمیکنن.
حالا بگم چرا من طلا و نقره دارم: اول اینکه طلا و نقره واقعی هیچ ارتباطی با سرمایهگذاری ندارن. من اونا رو به عنوان بیمه میبینم تا از خرابکاریهای نخبگان محافظت کنه. دوم، سرمایهگذاری در طلا و نقره بیخطره. سوم، طلا و نقره واقعی، سرمایههای واقعی رو به سمت خودشون جذب میکنن. چهارم، من به هیچ نوع اوراق بهادار اعتمادی ندارم. پنجم، شکافهای اجتماعی در حال رشد و رفاه اجتماعی در حال نابودیه.
دلیل ششم اینکه پول حقیقی در برابر پول مجازی، قدرتی داره. و دلیل هفتم اینکه به دست آوردن پول واقعی سخت نیست. شاید فکر کنید نمیتونید طلا و نقره بخرید، اما اگه به دنبال معادن هستید، باید بگم کار سختییه. خرید و فروش سکههای اصل هم نیاز به آموزش داره.
بخش دوم خلاصه کتاب پول تقلبی
در مورد چاپ پول تقلبی صحبت میکنه و میگه این کار تاریخی نیست. دولتها و نخبگان برای درآمدزایی به این کار رو میآورن. این موضوع به بدتر شدن وضعیت اقتصادی منجر میشه و به نفع قدرتهاست، نه مردم. توی مدارس هم به بچهها آموزشهای مالی نمیدن و به جای اون، بهشون میگن چطور توی سازمانهای پولی کار کنن.
چاپ اسکناس تقلبی باعث میشه که کشورهای تولیدکننده به واردات وابسته بشن و این وضعیت به نفع ثروتمندان تموم میشه. نیکسون هم وقتی دید اوضاع خراب شده، وعدههای پوچ داد. نکته اینجاست که اگر نخبگان از قشرهای ضعیف بیاند، نمیتونن ثروت نخبگان ثروتمند رو به دست بیارن.
چاپ اسکناسهای تقلبی شاید برای بعضیها مزایایی داشته باشه، مثل ایجاد شغل، ولی این رشد اقتصادی پایدار نیست و مردم نمیدونن که این وضع ادامهدار نیست. در گذشته برنامههای بازنشستگی خوبی بود، ولی حالا دولت توانایی حمایت از بازنشستهها رو نداره و به همین دلیل افراد همیشه باید کار کنن.
پیشبینیها میگن که در سال ۲۰۲۶ یک فاجعه اقتصادی رخ میده و این باعث میشه بیشتر مردم به زیر خط فقر برن. بنابراین، لازمه که آموزشهای مالی و مدیریتی رو جدی بگیریم چون آینده نامشخصه و نمیدونیم که این چاپ پول چه زمانی تموم میشه.
در نهایت، هممون باید به این فکر کنیم که چقدر پول برای خودمون میتونیم چاپ کنیم و چطور میتونیم کنترل اوضاع رو به دست بگیریم. داستان پول از هزاران سال پیش شروع شده و به شکلهای مختلفی وجود داشته. حالا هم با بحرانها و مشکلات جدید روبهرو هستیم.
طلا و نقره: محافظت در برابر ناپایداریهای مالی
من همیشه به این فکر میکنم که افزایش شکاف طبقاتی چه عواقبی داره. وقتی این شکاف زیاد میشه، انقلابها شروع میشن و اوضاع فقط بدتر میشه. تاریخ هم این رو ثابت کرده؛ مثل انقلابهای روسیه، کوبا و ونزوئلا که در نهایت فقرا فقیرتر شدن و ثروتمندان باز هم ثروتمندتر.
به ابر تورمها هم توجه کنید، مثلاً در آلمان سال ۱۹۲۰. مردم با تپههایی از پول داشتن، اما هیچچیزی نمیتونستن بخرن. هیتلر هم میگه که در این شرایط، بیگناهها قربانی زیادهخواهی ثروتمندان میشن.
من به هشت دلیلی که من رو به سمت پسانداز طلا و نقره میکشه فکر میکنم. اول از همه، به طلا و نقره به عنوان پول واقعی اعتماد دارم. دوم، اینها برای من سرمایهگذاری نیستن؛ مثل بیمهام هستن. سوم، طلا و نقره همیشه خریدهای مطمئنی هستن و ارزششون از بین نمیره. دلیل چهارم اینه که دولتها نمیخوان مردم به سمت طلا و نقره برن چون این کار براشون گرون تموم میشه.
پیچیدگیهای دنیای امروز هم من رو نگران میکنه. نخبگان همیشه میخوان مسائل رو پیچیده کنن تا ازش بهره ببرن. ارزهای دیجیتالی هم به عنوان یک عامل منفی روی اقتصاد کشورها تأثیر میذاره. من همیشه طلا و نقره رو به عنوان پول واقعی و مطمئن میشناسم.
به یاد داستان پدر پولدار و پدر فقیر میافتم. پدر فقیر همیشه بهم میگفت که نباید سوالات مالی بپرسم و فقط به درسها توجه کنم. ولی یکی از معلمهام به من گفت که همیشه میشه راهی برای موفقیت پیدا کرد، حتی اگر نتونی دبیرستان رو تموم کنی.
رفاه الکترونیکی هم موضوع مهمیه. مردم به شدت به بانکها وابسته شدن و کارتهای اعتباری و وامهای دانشجویی فشار زیادی بهشون میاره. من واقعاً معتقدم که آموزش مالی باید در اولویت قرار بگیره. مردم باید یاد بگیرن چطور مسائل مالی رو مدیریت کنن.
بخش سوم خلاصه کتاب پول تقلبی
من همیشه به این فکر میکنم که چه چیزی باعث میشه آدمها دانا بشن. یه بار از معلم کلاس پرسیدم که چرا بعضیها خیلی داناترن. او گفت که افراد دانا همیشه دنبال بهترین معلمها هستن تا چیزهای بیشتری یاد بگیرن. به همین خاطر هم ثروتهای مادی و معنویشون هر روز بیشتر میشه.
در آمریکا، نابرابری آموزشی به شدت وجود داره. مدارس خاصی هستن که اگر کسی از اونها فارغالتحصیل بشه، به دانشگاههای برتر راه پیدا میکنه. این یعنی خیلیها که استعداد و دانایی دارن، اما از طبقه متوسط هستن، کنار گذاشته میشن. اگه این افراد بتونن روی پای خودشون بایستند، میتونن جامعه بهتری بسازن و رویای آمریکایی رو به واقعیت تبدیل کنن، اما سیستم مالی مانعشون میشه.
من خوشحالم که تو مدارس گرانقیمت تحصیل نکردم و به جای اون، با پدر پولدار آشنا شدم. او به من چیزهای زیادی درباره پول یاد داد. برای او بدون هیچ دستمزدی کار میکردیم و در عوض، بازی گردش مالی رو یاد میگرفتیم. حالا من و همسرم بیش از ۶۵۰ خانه، چند هتل و حتی چاه نفت داریم.
همچنین وقتی از ویتنام برگشتم، پدرم به من گفت که باید تکلیفم رو روشن کنم. او میخواست که من راه خودش رو ادامه بدم و درس بخونم، اما پدر پولدار به من گفت که دیوانگیه. او همیشه تأکید میکرد که باید به دنبال کسب ثروت باشم و از بدهیها به عنوان سرمایه استفاده کنم.
او همچنین به من گفت که باید مثل یک دانشآموز تشنه یادگیری باشم. میگفت که سرمایهگذاری در املاک مثل خلبانیه؛ هر چه جلوتر بری، کار پیچیدهتر میشه. من دو پدر داشتم: یکی که میخواست تحصیل کنم و دیگری که میخواست در زمینه املاک یاد بگیرم.
از تئوری تا تجربه
برای همین من در دوره MBA دانشگاه هاوایی شرکت کردم. دو بار در هفته در کلاسهای اون دانشگاه بودم و دو بار هم در کلاسهای پدر پولدار شرکت میکردم. اما بعد از مدتی، متوجه شدم که حسابدارهایی که تدریس میکردن خودشون هم نمیدونستن چه چیزی درس میدن. پدر پولدار، حسابدار واقعی بود و واقعیتهای زندگی رو به ما یاد میداد.
یک بار قرار شد در دانشگاه سمیناری درباره املاک برگزار بشه. پدر فقیرم میگفت که این سمینارها به درد نمیخورن، اما پدر پولدار معتقد بود که بهترین فرصت برای یادگیری همینه. من تو سمینار شرکت کردم و سخنران به سادگی درباره سرمایهگذاری و اصول چانهزنی صحبت کرد. به ما گفت که ۹۰ روز فرصت داریم تا در یک ملک سرمایهگذاری کنیم.
من واقعاً وارد این بازی شدم و ملک خودم رو خریدم. با کارت اعتباری خرید کردم و از بانک پول قرض گرفتم. این اولین معاملهام بود و بعد از اون فهمیدم که دیگه نیازی به حضور در کلاسهای تئوری ندارم. من حالا خودم میتونم کارها رو انجام بدم.
در هر جای این کره خاکی که زندگی کنید، همیشه یه عده هستن که به شما میگن نمیتونید کاری رو که فکر میکنید درست هست انجام بدید. دلیلش اینه که خودشون نمیتونن موفق بشن و برای همین میخوان دیگران رو هم محدود کنن. حالا به این فکر کنید که توی زندگیتون چقدر معلم واقعی داشتید و چه چیزایی ازشون یاد گرفتید. آیا این آموزشها به کارتون اومده؟
حالا بحث اینجاست که دولتها دوست ندارن مردم زیاد یاد بگیرن. یاد دادن کار سختیه و به همین خاطر به مردم فقط ماهی میدن، اما یاد دادن ماهیگیری رو فراموش میکنن. این تنبلی در یادگیری باعث فساد توی بخشهای مختلف اقتصادی، سیاسی و فرهنگی شده. مردم به جای اینکه بخوان یاد بگیرن، میخوان سریع ثروتمند بشن و به همین خاطر هر کاری میکنن.
آگاهی مالی: کلید نجات جوامع
پدر من وقتی خواست وارد سیاست بشه، متوجه شد که نمیتونه به مقامات بالا برسه، به همین خاطر از این بازی کنار رفت. مادرم هم به خاطر فشارهای مالی از دنیا رفت. پدرم سالها بعد سهام یه شرکت بستنی رو خرید، اما اون شرکت ورشکست شد و پدرم در فقر فوت کرد.
من الان میفهمم که فساد و تنبلی باعث این اوضاع شده. مردم همیشه میگن که میخوان دنیا رو تغییر بدن، ولی بیشترشون فقط شعار میدن و هیچ اقدامی نمیکنن. این باعث شده جوامع تکهتکه بشن و هر کسی دنبال موفقیت شخصی خودش باشه.
مردم به هم رحم نمیکنن و فقط میخوان از بقیه پیشی بگیرن. بعضیها برای بهتر شدن شرایطشون از جایی به جای دیگه میرن، اما این تغییرات فقط صورت مسئله رو پاک میکنه. حالا دنیا به یه منطقه جنگی تبدیل شده.
تنها راه نجات دنیا آگاهی مالیه. مردم با کارتهای اعتباری و خریدهای بیرویه، وضعیت رو بدتر میکنن. حتی دندانپزشکهای معروف هم زیر بار بدهی هستن. ما به افرادی نیاز داریم که هوش مالی خوبی داشته باشن. اگر مردم این ویژگی رو به دست بیارن، میتونن مشکلات مالی خودشون رو حل کنن.
طبق آمار، میانگین هوش مالی مردم آمریکا برای حل مشکلات مالی فقط ۴۴۰۰ دلار هست. یعنی برای گذران زندگی به ۴۴۰۰ دلار نیاز دارن، ولی نمیتونن بهش برسن. پدر پولدار همیشه به من میگفت که مسائل مالی رو ساده کنم و این یکی از مهمترین توصیههاش بود. در واقع، کل آموزشهای مالی در شش کلمه مهم خلاصه میشه.
تغییر مسیر از فقر به ثروتمندی واقعاً راهی طولانی و پرچالش است. توی این مسیر با چالشهای زیادی روبهرو میشید. ممکنه از دوستان نزدیکتون خنجر بخورید یا حتی همون پول کمی که دارید رو از دست بدید. آدمها ممکنه سعی کنن سر شما کلاه بذارند و این خطرها همیشه وجود داره.
درسهای زندگی: اشتباهات، معلمان واقعی ما
من هم هرگز ادعا نمیکنم که همیشه کار درست رو انجام میدم. همه ما اشتباه میکنیم و باید بپذیریم که هیچکس کامل نیست. این اشتباهات میتونن درسهای بزرگی برای ما داشته باشن. مثلاً بچهای رو تصور کنید که بعد از بارها زمین خوردن، بالاخره راه رفتن رو یاد میگیره. اگر هدف شما اینه که هیچ اشتباهی نکنید، باید بدونید که در مسیر یادگیری دور شدین.
خدا انسانها رو طوری آفریده که با اشتباهاتشون درس بگیرن. اما متأسفانه، والدین و مدارس معمولاً سعی میکنن بچهها رو از اشتباه کردن دور کنن. شاید به خاطر عشقشون به فرزندانشون این کار رو انجام میدن، ولی در واقع مانع بزرگ موفقیتشون میشن.
من اولین بار وقتی وارد کسبوکار تولید کیف چرمی شدم، شکست خوردم. در تمام مدت به این فکر میکردم که چطور میتونم اصل سرمایهام رو برگردونم. به پدر پولدارم مراجعه کردم، اما او منو بیرون کرد. بعد به پدر خودم رفتم و او خانه رو رهن گذاشت و ۱۰۰ هزار دلار به من داد. متأسفانه، مدیر مالیام با اون پول فرار کرد! اما در نهایت، این تجربه به من درسهای بزرگی داد.
امروزه جوامع هم با این مشکل مواجه هستن که اشتباه کردن رو ناپسند میدونن. مردم سعی میکنن به گونهای جلوه کنن که هیچوقت اشتباه نکردن، در حالی که واقعاً دروغ میگن. ترس از قبول مسئولیت باعث میشه که افراد از اشتباه کردن فرار کنن. اما به نظر من، اعتراف به اشتباهات خیلی بهتر از اینه که سعی کنیم آنها رو پنهان کنیم.
معذرتخواهی ساده میتونه خیلی از مشکلات رو حل کنه. یادتون باشه، موفقیت یک شبه به دست نمیاد و افرادی که موفقن، زمان زیادی رو صرف تلاش کردن تا به جایی که میخوان برسن.
به عنوان یک معلم واقعی، باید دانشآموزان رو تشویق کنیم که به علایقشون بپردازند و از اشتباهات یاد بگیرند. داراییهای واقعی شامل این هست که با افراد خوب و قانونمند روبهرو بشیم و از اشتباهات دیگران درس بگیریم.
بخش چهارم خلاصه کتاب پول تقلبی
چرا درس خواندن در دانشگاه میتونه افراد رو فقیر کنه؟ یکی از خطرناکترین جملاتی که هرکسی میتونه به خودش بگه اینه که «نمیتونم از عهده کاری برآم». این جمله میتونه ذهنیت شما رو محدود کنه و باعث بشه به مرور زمان آثار منفی فقر رو در زندگیتون ببینید.
حالا وقتی بچهها توی مدارس درس میخونن، بعداً ممکنه به والدین فقیر تبدیل بشن. همون موضوع برای دانشگاهها هم صدق میکنه. خیلیها فکر میکنن چون در یک رشته تحصیل کردن، واقعاً متخصص شدن، اما واقعیت اینه که آموزشهای دانشگاهی همیشه کاربردی نیست.
مثلاً اگه کسی پزشکی بخونه، باید بتونه پزشک بشه. اما در واقع، تحصیل در تجارت لزوماً شما رو تاجر نمیکنه. افرادی مثل بیل گیتس، مارک زاکربرگ و استیو جابز هم توی دانشگاههای معروف درس خوندن، ولی قبل از فارغالتحصیلی از دانشگاه اخراج شدن چون فهمیدن سیستم آموزشی به دردشون نمیخوره.
بسیاری از مردم جرأت نمیکنن خارج از مسیر سنتی عمل کنن. اونا در رشتههایی درس میخونن که اصلاً بهشون علاقه ندارن و به همین خاطر توی شغلهایی کار میکنن که خوشحالشون نمیکنه. اگه همیشه از یک مسیر تکراری پیروی کنن، عاقبت خوبی در انتظارشون نخواهد بود.
دبیر کل سازمان رفاه و تأمین اجتماعی گفته رباتها بهتر از انسانها کار میکنن. این یک زنگ خطر جدی برای کارمندان و کارگران است. به خاطر ورود به عصر تکنولوژی، بسیاری از مشاغل خدماتی به زودی از بین میرن.
اگر افراد نتونن از الان سواد مالی خودشون رو تقویت کنن، آینده فرزندانشون هم تحت تأثیر قرار میگیره. پس بهتره وقتشون رو صرف آموزشهای بیفایده نکنن. در واقع، توانایی و مهارتهای ما دارایی واقعیمون هستن.
باید مفهوم بدهی و دارایی رو به مردم یاد بدیم. متأسفانه، در مدارس هیچ آموزش مالی وجود نداره.
آموزش واقعی و راههای موفقیت
دولتها مثل ترامپ هم طرحهایی برای آموزش مجدد کارمندان دارن، اما چون از همون آموزشهای قدیمی استفاده میکنن، فایدهای نداره. در واقع، این سیستم آموزشی ناکارآمد به تنفر از یادگیری دامن میزنه و باعث میشه خیلی از جوانها به کارهای خلاف رو بیارن.
من واقعاً معلمهایی رو دوست دارم که به مردم درسهای واقعی زندگی و نحوه تأمین مالی رو آموزش میدن. پدر پولدار من همیشه چیزهای جدیدی به من یاد میداد و من نمیخواستم به خانه برگردم!
وقتی با همسرم آشنا شدم، فهمیدم که هر دو هدفهای بزرگی داریم. ما کلی فراز و نشیب داشتیم و پولهامون رو از دست دادیم، اما بعد از ۱۰ سال به استقلال مالی رسیدیم.
یادگیری واقعی در دانشگاهها خیلی مهمه. من در دانشگاه پرواز این رو یاد گرفتم. اونجا به ما اجازه میدادن خطا کنیم و از همون خطاها درس بگیریم. اما در مدارس و دانشگاههای معمولی، اینطور نیست.
به یاد داشته باشید که فقط تحصیلات مهم نیست، بلکه باید بدونید چطور در شرایط بحرانی واکنش نشون بدید. وقتی هلیکوپتر ما در حال سقوط بود، یادگرفتم که زمان حال مهمترین چیزه و در همون لحظه، گذشته و آینده بیمعنی بودن.
از تاریکی به روشنایی: سفر به سوی موفقیت و شجاعت
به توصیه پدر پولدارم، هر سمیناری که برگذار میشد رو از دست نمیدادم. با شرکت در این سمینارها توانستم دیدگاه خودم رو تغییر بدم و راههای جدیدی برای موفقیت و کسب درآمد پیدا کنم. با سرمایه کمی که داشتم و تجربیاتی که از این سمینارها گرفتم، تونستم برای خودم خونه بخرم و دوستیهای زیادی بسازم.
اما واقعیت اینه که سیستم آموزشی بیشتر افراد رو بین تاریکی و روشنایی نگه میداره. فقط عدهای میتونن از تاریکی به روشنایی بیان. اونا که توی تاریکی میمونن، یا توی زندگی بدی گرفتار میشن یا به خاطر افسردگی دست به کارهای خطرناک میزنن. پیشرفت تکنولوژی هم نتونسته به خوشبختی مردم کمک کنه و بیشتر ذهنها رو به نابودی کشونده.
تنها راه پیشرفت، آموزش واقعی هست. آموزشی که هر روز شما رو دوباره متولد کنه. یادم میاد که یکی از سخنرانها توی سمیناری گفت که خداوند ما رو روی زمین گذاشته تا دنیا رو مثل بهشت زیبا کنیم. ما قدرت تفکر داریم و باید ازش استفاده کنیم. در این مسیر ممکنه با چالشهایی روبهرو بشیم، ولی همیشه خداوند در کنار ماست.
مادرم همیشه توی کلیسا کار میکرد و من بهش علاقه داشتم. ولی پدر و برادرم از رفتن به کلیسا خودداری میکردند. مادرم میگفت که مجبور نیستم یکشنبهها برم، اما من هر هفته میرفتم. احساس میکردم که خداوند در کنارم هست و میخواد به من کمک کنه.
قبل از اعزام به ویتنام، توی آرامش نشستم و به خدا فکر کردم. دعا نمیکردم که زنده بمونم، بلکه میخواستم شجاعت بگیرم. یادم میاد که یکی از نیروهای خودم رو به بیمارستان منتقل کردم و اون لحظه خیلی سخت بود. بعد از یک عملیات، چند جوان ویتنامی دور هلیکوپتر جمع شده بودند. وقتی تفنگم رو به سمت یکیشون گرفتم، صدای مادرم رو شنیدم که میگفت نباید کسی رو بکشی. این لحظه باعث شد بفهمم باید ارتش رو ترک کنم و به خونه برگردم.
راز موفقیت: یادگیری، ارتباط و عبور از بحرانها
راز موفقیت من همیشه از من میپرسیدن و من نمیتونستم یک جواب قطعی بدم. اما میدونم که از وقتی مدرسه رو ترک کردم و به آموزشهای واقعی پرداختم، موفقیتهام شروع شد. راز من در یادگیری و برقراری ارتباط با دیگران بود. در دنیای امروز، خیلیها به دنبال معلمهای واقعی نیستند و باید حواسشون به چیزی که وارد ذهنشون میکنن، باشه.
امروزه باید راحتتر به علوم مالی و اقتصادی دسترسی پیدا کنیم. کتابهای نویسندگانی مثل جی ادوارد، گری فین و نومی پرینس میتونه به ما کمک کنه دیدگاه بهتری نسبت به اقتصاد پیدا کنیم.
خیلیها فکر میکنن که خانه جزو داراییهاشونه، اما به نظر من این یک دارایی تقلبی هست. این باور باعث شده که افراد با وجود داشتن خانه، همچنان فقیر بمونن. همچنین پسانداز در بانک فقط به نفع دولت هست و هیچ سودی برای پساندازکنندگان نداره.
وقتی من در سال ۱۹۷۴ از ارتش خارج شدم، تصمیم گرفتم راننده بشم و روی برنامههای سرمایهگذاریم کار کنم. هرچند که خانوادهام میخواستند من در ارتش بمونم، اما من دیدم که بازنشستگی برای خیلیها به بحران تبدیل شده.
من تصمیم گرفتم که زودتر بازنشسته بشم و در سن ۴۷ سالگی به عنوان کارآفرین موفق بازنشسته شدم. هدف من و همسرم رسیدن به درآمد ۱۵ میلیون دلار و کمک به مؤسسات خیریه بود. ما همیشه به دنبال یادگیری و افزایش دانشمون بودیم و به حرفهای حسابداران اهمیتی نمیدادیم.
ما میخواستیم با کارهایی که انجام میدیم، زمین رو به بهشت تبدیل کنیم. با عقل و درایتی که خداوند به ما داده، توانستیم از چالشها عبور کنیم و به هدفهامون برسیم. به یاد داشته باشید که هر کس که امروز موفق شده، زمانی با بحرانها دست و پنجه نرم کرده و تونسته به آرزوهاش برسه.
تجربه فروش و درسهای مالی
یادمه وقتی تو شرکت زیراکس کار میکردم، اوضاع اصلاً خوب نبود. احساس میکردم دقیقاً تو جهنم هستم. فروش برام یک معما بود و خیلی زود باید خودم رو وفق میدادم. بارها هم به خودم گفتم کاش میتونستم اونجا رو ترک کنم، ولی مقاومت کردم.
به صورت اتفاقی تو دورههای آموزشی فروش شرکت کردم. بعد از چند سال، بالاخره تونستم به صورت حرفهای برنامهریزی مالی رو یاد بگیرم. این خیلی به دردم خورد. پدر پولدارم همیشه میگفت داراییها رو باید به چند دسته تقسیم کنیم: کسبوکار، املاک و مستغلات، سرمایههای کاغذی مثل بورس، پساندازها و طلا و نقره.
البته هر کسی باید بر اساس علاقهاش انتخاب کنه. من همیشه دوست داشتم کارآفرینی کنم و یه املاک و مستغلات خوب داشته باشم. طلا و نقره هم برام جالب بودن، ولی خیلی به سرمایههای کاغذی اعتقادی ندارم، چون همیشه ریسک بالایی دارن.
بخش پنجم خلاصه کتاب پول تقلبی
آیا دلار آمریکا در حال نابودیه؟ جیم گرین میگه که ما مثل گوسفند دور یک چوپانیم و آمادهایم که هر چیزی که میگیم رو قبول کنیم. دلار آمریکا مثل یک بهمن میافته و هر چیزی که سر راهش باشه رو نابود میکنه. اولین نشونههای این سقوط هم از زمان نیکسون شروع شد، وقتی که دلار و طلا رو برابر اعلام کردند.
بانک مرکزی همیشه در تلاشه که اوضاع رو کنترل کنه، ولی میدونه که نمیتونه طلا و نقره رو چاپ کنه. پول دولتی همیشه ناپایدار بوده و به همین خاطر بانکها ازش خوششون میاد. ارزهای دیجیتال هم برای دولتها ارزشی ندارن چون نمیتونن به راحتی ازشون سو استفاده کنن.
زمانی که نیکسون اوضاع رو بد دید، در رو به روی واردات باز کرد و با چاپ پول تقلبی، اوضاع رو بدتر کرد. اگر مردم آگاهی خودشون رو بیشتر نکنن و به پول دولتی اطمینان داشته باشن، سقوط این بهمن نزدیکتر میشه.
متأسفانه، جوامع با پولهای تقلبی جلو میرن و این باعث عقبافتادگیشون میشه. من سعی میکنم به جای پسانداز پول، طلا و نقره پسانداز کنم. اینجوری از ضررهای اقتصادی دور میمونم.
بهترین توصیهام اینه که خارج از بازی چاپ پول باشید و به حرف کسانی که در اقتصاد تجربه دارن گوش بدید. اگر دنبال خرید طلا و نقره هستید، بهتره که اون رو در بانک نگهداری نکنید تا دولت ندونه چه قدر سرمایه دارید.